حکایتهای کنتربری: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۴:
'''حکایتهای کَنتِربـِری''' (کانتربوری هم نوشته شده) مجموعه داستانهایی به قلم [[جفری چاوسر]] نویسنده انگلیسی است که در [[سده چهاردهم میلادی]] نوشته شدهاست. دو تا از این حکایات به نثر و مابقی به نظم هستند.
این داستانها در مورد افرادی از مشاغل مختلف است که در سفر خود باید تعدادی داستان تعریف کنند که هر داستان ماجرای پندآموزی داشته باشد.
حکایتهای کانتربری- معروفترین اثر ادبی انگلیسی در قرن ۱۴ میلادی است که جفری چاسر آن را نوشته و در قصههای آن از شیر مرغ تا جان آدمیزاد پیدا میشود. ماجراجویی عاشقانه- داستان زندگی قدیسان- قصههای مذهبی- داستانهای تمثیلی از حیوانات و حتی موعظه. چاسر ۱۵ سال آخر عمرش را صرف نوشتن حکایتهای کانتربری کرد که خودش هم به عنوان زایر در آن حضور دارد. در دیباچه کتاب- او در یک مهمان خانه با
در واقع در حکایتهای کانتربری مردمی از طبقههای مختلف نقش قصهگویی را به عهده میگیرند و رفتارها و اظهار نظرهای آنها سرنخهای زیادی دربارهٔ روش زندگی و خلق و خوی مردم آن زمانه به خواننده میدهد. مثلاً حکایت اول را شوالیه -از طبقه اشراف- نقل میکند و قرار بر این میشود که بعد از او هم راهب قصه بگوید اما آسیابان -از طبقه پایین جامعه- خودش را وسط میاندازد تا قصه اش را تعریف کند. اول بودن قصه شوالیه- خواننده را به این صرافت میاندازد که لابد قصهها بر اساس طبقه اجتماعی شخصیتها گفته خواهند شد اما وقتی آسیابان خودش را قاتی ماجرا میکند- معلوم میشود که قرار نیست اینطور باشد. چاسر بعد از بازنشستگی از کار- یعنی در اوایل دهه ۱۳۹۰ میلادی- شروع کرد به کار جدی روی حکایتهای کانتربری. او برنامه بزرگی برای نوشتن این حکایتها در ذهن داشت و اگر آن را پیاده میکرد الان حجم حکایتهای موجود خیلی بیشتر بود. برنامه اصلی چاسر این بود که هر کدام از شخصیتهای حاضر در حکایتهای کانتربری چهار داستان بگویند- دو تا در راه رفتن به زیارت و دو تا در راه برگشت. با این حساب باید ۱۲۰ داستان دراین اثر نوشته میشد اما متن موجود به زبان انگلیسی ۲۴ حکایت بیشتر نیست و این یعنی روز ۲۵ اکتبر سال ۱۴۰۱۰ میلادی که چاسر از دنیا رفت- احتمالاً برنامه خیلی بزرگتری برای ادامه این حکایتها در ذهن داشت اما نتوانست پیاده اش کند.
|