'''معزالدین ابوالحارث احمد سَنجَر''' معروف به سلطان سَنجَر فرزند [[سلطان ملکشاه سلجوقی]] بود. ابوالحارث احمدسنجر بن [[ملکشاه یکم|ملکشاه]] (سنجر به [[زبان ترکی استانبولی|زبان ترکی]] به معنای رخنهگر است) به مدت پانزده سال بر ولایات شرقی امپراتوری سلجوقی حکمرانی کرد. [[برکیارق]] برادرِ ناتنیِ سنجر، او را زمانی که ده سال داشت به حکمرانی [[خراسان]] برگزید. سنجر خود را تابع و فرمانبردار سلطان [[عراق]] و [[مغربایران]] میدانست؛ سنجر عموماً رئیس بزرگ خاندان شناخته میشد. در جنگ داخلی دوران پادشاهی برکیارق، سنجر طرفداری برادر تنیاش [[محمد یکم سلجوقی|محمد تپر]] را گرفت، و به او لقب [[السلطانالمعظم]] داد؛ اما هنگامی که محمد در سال ۵۱۱ق/[[منظومه شمسی|م]] داشته باشد. اما اتحاد محمود با [[قراخانیان]] در آغاز نشان از سرکشی از عمویش و رسیدن به ریاست خاندان سلجوقی بود؛ اما محمود به ناچار سیادت سنجر را پذیرفت. محمود در پی آن سکههایی به نام وی در [[اصفهان]] زد و به سنجر لقب السلطانالمعظم داد. لشکرکشی سنجر به مغرب ایران و شکست محمود در ساوه به وی فرصت داد، تا جایگاه خود را تثبیتکند. ارکان دولت محمود مستقیماً از سنجر مقام و منصب میگرفتند، و سنجر [[ری]] را حفظ کرد، که فقط به دلیل اهمیت سوقالجیشی نبود؛ بلکه این شهر در زمان طغرلبک تختگاه سلجوقیان به حساب میآمد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ ایران کمبریج جلد٥,صفحات ،|نام خانوادگی=|نام=|ناشر=|سال=|شابک=|مکان=|صفحات=136}}</ref>در عراق، سنجر فرماندهِنظامی را که محمود برکنار کردهبود، به سر منصب و شغلش بازگرداند؛ در عوض سنجر محمود را وارث خود کرد، و سکههایی که ضربکرد نام او را نیز، نقشزد. مناسبات سنجر با برادر زادگانش در طی پادشاهی طغرل و مسعود یکسان باقی ماند، اما مسعود اعلام کرد که فرمانبردار بیقید و شرط او نخواهدبود. درگیری سنجر با مسائلی نظیر ظهور [[خوارزمشاهیان]] و [[قراختائیان]]، به مسعود فرصت داد تا آزادی عمل زیادی بدستآورد؛ با وجود این، طولانی شدن پادشاهی سنجر در مشرق، جایگاه معنوی او را به مثابهٔ پادشاه تقویت کرد. بعد از آنکه برکیارق، حکومتِ مشرق را به سنجر واگذاری کرد؛ او و اُمرایش با مخالفتهای شاهزادگان سلجوقی مواجهشدند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ ایران کمبریج جلد٥,صفحات ،|نام خانوادگی=|نام=|ناشر=|سال=|شابک=|مکان=|صفحات=137}}</ref>[[محمدبنسلیمانبنچغریبک داود]]، که امیر امیران خوانده میشد، سپاهی از [[غزنویان]] گرفت و سعی در دستیابی خراسان داشت؛ اما سپاه سنجر او را شکست داد و چشمانش را کور کردند. در سال بعد امیری سلجوقی به نام دولتشاه که از نوادگان [[ارتاشبنابراهیمینال]] بود با لشکری از ترکمنان ناراضی قصد دستیابی به خرخراسان داشت که او نیز شکست خورد و به دستور سنجر کور شد. در زمانی که سنجر در قسمت مشرق خراسان یعنی همان بلخ مستقر بود، وظیفه او و اُمرایش، عقب راندن [[حبشی]] از خراسان بود. در جنگی که درگرفت، حبشی با کمک پنج هزار سرباز اسماعیلیطبس و پیوستن برکیارق در محلی به نام نوشجان، از سنجر شکست خوردند، حبشی دستگیر و برکیارق به[[گرگان]] و [[اصفهان]] عقبنشینی کرد. از این زمان به بعد سراسر خراسان و از جمله [[قومس]] در دست نیرومند سنجر بود و او بعدها تختگاهش را به [[مرودشت|مرو]] که در قسمت مرکزی خراسان بود انتقال داد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ ایران کمبریج جلد٥,صفحات ،|نام خانوادگی=|نام=|ناشر=|سال=|شابک=|مکان=|صفحات=138}}</ref><ref>{{پک|پیرنیا، اقبال آشتیانی|۱۳۹۴|ک=تاریخ ایران|ص=۳۰۰}}</ref><ref>{{پک|حلمی|۱۳۹۳|ک=دولت سلجوقیان|ص=۳۹}}</ref><ref>{{پک|بنداری||ک=زبده النصره و نخبه اللعصره|ص=۲۷۶}}</ref><ref>{{پک|جعفریان||ک=از طلوع طاهریان تا غروب خوارزمشاهیان|ص=}}</ref>
سنجر در سال ۴۷۹ قمری در سنجر به دنیا آمد. سنجر پس از وفات برادرش محمد بن ملکشاه، در خراسان اعلام استقلال یافت و خود را به القاب پدرش، ملکشاه، معزالدنیا و الدین خواند.
از عادات سلطان سنجر این بود که غلامان [[امرد|اَمرد]] خود را بعد از مدتی به قتل برساند.
او غلامی برمیگزید و بدو عشق میورزید و مال و جان فدای او میکرد و چند صباحی بعد وی را به نحوی خاص به قتل میرساند از جمله آنان مملوکی به نام «سنقر» بود که سنجر پیش از دیدن عاشق وی شد او را خرید. دو سال بعد سنجر جمیع امرا و رجال خود را فرمان داد که در اتاقی گرد آیند و هنگامی که سنقر را به درون میخواند با دشنه به وی حمله کرد و او را پارهپاره کرد{{نیازمند منبع}}.
سطر ۳۸ ⟵ ۳۹:
[[غوریان]]
او به علت شورش [[اتسز]] سه بار به [[خوارزم]] لشکر کشید. احمد سنجر همچنین دو بار به [[سمرقند]] حمله کردوکرد و به بقایای [[غزنویان]] تاخته آنان را دست نشانده خود ساخت.