وارش (مجموعه تلویزیونی): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
←‏محل فیلمبرداری: جا انداختن متن داستان
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۵۸:
[[بندر کیاشهر]]، ساحل [[چمخاله]]، ارتفاعات [[سیاهکل]] و مناطقی دیگر در [[شمال ایران]]، از جمله لوکیشن‌های سریال هستند.
 
---== داستان ---==
یارمحمد سیستانی (با بازی [[علیرضا کمالی)]] برای گریختن از گرسنگی و خشکسالی به همراه همسر باردارش به شمال ایران می‌رود تا حرفه ([[ماهیگیری)]] را پیشه کند. او که نمی‌داند ماهیگیری آن منطقه در سلطه گردنکشی به نام تراب (با بازی [[بهنام تشکر]]) است، به دریا می‌زند و در برابر تراب می‌ایستد. وارش ([[الهام طهموری]]) بیوه جوان که سال‌ها تراب در خیال ازدواج با اوست، با دیدن دلاوری یارمحمد عاشق او می‌شود و به تراب جواب رد می‌دهد. تراب نقشه‌ای می‌چیند تا یارمحمد را از سر راه بردارد، اما اتفاقی که هیچ‌کس انتظارش را نمی‌کشد، از راه رسیده و سرنوشت آدم‌ها را به هم پیوند می‌زند.پس از مدتی وارش که متوجه شده که تراب قاتل یارمحمد بوده تصمیم به قتل او می گیرد.
این داستان که زمان انقلاب و جنگ تحمیلی را نیز پوشش داده در لحظه مراسم عروسی یوسف متوجه می شوند تهران بمباران شده است.بعد از آن جاوید برادر یوسف تصمیم می گیرد که به جبهه برود و...
او که نمی‌داند ماهیگیری آن منطقه در سلطه گردنکشی به نام تراب (با بازی بهنام تشکر) است، به دریا می‌زند و در برابر تراب می‌ایستد. وارش ، بیوه جوان که سال‌ها تراب در خیال ازدواج با اوست، با دیدن دلاوری یارمحمد عاشق او می‌شود و به تراب جواب رد می‌دهد. تراب نقشه‌ای می‌چیند تا یارمحمد را از سر راه بردارد، اما اتفاقی که هیچ‌کس انتظارش را نمی‌کشید، از راه رسیده و سرنوشت آدم‌ها را به هم پیوند می‌زند ، پس از مدتی وارش که متوجه شده که تراب قاتل یارمحمد بوده تصمیم به قتل او می گیرد.
این داستان که زمان انقلاب و جنگ تحمیلی را نیز پوشش داده در لحظه مراسم عروسی یوسف متوجه می شوند تهران بمباران شده است
بعد از آن جاوید برادر یوسف تصمیم می گیرد که به جبهه برود و حال داستان به جلو میرود و در ادامه داستان جاوید جانباز میشود و پایش را از دست میدهد و بعد از کشمکش های فراوان و نقشه های موذیانه برادر شکوفه ، بالاخره جاوید و شکوفه ، دختر تراب به هم میرسند و در همین حال یوسف صاحب فرزندی از شیوا میشود و یوسف دیگر با شیوا مثل سابق خوش رو نیست و همیشه با هم در حال بحث هستند و سرانجام‌ این زندگی به طلاق ختم میشود و یوسف تصمیم میگیرد که فرزندش ، شیرین را خودش نگه دارد و از طرفی شیوا با کمک های شاپور ، پسر تراب قصد دزدیدن بچه از یوسف را دارد که موفق نمیشود و در نهایت حکم به نفع یوسف رای میدهد و او شیرین را نگه میدارد و در همین حین که یوسف نمیداند چگونه شیرین را سرگرم کند ، او را در یکی از مهدکودک هایی که دختر دوست پدرش (آقای سرگرزی) مربی آنجاست ، میگذارد و به مرور زمان ، یوسف عاشق آن دختر (نوبر) میشود و با دعوت جاوید و شکوفه و مادرش وارش برای آمدن به تهران و خواستگاری از نوبر ، به خواستگاری نوبر میرود و سرانجام نوبر جواب مثبت میدهد و یوسف و نوبر با یکدیگر ازدواج میکنند.
اما گرفتاری های یوسف تمام نمیشود و از از همین ازدواج شدت میگیرد ‌، مثلأ کارگران کارخانه حقوق عقب افتاده شان را میخواهند و شرکت یوسف به شرکت های مختلف بدهکار است و در همین حین جنگ تمام میشود و دلار با افت قیمت مواجه میشود و از آنجایی که خوش پیک (پدر شیوا) ، پول هایش را به امید بالا رفتن دلار برداشت نکرده بود ، حال با افت قیمت دلار مواجه میشود و سکته میکند و میمیرد و شاپور باز هم وارد داستان میشود و از زن خوش پیک (ثریا) میخواهد تا چک خوش پیک را که برای یوسف است ، به یوسف ندهد و به او بدهد و شاپور هم تنها به شرطی چک خوش پیک را به زن او میدهد که با شیوا ازدواج‌ کند و در عوض شیوا هم موافقت میکند اما به شرط اینکه ، شیرین پیش او باشد و شاپور هم قبول میکند و با یک نقشه ی دیگر ، یوسف را به دلیل نزولی که کرده بود و چون بدهی طلبکاران را نداده بود ، به زندان می اندازد تا او دستش به شیرین‌ نرسد و آنها راحت حکم صلاحیت داشتن بچه را بدست آورند.
اما این پایان داستان نیست و شاپور فریب شیوا و مادرش را میخورد‌ و میفهمد که آنها قصد رفتن به خارج از کشور ، بدون او را دارد و شاپور هم که این وضعیت را میبیند ،‌ به نوبر نامه ای میدهد که در آن‌ نوشته شده شیرین را میخواهند از کشور بیرون ببرند و جاوید به ماموران موضوع را توضیح میدهد و سرانجام شیوا و مادرش را در فرودگاه دستگیر میکنند و شیرین نزد یوسف و خانواده اش بازمیگردد
در سکانس های پایانی این سریال ، شاپور با یوسف دیدار میکند و به سوختن کارخانه یوسف توسط خودش اعتراف میکند و به او میگوید که بهتر است این کدورت را تمام کنیم و یوسف‌ که‌ کمی نرم شده بود ، او را تنها میگذارد و نزد وارش و بقیه میرود ، اما این پایان داستان نیست و شاپور در همان‌ کارخانه خودکشی میکند و حال یوسف و نوبر و جاوید و شکوفه و بچه هایشان را میبینیم که در خانه ی وارش جمع شده اند و در کنار هم خوش هستند و سپس نمایی هوایی از روستا میبینیم و اینگونه داستان به پایان میرسد.
 
پایان
 
== دکور ==