اگزیستانسیالیسم: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
افزودن یک جستار نوین و بدیع در این زمینه، همراه با ذکر مرجع و منبع
Lprs (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳:
'''اگزیستانسیالیسم''' یا '''هستی‌گرایی''' یا '''باور به اصالت وجود '''{{انگلیسی|Existentialism}} اصطلاحیست که به کارهای [[فیلسوف|فیلسوفان]] مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم اعمال می‌شود که با وجود تفاوت‌های [[ایسم|مکتبی]] عمیق در این باور مشترکند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز می‌شود نه صرفاً اندیشیدن موضوعی. در هستی‌گرایی نقطه آغاز فرد به وسیلهٔ آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بی‌معنی و پوچ خوانده می‌شود مشخص می‌شود.
 
طبق باور اگزیستانسیالیست‌ها [[زندگی]] بی‌معناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛دهد. این بدین معناست که ما خود را در زندگی می‌یابیم، آنگاه تصمیم می‌گیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم همان‌طور که [[سارتر]] گفت ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با [[پوچ‌گرایی]] اشتباه گرفته می‌شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچ‌گرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیست‌ها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد.<ref>[http://www.example.org/ ویکی‌پدیای انگلیسی ساده]، بازبینی شده در ۲۹ شهریور ۹۴.</ref>
 
اگزیستانسیالیسم از واژهٔ اگزیستانس {{انگلیسی|Existence}} به معنای وجود بر گرفته می‌شود. [[سورن کی‌یرکگور]] را نخستین اگزیستانسیالیست می‌نامند، میان «اگزیستانسیالیسم بی‌خدایی» و «[[اگزیستانسیالیسم مسیحی]]» تفاوت هست. از میان شناخته‌شده‌ترین اگزیستانسیالیست‌های مسیحی می‌توان از [[سورن کی‌یرکگور]]، [[گابریل مارسل]]، و [[کارل یاسپرس]] نام برد.
خط ۱۱۱:
 
==== وضعیت‌های بنیادین ====
[[انسان]] از وضعیت انسانی خویش جداناشدنی است. وضعیت انسانی با چند محکومیت همراه است. من محکوم شده‌ام که به دنیا بیایم. بودن من یعنی این که به این جهان پرتاب شده‌ام. محکوم شده‌ام در وضعیتی خاص (به عنوان مرد یا زن در طبقه‌ای نژادی، ملتی، شرایط و امکانات آموزشی بهداشتی و…) به دنیا بیایم. محکوم هستم که در کنار دیگران زندگی کنم و هم‌راه با آنان کار کنم. سرانجام محکوم هستم که بمیرم. در مورد این وضعیت‌های بنیادین، من چندان آزادانه عمل نمی‌کنم. دست کم می‌شود گفت دایرهٔ [[آزادی]] من در این مورد کوچک و محدود است. اگر [[خودکشی]] کنم فقط زمان مرگ را جلو انداختم اما مرگ هم‌چنان گریز ناپذیر به معنای پایان زندگی من مطرح خواهد بود. اگر از کشور زادگاه خود به جایی دیگر مهاجرت کنم، وضعیت تعیین شده در زمان تولدم را تغییر داده‌ام اما هم چنان باید در وضعیت تعیین شدهٔشده ی تازه‌ای با دیگران زندگی و همکاری کنم. نمی‌شود فرض کرد که شخصی به‌طور کامل از وضعیت خویش جدا شود. ممکن است که تهیدستی ثروت‌مند شود، مردی با عمل جراحی زن شود یا یک زندانی آزاد شود. اما اینان همیشه ثروت‌مندی که روزی فقیر بوده، زنی که زمانی مرد بوده و فرد آزادی که مدتی زندانی بوده باقی خواهند ماند. مجموعهٔ وضعیت‌های من جهان من است و من به این معنا در جهان بودن ام. آن کسی که من از خودم می‌سازم به گونه‌ای جداناشدنی به طرح‌ها، محیط کار و در یک‌کلام به وضعیت‌ها و گزینش‌های من در این وضعیت‌ها وابسته‌است. همهٔ وضعیت‌ها در «وضعیت وضعیت‌ها» یعنی «در جهان بودن» جای دارند.<ref>سارتر که می‌نوشت-بابک احمدی-صفحه ی۲۲۹</ref>
 
=== مسئولیت ===