اریش لودندورف: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
افزودن مطلب
خط ۷۴:
لودندورفی که با وسواس بسیار در پی تمامی افتخارات و جوایز بود اکنون پاداش خود را با سرزنش و مسئولیت شکست دریافت می کرد. در حالی که مورد تحقیر و نفرت عام قرار گرفته بود و [[انقلاب ۱۹۱۸–۱۹۱۹ آلمان]] به وقوع پیوسته بود، او با برادر خود و گروهی از دوستان رابط پنهان شد تا این که مخفیانه خاک کشورش را در حالی که با عینک آبی و ریش<ref>{{cite book|last1=Goodspeed|first1=D. J.|title=Ludendorff Soldier: Dictator: Revolutionary|date=1966|publisher=Rupert Hart-Davis|location=London}}</ref> و پاسپورت جعلی فنلاند نقاب زده بود، ترک کرد<ref>{{cite book|author=Jorma Keränen|title=Suomen itsenäistymisen kronikka: Ludendorff saa suomalaisen passin|url=|location=|publisher=Gummerus|pages=153|date=|isbn=951-20-3800-5|language=fi}}</ref> تا در سوئد مسکن گزیند؛ بالاخره دولت این کشور در فوریه 1919 از وی خواست از سوئد خارج شود. ظرف هفت ماه وی دو جلد خاطرات با جزئیات دقیق نوشت. دوستانش(به ویژه ویلهلم برویکر؛ آجودان وی) برای وی مدارک و مستندات تهیه کردند و با انتشاراتی ها جهت انتشار کتابش به مذاکره پرداختند. وی ژنرالی درخشان بود، طبق آنچه جان ویلر بِنِت گفته است "مطمئناً یکی از بزرگترین سازمان دهندگان نظامی است که دنیا تاکنون به خود دیده است"<ref>{{cite journal|last1=Wheeler-Bennett|first1=John|date=1938|title=Ludendorff: The Soldier and the Politician|journal=Virginia Quarterly|volume=14|issue=2|page=187}}</ref> اما وی در عین حال یک مداخله جوی(فضول) سیاسی خرابکار نیز بود. تاریخ نگار نظامی پرنفوذ، [[هانس دلبروک]] چنین نتیجه گرفته است:" امپراطوری[آلمان] توسط [[هلموت فون مولتکه(بزرگتر)|مولتکه]] و [[اتو فن بیسمارک|بیسمارک]] تأسیس شد، توسط [[آلفرد فن تیرپیتس|تیرپیتس]] و لودندورف نابود شد."<ref>Delbrück, 1922, p. 64.</ref>
 
== درپس حزباز نازیجنگ ==
در تبعید، لودندورف کتاب های متعددی در باب رهبری جنگ آلمان نوشت و در همان حال پایه های نظریه خنجر از پشت را نیز پی ریخت<ref name="ReferenceA2">Nebelin, Manfred: ''Ludendorff: Diktator im Ersten Weltkrieg'', Munich: Siedler Verlag--Verlagsgruppe Random House, 2011 {{de icon}}</ref> و اصرار داشت که بحران های داخلی سبب تسلیم آلمان شدند و گرنه ارتش اوضاع خوب و محکمی در جبهه داشت؛ در حالی که به این حقیقت که خود وی شخصاً به سیاست مداران اصرار کرده بود با دشمن آتش بس امضاء کنند اشاره ای نکرد. لودندورف متقاعد شده بود آلمان درگیر جنگ دفاعی بود و قیصر ویلهلم نیز در سازماندهی یک جبهۀ ضدتبلیغات مناسب یا رهبری کافی ناتوان بوده است.
پس از تأسیس [[حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان|حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان]] ([[نازی]])، وی نخستین فردی بود که دفتر عضویت این حزب را امضاء کرد و [[آدولف هیتلر]] را بر ضد سوسیالیستها برانگیخت. وی عادت داشت که به جای به کار بردن کلمه سوسیالیست واژه «بی وطن» را بکار ببرد.
بسیاری از کسانی که بر جنگ جهانی دوم تحلیل نوشته‌اند تأکید کرده‌اند: اگر لودندورف سه سال دیگر زنده مانده بود، آلمان در جنگ جهانی دوم شکست نمی‌خورد زیرا که او مانع حمله نظامی هیتلر به روسیه می‌شد و تا انگلستان از پا درنمی‌آمد اجازه گسترش جبهه را نمی‌داد.<ref>[http://www.iranianshistoryonthisday.com/FARSI.ASP?u=&GD=9&GM=4&I1.x=13&I1.y=7 تاریخ ایران در این روز]</ref>
 
لودندورف نسبت به سوسیال دموکرات ها(اعضای حزبی که در پارلمان آلمان برای سالها صاحب اکثریت کرسی ها بودند) و چپ گرایان به طرزی مفرط مشکوک و بدبین بود، کسانی که آنان را مسئول تحقیر و تخفیف ملت آلمان در معاهده صلح ورسای می دانست. ژنرال لوندورف ادعا کرد که توجهی مبرم به عناصر تاجرپیشه(به ویژه یهودیان) داشته است و به گمان وی آنان در طول جنگ به تلاش های جنگی ملت آلمان با پی گیری سود به جای میهن پرستی، دیکته نمودن تولید محصول و امور مالی پشت کردند(چنان که گفته شد، لودندورف می خواست خود تمامی امور اقتصادی آلمان را در دست گیرد و با دیکته کردن تولید محصولات نظامی، تلاش های جنگی آلمان را سامان دهد).
== واپسین سال‌ها و مرگ ==
 
لودندورف در سال‌های آخر عمر با زن دومش ماتیلده فن کمیتس به انزوایی نسبی رفت و کتابهای گوناگونی نوشت و تاننبرگبوند را رهبری کرد. او به این نتیجه رسید که مشکلات عالم ناشی از مسیحیان (خصوصیاً یسوعیان و کاتولیسیسم)، یهودیان و فراماسون‌ها است. او به همراه ماتیلده انجمن شناخت خدا را بنیان گذاشت که انجمن کوچکی از خداباوران در رابطه با علوم خفیه بود و تا به امروز پابرجاست.
بازهم با تمرکز بر چپ گرایان، لودندورف از ضرباتی که در اوخر جنگ بر پیکره آلمان وارد شدند(از طریق مسموم کردن روحیۀ سربازانی که موقتاً به مرخصی رفته بودند) و این کشور را از لحاظ داخلی به فرو پاشی نزدیک کردند(پیش از این که از لحاظ نظامی متلاشی شوند) بسیار انزجار و وحشت داشت. مهم تر از آن، لودندورف احساس کرد که ملت آلمان به مثابۀ یک کلیت، آنچه که در جنگ در معرض خطر بود را نادیده گرفته است؛ او متقاعد شده بود که متفقین جنگ را آغاز کرده و مصمم به متلاشی کردن کامل آلمان بودند.
 
لودندورف نوشت:<blockquote>با [[انقلاب ۱۹۱۸–۱۹۱۹ آلمان|انقلاب]]، آلمان ها خود را در میان ملل دیگر مطرود ساختند، ناتوان از شکست دادن متفقین شدند، خود را خدمتگزار بیگانه ها و پایتخت های بیگانه ساخته و از همه گونه عزت و شرف محروم کردند. در مدتی بیست ساله، ملت آلمان احزابی که هم اکنون به پایه ریزیِ این انقلاب فخر می کنند را نفرین خواهد کرد.
 
_اریش لودندورف، خاطرات جنگ من، 1918_1914</blockquote>
 
== حواشی سیاسی در جمهوری وایمار ==
لودندورف در فوریه 1919 از سوئد به کشور بازگشت.<ref>{{cite journal|author=John W. Wheeler-Bennett|date=Spring 1938|title=Ludendorff: The Soldier and the Politician|url=http://www.vqronline.org/articles/1938/spring/wheelerbennett-ludendorff-soldier/|journal=Virginia Quarterly|volume=14|issue=2|pages=187–202}}</ref> در هتل آدلون اقامت گزید و با دیگر مهمان این هتل یعنی "سِر نیل مالکولم" فرمانده قوای بریتانیایی ای که در آلمان حضور داشت، صحبتی کرد. پس از این که لودندورف از مسئولیت شکست آلمان در جنگ شانه خالی کرد، مالکولم به وی گفت:"منظور شما اینست که از پشت خنجر خورده اید؟ برعکس، شما دارید کلید واژه ای (شعاری) برای راست گرایان آلمان تدارک می بینید."(منظور وی همان اسطوره خنجر از پشت اسن که بارها دستاویزی هیتلر و یهودیان برای کوباندن یهودیان و مارکسیست ها شد) <ref>Parkinson, 1978, p. 197.</ref>
 
در دوازدهم مارس 1920 حدود 5,000 نفر از نیروهای [[فرای کورپس]] به فرماندهی والتر فن لُتویتس در مقابل دفتر صدراعظم وایمار رژه رفتند و سران حکومت از جمله [[فریدریش ابرت]] و [[گوستاف باوئر]] را وادار به فرار از شهر کردند. کودتاچیان برقراری یک حکومت جدید متشکل از سیاست مداران راست گرا_که [[ولفگانگ کپ]] صدراعظم آن بود_ را اعلام کردند. لودندورف و ماکس باوئر نیز جزئی از این کودتا بودند. [[کودتای کپ]] با یک ضربه سراسری از سوی حکومت قانونی_ که برلن را به تعطیلی کشاند_ به زودی در هم شکسته شد. رهبران آن پا به فرار گذاشتند و لودندورف به باواریا رفت، جایی که یک کودتای دست راستی دیگر به پیروزی رسیده بود. در این زمان وی دو جلد سند که مستندی از دوران خدمت نظامی اش بود را انتشار داد. او با هیندنبورگ آشتی نمود، کسی که از این به بعد هر ساله او را ملاقات کرد.
 
در مه 1923 اولین ملاقات لودندورف با [[آدولف هیتلر]] به نتایجی قابل قبول رسید و به زودی تماس های منظمی با ناسیونال سوسیالیست ها(نازی ها) داشت. در 8 نوامبر 1923 کمیسر ایالتی باواریا، گوستاو فون کار، با تجمع(میتینگ) انبوهی در یک سالن آبجو فروشی به نام بورگربراوکلا(آلمانی: Bürgerbräukeller) مواجه شد. هیتلر در حالی که یک هفت تیر در دست داشت، به روی سن پرید و اعلام داشت انقلاب ملی در شرف وقوع است. آن سالن با مردانی مسلح به مسلسل اشغال شده بود و این اولین مرحلۀ [[کودتای آبجوفروشی]] بود. هیتلر اعلام داشت که خودحکومت جدید رایش و لودندورف نیز هدایت ارتش را به دست خواهند گرفت. وی برای جمعیت به وجد آمده سخنرانی کرد و سپس شب را در وزارت جنگ به سر برد، جایی که با ناکامی کوشید حمایت ارتش را به دست آوَرد.
 
صبح روز بعد 3,000 نازی مسلح در بیرون سالن آبجو فروشی متشکل شده و در حالی که رهبران کودتا در عقبِ پرچمداران قرار داشتند، به سوی مونیخ مرکزی راه افتادند. گروهی پلیس راه آنان را سد کردند و تیراندازی ای که کمتر از یک دقیقه به طول انجامید رخ داد. چندین نازی که در خط مقدم قرار داشتند مجروح شده یا نقش بر زمین شدند. لودندورف دستگیر گردید. از این که وی را به خانه اش بازگرداندند اما سایر رهبران حزب هنوز در بازداشت بودند عصبانی بود. 4 افسر پلیس و 14 نازی از جمله مستخدم لودندورف کشته شدند. سران کودتا در ابتدای سال 1924 محاکمه شدند. لودندورف تبرئه گردید اما پسرخوانده اش هاینتس(در تصویر، نفر اول در سمت چپ) متهم به رانندگی(شوفری) برای او، به یک سال حبس تعلیقی و پرداخت 1,000 مارک جریمه محکوم شد. هیتلر به زندان رفت و در آنجا کتاب [[نبرد من]] را نوشت اما نُه ماه بعد آزاد گردید. 60اُمین سالروز تولد لودندورف با حضور دسته ای نوازنده و حمل مشعل در یک رژه بزرگ، گرامی داشته شد. در 1924 وی به عنوان نماینده ائتلاف NSFB(ائتلافی از حزب آزادی مردم آلمان یا DVFP و حزب نازی) در انتخابات رایشستاگ برگزیده شد و تا 1928 صاحب کرسی بود. در حول و حوش این زمان، وی جامعۀ تاننبرگ را بنیان نهاد، سازمانی ملی گرا که هم ضد سامی و هم ضد کاتولیک بود؛ همچنین نوشتاری انتشار داد که از نظریه توطئه ای که بر ضد یهودیان، کاتولیکها(به ویژه یسوعیان) و فراماسون ها بود، طرفداری و حمایت کرد.<ref name="evans2012">[[Richard J. Evans|Evans, Ricjard J.]] (2003) ''The Coming of the Third Reich'' New York: Penguin. pp. 201–02 {{isbn|0-14-303469-3}}</ref>
 
به همان میزان که افکار و عقاید لودندورف زیر نفوذ همسر دومش یعنی ماتیلده فون کِمنیتس به تندی می گرائید، به تدریج وی روابط نزدیک تری با آدولف هیتلر بر قرار می کرد، کسی که مخفیانه و زیرکانه مشغول دسیسه چینی برای مخدوش کردن شهرت لودندورفی که وی را رقیب اصلی خود بر سر راه رهبری راست افراطی آلمان می دانست، بود. با این وجود در انتخابات ریاست جمهوری مارس 1925 هیتلر لودندورف را قانع ساخت شانس خود را به عنوان نامزد حزب نازی بیازماید، نتیجه اما این شد که ژنرال لودندورف تنها 1.1 درصد آراء را به خود اختصاص داد؛ شواهدی وجود دارند که نشان می دهند هیتلر با پیش بینی خفت آور بودن نتایج شخصاً لودندورف را قانع ساخت در انتخابات شرکت کند. هیچ یک از نامزدها در دور نخست انتخابات صاحب اکثریت آراء نشده بودند بنابراین دور دومی لازم بود. ژنرال هیندنبورگ در دور دوم با اکثریتی خفیف پیروز انتخابات شد. لودندورف احساس حقارت می کرد چرا که دوست دیرینه اش(هیندنبورگ) به وی خیانت کرده و برای همین رابطه اش با وی را قطع کرد و در 1927 در مراسم بزرگداشت نبرد تاننبرگ حتی حاضر نشد در کنار فیلدمارشال هیندنبورگ بایستد. او به هیندنبورگ حمله لفظی کرد که "همانند یک سرباز ملی " رفتار ننموده است. روزنامه لیبرال چاپ برلن به نام ووسیشه تسایتونگ(به آلمانی: ''Vossische Zeitung) در مقاله ای با عنوان"نفرت لودندورف، هیندنبورگ را می کوبد_گازی سمی از جناح هیتلر" ادعا کرد که لودندورف حالا دیگر کاملاً در جهان بینی(ایدئولوژی) حزب نازی فرو رفته است.''<ref name="Ludendorff beschimpft Hindenburg">{{cite web|url=http://dfg-viewer.de/demo/viewer/?set%5Bimage%5D=2&set%5Bzoom%5D=min&set%5Bdebug%5D=0&set%5Bdouble%5D=0&set%5Bmets%5D=http%3A%2F%2Fzbw.eu%2Fbeta%2Fp20%2Fperson%2F7861%2F0437%2Fabout.de.xml|title=Ludendorff beschimpft Hindenburg|accessdate=28 March 2013}}</ref>
 
تاریخ نگار [[فرانک تیپتون]] نوشته است که لودندورف یک [[داروینیسم اجتماعی|داروینیست اجتماعی]] بود و به جنگ به مثابۀ بنیاد جوامع انسانی می نگریست، دیکتاتوری نظامی نیز از دیدگاه او شکل عادی حکومت در یک جامعه است که در آن تمامی منابع بایستی [برای مصارف جنگی] بسیج شوند.<ref>{{cite book|title=A History of Modern Germany|author=Frank B. Tipton|year=2003|page=291}}</ref> تاریخ نگار مارگارت اندرسون می نویسد که پس از پایان جنگ، لودندورف می خواست آلمان به جنگ با سراسر اروپا برود و این که لودندورف بعد ها یک مشرک معتقد به خدای نوردیک [[اودین]] گردید؛ او نه تنها از یهودیت انزجار داشت بلکه همچنین از مسیحیت، مسیحیتی که آن را نیرویی ضعف آور فرض می کرد.<ref>{{cite book|author=Margaret Lavinia Anderson|title=Dying by the Sword. The Fall of the Hohenzollern and Habsburg Empires from History 167b, ''The Rise and Fall of the Second Reich''|date=5 December 2007|url=http://history.berkeley.edu/faculty/Anderson/H167B/}}</ref>
<br />
 
== پانویس ==