عبدالله کوثری: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Mazdakabedi (بحث | مشارکتها) |
Mazdakabedi (بحث | مشارکتها) واگردانی به دلیل: حذف منابع، حذف با نظرات شخصی |
||
خط ۵۴:
''عبدالله کوثری'' زادهٔ ۲۲ آبان ۱۳۲۵ در [[همدان]] است.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۱|ک=ترجمهٔ تازهای از عبدالله کوثری منتشر شد|ش=۱}}</ref> [[نام خانوادگی]] پدری او «''کوثری''» و نام خانوادگی مادریاش «''کوثر''» است؛ در واقع والدینش عموزاده و در [[همدان]] شناختهشده بودند و ''میرزا علینقی کوثر''، مدفون در [[آرامگاه باباطاهر (همدان)|آرامگاه باباطاهر]]، جدِ مادری اوست.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref>
پدرش [[تاجر]]ی بود از [[طبقه متوسط|طبقهٔ متوسط]] با حجرهای در [[کاروانسرای شریفیه]]<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> که در ۱۳۲۷ با اصرارش، از جمله برای تحصیل خوبِ فرزندانش، به [[تهران]] مهاجرت کردند<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> و ساکن [[امیریه (تهران)|محلهٔ امیریه]]، ایستگاه دلبخواه<ref>{{پک|علینژاد|۱۳۸۵|ک=معتقد نیستم که آخرینها را باید ترجمه کرد}}</ref> شدند و بیست سال ساکن امیریه ماندند؛ از امیریهٔ طرفِ [[گمرک (تهران)|محلهٔ گمرک]] شروع کردند تا امیریهٔ مقابل [[منیریه]]. کودکی ''عبدالله'' مثل همهٔ بچههای امیریه بود و جدا از [[فوتبال]] در [[کوچه]] و [[سینما]] که هیچوقت از دست نمیدادند، با عشق به [[کتاب]] گذشت<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> جوری که در هفتسالگی تمام هفته منتظر پنجشنبه-جمعه بود تا با انتشار جزوهٔ دیگری از ۱۲ جزوهٔ ۱۰۰ صفحهای ۵ [[ریال]]ی ''[[کنت مونت کریستو]]'' (''[[الکساندر دوما]]''، ترجمهٔ ''[[آرشیلا قریبپور شهریاری]]'' (ا. شهریاری)، ۱۳۳۴<ref>{{پک|دوما|۱۳۳۴|ک=کنت مونتکریستو}}</ref>)
''عبدالله کوثری'' دوران [[دبستان]] (۱۳۳۲–۱۳۳۸)،<ref>{{پک|جزایری|۱۳۹۳|ک=زبان فارسی آثار بیضایی و شاملوست}}</ref> [[دبیرستان]] (۱۳۳۸–۱۳۴۴)<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> و [[دانشگاه]] (۱۳۴۴–۱۳۴۸)<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> را در [[تهران]] گذراند؛<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> دبستان در مدرسهٔ نوبنیاد رازی همکلاسی پسرعموی ''[[اسلام کاظمیه]]'' بود و دبیرستان را بنا به سنت خانوادگی، مثل دو برادر بزرگترش در [[دبیرستان البرز]]<ref>{{پک|علینژاد|۱۳۸۵|ک=معتقد نیستم که آخرینها را باید ترجمه کرد}}</ref>
''کوثری'' فرزند پنجم خانوادهای پرجمعیت و کتابخوان بود و خواهر و برادران بزرگترش همه دانشآموختهٔ [[دانشگاه]] بودند و در نتیجه او با [[کتاب]] و [[موسیقی]] و [[فرهنگ]] آشنا. برادر بزرگش که ۶ سال از او بزرگتر بود و [[پزشکی]] میخواند<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> با خریدن [[تولدی دیگر]] (''[[فروغ فرخزاد]]''، ۱۳۴۲<ref>{{پک|فرخزاد|۱۳۴۲|ک=تولدی دیگر}}</ref>) ''عبدالله'' دبیرستانی را بیشتر با دنیای شعر آشنا کرد.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> خواهرش اما با وجودی که [[ادبیات انگلیسی]] [[دانشگاه تهران]] خوانده بود،<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> بعدها [[مدیریت]] خواند و در [[سازمان برنامه و بودجه]] ماندگار شد. تنها عضو خانواده که دلبستهٔ ادبیات شد و این حوزه را ادامه داد ''عبدالله'' بود.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> او از دوران دبستان بیگفتن به کسی به ادبیات علاقهمند شده<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> و از کلاس دوم یا سوم دبستان سخت کتابخواندن شد،<ref>{{پک|جزایری|۱۳۹۳|ک=زبان فارسی آثار بیضایی و شاملوست}}</ref> از دهسالگی با ''[[سعدی]]'' شروع به خواندن کلاسیکهای ایران کرد و از پانزدهسالگی کلاسیکهای [[یونان]].<ref>{{پک|پیرعلی|۱۳۸۹|ک=مترجمان، زبانآموزان امروز}}</ref>
با پرورش ذوق ادبیاش در [[دبیرستان البرز]] دوست داشت در رشتهٔ [[ادبیات فارسی]] در [[دانشگاه تهران]] تحصیل کند<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> ولی از سویی به این دلیل که با تحصیل در رشتهٔ [[رشته تحصیلی علوم تجربی|علوم طبیعی]] در دبیرستان [[زبان عربی]] نخوانده بود و
در این میانه، در ۱۳۴۷ به دلیل بیماری قلبی پدرش از [[امیریه (تهران)|امیریه]] به [[شمیران]] رفتند و در [[دربند (تهران)|دربند]]، نبش خیابان گلابدره خانهای گرفتند با ساختمانی [[آجر بهمنی]] در مالکیت ''[[ارباب جمشید]]'' که هنوز باقیست. در ۲۳ سالگی هم با پایان تحصیل در دانشگاه، به [[خدمت نظام وظیفه]] رفت؛ چهار ماه آموزشی در [[فرحآباد]]<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> (صالحآباد) [[کرمانشاه]] بود<ref>{{پک|کوثری|۱۳۸۴|ک=زبانی متفاوت برای ترجمهٔ رمان}}</ref> و سپس برای دورهٔ تخصصی زرهی به [[شیراز]] اعزام شد. در خرداد ۱۳۴۹ اما وقتی برای مرخصی به [[تهران]] بازگشته بود پدرش از [[نارسایی قلب]] درگذشت.<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> ''کوثری'' در ۱۳۵۱ پس از پایان سربازی،<ref>{{پک|علینژاد|۱۳۸۵|ک=معتقد نیستم که آخرینها را باید ترجمه کرد}}</ref> با وجودی که [[زبان انگلیسی]]اش را خوب میدانست، از سویی برای آموختن این زبان و بودن در فضا و گشت و گذار در [[اروپا]]<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> و از سوی دیگر دیدار با برادرش که به دلیل فعالیت سیاسی نمیتوانست به [[ایران]] برگردد، به [[پاریس]] و یک ماه بعد به [[لندن]] رفت و آنجا کلاسی یافت و انگلیسی خواند که خودْ بنیان زبانش را از آنجا
=== فعالیت ادبی ===
''کوثری'' از همان سالهای نخستین دبستان با [[شعر کلاسیک فارسی]] آشنا شد و اولین کتاب شعری که با آن الفت گرفت مجموعهٔ [[دوبیتی]]های ''[[بابا طاهر]]'' بود و سپس به ''[[سعدی]]'' و ''[[حافظ]]'' و [[دیوان شمس|غزلیات]] ''[[مولانا]]'' رو کرد.<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۰}}</ref>
نخستین شعرش را که [[غزل]] بود و برگرفته از شاعران کلاسیک فارسی در چهاردهسالگی سرود و تا حدود سه سال چند دفتر غزل و [[مثنوی]] و [[تضمین]] شعر
اولین بار<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> از ۱۳۴۲ یا ۱۳۴۳ برخی اشعارش را در [[مجله طرفه|جُنگ طرفه]]،<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۶}}</ref> مجلهای با صفحات کاهی شبیه جزوهای از اشعار شاعران [[شعر موج نو]] منتشر کرد<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> و سپس [[مجله فردوسی|مجلهٔ فردوسی]]<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۶}}</ref> اما شتاب چندانی برای چاپ شعر نداشت و مدعیست برای [[مجلهٔ فردوسی]] که همه برای آن شعر میفرستادند، تنها چند شعر فرستاده. به مجلهٔ فردوسی بیعلاقه نبود و همیشه آن را میخرید ولی به [[مجله خوشه|مجلهٔ خوشه]] بسیار علاقه داشت<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> که ''شاملو'' از ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۸ منتشر میکرد.<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> در همین ایام بود که با شعر ''[[نیما یوشیج]]'' نیز آشنا شد.<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۶}}</ref> او که در ۱۴–۱۵ سالگی روزی چند ساعت ''حافظ'' میخواند و [[غزل]]یات تقلیدی از ''حافظ''ش باعث خوشحالی پدرش میشد، در حالی که خود اذعان دارد کلماتش از ''حافظ'' بود و او فقط جایشان را تغییر میداد، با سرودن اولین اشعار نو، با عصبانیت پدرش مواجه شد که تو که چنان شعرهایی میگفتی این یاوهها چیست، ''نیما یوشیج'' کسی نیست که بزرگش کردهاید.<ref>{{پک|سپاسگزار|۱۳۹۳|ک=ما باید واقعیت خودمان را بگوییم}}</ref>
با این که پیشتر شعرهایی عامیانه از ''[[احمد شاملو]]'' خوانده بود ولی در ۱۳۴۳ بود که با خریدن [[آیدا در آینه]] (''[[احمد شاملو]]''، ۱۳۴۳<ref>{{پک|شاملو|۱۳۴۳|ک=آیدا در آینه}}</ref>) به شکلی دراماتیک با شعرش آشنا شد و با خواندنش در خیابان، نرسیده به خانه، همهٔ خواندههای پیشینش گریخت و جا به صدای ''شاملو'' داد.<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۵|توضیح=کوثری: هنوز آن روز را به یاد دارم که وقت غروب با یکی از دوستان از دبیرستان البرز که درآمدیم پیاده به میدان مخبرالدوله رفتیم و آنجا پشت شیشههای کتابفروشی نیل کتاب آیدا در آینه را دیدم، کتابی با جلد سیاه و نقش نیمرخی که با رنگ زرد بر آن چاپ شده بود. کتاب را خریدیم و پیاده بازگشتیم. در نیمههای خیابان شاهرضا من دیگر طاقت از کف دادم و کتاب را بازکردم [و با خواندن بند اول «به یک جمجمه»] بیاختیار دست رفیقم را گرفتم و گفتم بنشینیم. بر نیمکتی در پیادهرو نشستیم و من بلندبلند شعرها را یکی پس از دیگری خواندم. شعری دیگر، جهانی دیگر بر من گشوده شد. همهٔ آنچه خوانده بودم یکباره از ذهن من گریخت و جای به این صدای تازه وانهاد.}}</ref> ''کوثری'' نه
از ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۶ به دنبال زبان شعر خود بود.<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۶}}</ref> او که همزمان با آشنایی با ''شاملو''، با خواندن [[روزنامه شیشهای|روزنامهٔ شیشهای]] (''[[احمدرضا احمدی]]''، ۱۳۴۳<ref>{{پک|احمدی|۱۳۴۳|ک=روزنامهٔ شیشهای}}</ref>) با شعر ''احمدرضا احمدی'' نیز آشنا شده بود، متأثر از [[وقت خوب مصائب]] (''احمدرضا احمدی''، ۱۳۴۷<ref>{{پک|احمدی|۱۳۴۷|ک=وقت خوب مصائب}}</ref>) نیز بود<ref>{{پک|سپاسگزار|۱۳۹۳|ک=ما باید واقعیت خودمان را بگوییم}}</ref> ولی بیش از همه زبان و نگاه خاص ''شاملو'' بر شعرش تأثیر گذاشت.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> با وجودی که ''کوثری'' عاشق ''شاملو'' بود، اما معتقد است او از دههٔ ۱۳۶۰ به بعد در مورد ادبیات حرفهای خوبی نزد.<ref>{{پک|سپاسگزار|۱۳۹۳|ک=ما باید واقعیت خودمان را بگوییم}}</ref>
''کوثری'' در ۱۳۴۵ هم در مجلات مختلف شعر چاپ کرد.<ref>{{پک|جواهری گیلانی|۱۳۷۷|ک=تاریخ تحلیلی شعر نو|ج=۳|ص=۳۸۵}}</ref> در مهر ۱۳۴۶ اما، در حالی که شعر ''احمد شاملو'' همهٔ ذهنش را گرفته بود،<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> با رسیدن شعرش به حدی که به باور خودش دستکم نومیدکننده نبود، با اشتیاق خود و تشویق برخی دوستان دانشگاهی<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۶}}</ref> و در حالی که خودش هنوز تردید داشت شعرش را پیش ''شاملو'' ببرد یا نه، کموبیش بهزورِ دوستی به نام ''عباس صدرایی'' با دو شعر به دفتر مجلهٔ خوشه رفت<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> تا ابتدا ''شاملو'' را ببیند و سپس او شعر ''کوثری'' را بسنجد.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> این بود که با مواجهه با ''شاملو'' گفت شعرهایش را آورده که فقط آنها را ببیند. ''شاملو'' هم گفت دوشنبهٔ دیگر بیا. در شمارهٔ هفتهٔ بعد خوشه اما شعرش منتشر شد و از آن تاریخ مدام به خوشه میرفت و تقریباً هر هفته اشعارش در خوشه منتشر میشد<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> و ''شاملو'' اغلب شعرهایش را چاپ کرد. ''کوثری'' نیز از آن پس دیگر سعی نکرد در جایی دیگر شعر منتشر کند. در ۱۳۴۸ اما جلو انتشار خوشه را نیز گرفتند.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> ''کوثری'' این دوره را از پربارترین دورههای شعر خود میداند. پس از آن کوشید زبانش را غنی کند. اما هنوز جز [[گلستان سعدی]] چیزی از نثر کهن فارسی نمیشناخت تا چند سال بعد که به توصیهٔ ''شاملو'' [[تاریخ بیهقی]] را شناخت و سپس کتابهای دیگر.<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ف=مقدمه|ص=۱۶}}</ref> ''کوثری'' نوع رابطهاش با ''شاملو'' را دوستی شاگردی با استادش میداند و معتقد است از کسانی نبود که یکسر پیش ''شاملو'' برود و مزاحم شود چون میدانست او خیلی کار دارد و به آن احترام میگذاشت.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref>
در سال ۱۳۴۷ با برگزاری هفتهٔ «[[شبهای شعر خوشه]]» به همت ''[[احمد شاملو]]'' که عظیمترین حرکت مردمی نوپردازان، از آغاز پیدایش [[شعر نو]] تا پیش از [[شبهای شعر گوته|شبهای شعر کانون نویسندگان ایران]] در ۱۳۵۶ بود و پس از آن بود که تب شبهای شعر سراسر [[ایران]] را فراگرفت و سالها ادامه یافت، در شب چهارم، در ۲۷ شهریور، ''عبدالله کوثری'' نیز در کنار ''[[مهدی اخوان ثالث]]''، ''[[منصور اوجی]]''، ''[[بیژن الهی]]''، ''[[منصور برمکی]]''، ''[[محمد حقوقی]]''، ''[[محمدرضا شفیعی کدکنی]]'' و خانم «''ف. الف. نیسان''» شعر خواند.<ref>{{پک|جواهری گیلانی|۱۳۷۷|ک=تاریخ تحلیلی شعر نو|ج=۳|ص=۵۷۶–۵۷۸|توضیح=این برنامه در ۲۴–۲۸ شهریور ۱۳۴۷ در باشگاه کارمندان شهرداری تهران، واقع در خیابان خانقاه، مقابل هنرستان دختران برگزار شد}}</ref>
خط ۱۹۴:
''کوثری'' معتقد است [[سانسور]] هیچگاه نمیتواند به شکل مدون و معقول اعمال شود چراکه به باور او مبنای آن [[شک]] در متن و محتوای آثار است ولی نگاه و تفکر هر ممیز و صادرکنندهٔ مجوزی با دیگری متفاوت است. او با اشاره تفاوت رویکرد دو بررس کتاب به دو ترجمهٔ متفاوت از کتابی مشابه از دو ناشر متفاوت، یکی انتشار با چند اصلاحیه و دیگری ردشدن، آن را نشانگر قانونبردارنبودن سانسور میداند و تدوین قانون مدون برای آن را ناممکن.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۶|ک=نویسندگان و مترجمان در قانون جایی ندارند}}</ref>
=== سبک زندگی ===
''کوثری'' امرار معاش با ترجمه را ممکن اما به خون جگر میداند و مشکلی درازمدت و وضع خود را به لطف تجدید چاپ ترجمههایش مناسبتر از بسیاری از همکارانش که آثارشان در حد چاپ اول و دوم میماند و در نتیجه بهسختی امرار معاش میکنند.<ref>{{پک|جزایری|۱۳۹۳|ک=زبان فارسی آثار بیضایی و شاملوست}}</ref>
''کوثری'' از ساعت ۵ صبح که بیدار میشود، ۴ ساعت صبح ترجمه میکند،<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> سپس استراحت میکند و دوباره از ساعت ۱۴ تا ۱۹ ترجمه میکند<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> و از ساعت ۲۰ به بعد که خسته میشود هم [[فیلم]] میبیند.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۵|ک=چگونه مترجم شد|ش=۱}}</ref> در کل در بدترین شرایط روزی ۶–۷ ساعت ترجمه میکند و معتقد است بیش از این هم نمیشود ترجمه کرد؛ چراکه کار سختیست. او معتقد است اگر ساکن [[تهران]] بود به دلیل آشناییها و روابط نمیشد به این شکل کار کرد اما به دلیل روابط محدود در [[مشهد]] بهتر کار میکند. او برای ترجمه از فناوریهای روز استفاده نمیکند و همچنان با [[خودنویس]] مینویسد و ترجمه میکند و به دلیل خطخوردگی خیلی کم، همان نسخهٔ اول دستنویس را هم به ناشر میدهد؛ ولی مقالاتی که برای مطبوعات میفرستد را تایپ میکند. در کتاب تاریخیای که در ۱۳۹۷ ترجمه میکرد اما برای اولین بار با [[کامپیوتر]] کار کرد.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> ''کوثری'' معمولاً پیش از تحویل ترجمهاش به ناشر آن را برای خواندن به یکی-دو دوست اهل مطالعه ولی نامتخصص در ویراستاری میسپارد تا اگر مشکلی یافتند یادآور شوند.<ref>{{پک/بن|۱۳۸۱|ک=نشست بررسی آثار فوئنتس|ش=۱}}</ref>
خواندن برنامهٔ حذفنشدنی زندگی ''کوثری''ست. دقیقاً نمیداند در روز چهقدر کتاب میخواند اما در کل کاری بجز خواندن و نوشتن ندارد. او اشعار ''[[حافظ]]''، ''[[سعدی]]'' و [[دیوان شمس|غزلیات]] ''[[مولانا]]'' را دوست دارد و از دهسالگی تاکنون همیشه میخواند. کتابهای تاریخی و آثار منثور عرفانی را نیز میخواند.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> همچنین سعی میکند داستانهای معاصر ایران را نیز بخواند.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۱|ک=ترجمهٔ تازهای از عبدالله کوثری منتشر شد|ش=۱}}</ref> از شعر امروز اما کمتر از گذشته میخواند و بیشتر به نثر نسل امروز گرایش دارد تا شعر امروز. ''کوثری'' که در گذشته بیشتر [[ادبیات داستانی]] و [[شعر]] میخواند در سالهای اخیر بیشتر بر [[تاریخ]] تمرکز کرده؛ کتابهایی که در طول این سالها بودهاند ولی فرصت خواندنشان را نداشت و معتقد است در این سن فرصت مناسبی برای خواندنشان دارد. به باور او نمیتوان فقط [[ادبیات]] خواند. او خواندن آثار دیگر، مخصوصاً [[تاریخ]] را ضروری میداند و یکی از کمبودهای اساسی در مطالعات جوانان را تاریخ. او معتقد است جوانان باید دستکم تاریخ ۱۵۰ سال اخیر [[ایران]] و وقایع مهم این دوره را بخوانند. به عنوان مثال برای نسل او ''[[محمدتقی پسیان]]''، ''[[محمد خیابانی]]''، ''[[میرزا کوچک خان جنگلی]]'' و ''[[محمد مصدق]]'' قهرمانانی بودند [[وطنپرستی|وطنپرست]] اما فدای سیاستهای نادرست و اوضاع آشفتهٔ ایران شدهاند و کاری کردند نه به نفع ایران بود، نه حاصلی برای مردم داشت؛ سر خودشان هم بر باد رفت. به باور او جوان امروزی میتواند با خواندن کتابهای جدید جایگاه واقعی اینان را بهتر از نسل او بشناسد تا اشتباهات نسل او را تکرار نکند.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref>
''کوثری'' دلیل محشوری بیشتر نسلش در مقابل نسل جدید با [[کتاب]] و [[ادبیات]]، جدا از عشق به مطالعه، محدودیت [[تفریح]]ات در آن دوران میداند. یکی از تفریحات [[سینما]] بود و به باور او در آن دوران آنقدر [[فیلم]] خوب بود که در بدترین حالت هفتهای یکی-دو بار به سینما میرفتند. تفریح دیگر [[رادیو]] بود که معتقد است بعضی برنامههایش، از جمله [[نمایش رادیویی|نمایشنامههای رادیویی]]، موسیقی خوب غربی و [[گلهای جاویدان]] از بهترین آموزگاران بود و فعالان رادیویی آن دوران بهگزین. به جز رادیو و سینما فقط کتاب میماند. امروز اما خیلی چیزها جای کتاب را گرفته و نوع تفریحات هم عوض شده.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> به باور ''کوثری'' برخلاف باور عمومی، کمرونقی [[کتابفروشی]] و صنعت نشر در [[ایران]] نه از [[سانسور]] بلکه کتابنخوانی [[طبقه متوسط|طبقهٔ متوسط]] است و فرهنگگریزی بهتماممعنایش.<ref>{{پک/بن|۱۳۹۷|ک=طبقهٔ متوسط فرهنگگریز است}}</ref>
''کوثری'' که پیش از [[انقلاب ۱۳۵۷ ایران]]، در جوانی با عدهای از دوستانِ عمدتاً دبیرستانیاش دستکم هفتهای یک بار در کافهای جمع میشدند، هرگز چندان در جمع روشنفکری نبود<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref> و جز با ''[[احمد شاملو]]'' و بعدها ''[[اسماعیل خویی]]'' ارتباط چندانی با دیگران نداشت و تنها گهگاه به کافههای روشنفکری آن دوران، مثل [[کافه مرمر]] و [[کافه فیروز]] در [[خیابان نادری]] میرفت،<ref>{{پک|غلامی|۱۳۹۷|ک=میراث زبان من از شاملوست}}</ref> با مهاجرت به [[مشهد]] و کاهش روابطش، اکنون تنها گاهی با دوستان جوانش در کافهای جمع میشوند و صحبت میکنند. با این حال، اهل پاتوق و کافهگردی نبوده و نیست و آن را اتلاف وقت میداند.<ref>{{پک|دارابیان|۱۳۹۷|ک=گفتوگو با ایبنا}}</ref>
=== سیاست ===
سطر ۲۱۵ ⟵ ۲۲۶:
== حواشی ==
در ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ''عبدالله کوثری'' خبر از کلاهبرداری فردی داد که در چند ماه منتهی به این تاریخ با معرفی خود به جای او با مترجمان، مؤلفان و ناشران تماس میگرفت و از آنها میخواست کتابهایشان را برای تماسگیرنده بفرستند.<ref>{{پک/بن|۱۳۸۷|ک=هشدار عبدالله کوثری به کلاهبرداری با نام او}}</ref>
== نمونهٔ شعر ==
'''با آن دیگران'''
تلخ گذشتم و سنگین{{سخ}}
از معبری که در آن{{سخ}}
انسان و هیمه را به یک گونه میسوختند.{{سخ}}
{{سخ}}
لبسوخته و زخمگین{{سخ}}
از بهشت شما میآیم{{سخ}}
پیراهنم
:به بوی نکبت آغشته{{سخ}}
و کفشهایم{{سخ}}
آلوده به خاکی{{سخ}}
که هرگزش چنین نمیخواستم{{سخ}}
خاک مرده{{سخ}}
خاک مرگ.{{سخ}}
از بهشت شما میآیم{{سخ}}
و تلخ آنچنانم{{سخ}}
که هفت دریا را{{سخ}}
تاب شستن اندوهم نیست.{{سخ}}
{{سخ}}
درد بودم و درد را خواندم{{سخ}}
بغض بودم و گریستم{{سخ}}
و در سپیدهای که بال کبوتر گلگونه مینمود{{سخ}}
و مرگ{{سخ}}
با بوی سنگینش{{سخ}}
در کوچه میگردید{{سخ}}
زخم را و آتش را
:::سرودم.
با همسایگانم
:::سر گفتار نبود{{سخ}}
که فربه بودند و شادان{{سخ}}
و جستوجوی سکهای را{{سخ}}
چندان به کار دویدن بودند{{سخ}}
که ایستادنشان را{{سخ}}
کمترین بهانه{{سخ}}
انسانی در برابر بود.{{سخ}}
آری{{سخ}}
با همسایگانم سر دیدار نبود.{{سخ}}
آن را که در برابر داشتم{{سخ}}
نمیخواستم{{سخ}}
و آن را که میخواستم{{سخ}}
نام نیارستم برد.{{سخ}}
پس{{سخ}}
درد شدم سراپا{{سخ}}
و شرمگین آنچنان{{سخ}}
که گفتی{{سخ}}
عریان به بازار بردهفروشانم بردهاند.{{سخ}}
و زخم شدم
:::زخمگین{{سخ}}
و زخم را سرودم.{{سخ}}
{{سخ}}
تلخ گذشتم
::تلخ{{سخ}}
از بازارتان{{سخ}}
زمانی که بهای انسان{{سخ}}
همسنگ سکهای بود{{سخ}}
که به جیب شما میریخت.{{سخ}}
تلخ گذشتم
::تلخ{{سخ}}
از کنارتان{{سخ}}
که صدایتان{{سخ}}
چندان به زنگ شهوت و زر آغشته بود{{سخ}}
که پنداشتی{{سخ}}
از میان پای بدکارهای کهنهکار میخیزد.{{سخ}}
و از بهشت شما گذشتم{{سخ}}
با نفرتی{{سخ}}
که تنها{{سخ}}
آن کس که میبیند
::::میداند.{{سخ}}
{{سخ}}
در چشمتان{{سخ}}
فاجعه
:حادثهای ساده است{{سخ}}
و رنج را چنان مینگرید{{سخ}}
که نخجیرکار مغرور{{سخ}}
زخم عمیق و گرم شکارش را.{{سخ}}
حتی اگرچه مادینگانتان{{سخ}}
گریستن را
:همواره{{سخ}}
دستمالی معطر در کیف دارند.{{سخ}}
و گسترهٔ دیدتان{{سخ}}
از دریچهای که لاجرم{{سخ}}
جز به گنداب درونتان نمیگشاید{{سخ}}
برنمیگذرد.{{سخ}}
{{سخ}}
عشق را{{سخ}}
بر قامت بلند عاشقان مغلوب کردهاید{{سخ}}
و آفتاب را{{سخ}}
بر انتظار شنگرفی کوههای شرق{{سخ}}
و در شهرتان{{سخ}}
مجال انسان{{سخ}}
تا پای سفرهای است{{سخ}}
که بر آن{{سخ}}
پسماندهٔ کامرانیتان را{{سخ}}
در شهوتی بیمارگون{{سخ}}
به دندان بخاید.{{سخ}}
{{سخ}}
نه حماسه
:نه فریاد را{{سخ}}
در هایوهوی بازارتان
::::راهی نیست{{سخ}}
و دروازه بر ابتذال گشودهاید{{سخ}}
که اعترافی است{{سخ}}
به زوال و زیبایی{{سخ}}
به اسارت عشق.{{سخ}}
پس به کدام سخن درآیم{{سخ}}
که طعم فریادی{{سخ}}
در کام زخمگین هر حرف ننشیند{{سخ}}
و زنگ کدام طرب را{{سخ}}
بر پای کبوتر بندم{{سخ}}
که فرارویم{{سخ}}
چشمانداز ستمگریست{{سخ}}
که جز به تکرار فاجعه{{سخ}}
راهی نمیبرد.{{سخ}}
نه حماسه{{سخ}}
نه فریاد را.{{سخ}}
و تلخ چون نباشم{{سخ}}
که زمانی به بار نشستم{{سخ}}
که رُستن جوانهای
::حتی{{سخ}}
جنایتی است.{{سخ}}
{{سخ}}
باری{{سخ}}
اینجا نشستهام{{سخ}}
اما نه در کنارتان{{سخ}}
نه در بازارتان{{سخ}}
که در کنارتان{{سخ}}
دام سکون و درنگ است و
::::بازارتان{{سخ}}
مهلکهٔ خوف و ننگ{{سخ}}
و آسمان حتی{{سخ}}
آنجا که نشستهاید{{سخ}}
تنگچشم و حقیر مینماید.{{سخ}}
{{سخ}}
اینجا نشستهام{{سخ}}
بیگانهوار و خسته{{سخ}}
عریان به سان فاجعه{{سخ}}
و تلخ
:مثل تجربهٔ لبخند
:::::در دیارتان.{{سخ}}
با این همه، اما{{سخ}}
لبسوخته و زخمگین{{سخ}}
در آفاقی سرود میخوانم{{سخ}}
که گسترهٔ تابناکش{{سخ}}
از ظلمت سکون شما
::::برگذشته است.
:::::::–بهار ۱۳۵۴–<ref>{{پک|کوثری|۱۳۷۶|ک=گزیدهٔ شعرها|ص=۱۷۴–۱۸۰}}</ref>
== آثارشناسی ==
|