محمدشاه: تفاوت میان نسخهها
[نسخهٔ بررسینشده] | [نسخهٔ بررسینشده] |
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۴:
| امضاء = [[پرونده:Mohammad Shah stamp.jpg|100px]]
}}
'''محمدشاه قاجار''' (۱۴ دی ۱۱۸۶ [[تبریز]] – ۱۴ شهریور ۱۲۲۷ [[تجریش]]) از سال ۱۲۱۳ تا سال ۱۲۲۷ [[گاهشماری هجری خورشیدی|خورشیدی]] به عنوان [[پادشاه]] [[ایران]] حکومت کرد. او نوهٔ [[فتحعلیشاه]]، فرزند [[عباسمیرزا]] و سومین شاه از [[قاجاریان|دودمان قاجار]] بود. محمدشاه تا پیش از رسیدن به تاج و تخت،
[[دوران کودکی]] و ولیعهدی
دیری نپایید که رابطه محمدشاه و قائممقام تیره شد و پادشاه دستور به برکناری و زندانی کردن و سرانجام [[اعدام]] صدراعظم خود داد. او سپس حاجی میرزا آقاسی را به عنوان صدراعظم جدید انتخاب کرد. چندی بعد، محمدشاه با نیت برقراری مجدد حاکمیت ایران بر [[هرات]] به سمت این شهر لشکرکشی کرد. این تصمیم با مخالفت انگلستان روبرو شد؛ اما شاه به به اخطارهای آنان توجهی نکرد که این مسئله منجر به قطع موقتی [[روابط ایران و بریتانیا|روابط ایران و انگلیس]] گردید. شهر توسط سپاه ایران محاصره شد. اما پس از ناکامی ایرانیان در تسخیر شهر و اشغال [[جزیره خارک]] توسط بریتانیا، محاصره پایان پذیرفت. پس از بازگشت به تهران، شورشی توسط [[روحانی (اسلام)|علمای شیعه]] در [[اصفهان]] به راه افتاد و شاه شخصاً برای آرام کردن اوضاع راهی این شهر گردید. همزمان با حضور محمدشاه در هرات، والی بغداد به خرمشهر حمله و شهر را غارت کرد که این مسئله و اتفاقات پس از بازگشت شاه از هرات، ایران و [[عثمانی]] را تا آستانه جنگ پیش برد. اما پادرمیانی انگلیس و روسیه از افزایش تنشها و بروز جنگ جلوگیری کرد و در عوض منجر به امضای [[عهدنامه ارزروم]] گردید، هرچند این عهدنامه باعث حل اختلافات مرزی میان دو کشور نشد. در دوران محمدشاه، تحت فشار انگلستان، تجارت برده در خلیج فارس ممنوع اعلام شد. شاه در ابتدا به دلیل مجاز بودن خرید و فروش برده در اسلام و اینکه نمیتواند قانونی علیه شرع اسلامی وضع کند، با ممنوعیت تجارت انسان مخالفت کرد، اما سرانجام تصمیم به غیرقانونی اعلام کردن آن گرفت. از دیگر اتفاقات مهم دوران او، ظهور باب بود که شاه و صدراعظمش با وی به نیکی رفتار کردند و مانع کشته شدنش توسط علمای شیعه شدند.
خط ۳۵:
== اوایل زندگی ==
[[محمد میرزا]] در کودکی و جوانی، پسری «کم حرف» و «خجالتی» بود و در ظاهر هیچ جاهطلبی سیاسی نداشت. او تحصیلات مرسوم درباری را در تبریز پشت سر گذاشت و به خوشنویس و خطاط زبردستی تبدیل شد. با این حال، سطح دانش و علم او در مقایسه با برادران دیگرش به ویژه جهانگیر میرزا و [[فرهاد میرزا]] که تحت آموزش دو [[قائم مقام|قائممقام]] ([[میرزا عیسی]] و بعد پسرش [[میرزا ابوالقاسم]] فراهانی که به صدراعظمی رسید) قرار گرفتند و در کاتبی و علوم دیگر سرآمد شدند محدود بود. پس از اینکه آوازه یک درویش در تبریز پیچید، میرزا عیسی قائممقام او را به دربار خود فراخواند. این شخص حاجی میرزا آقاسی نام داشت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۱۳}}</ref> پس از مرگ میرزا عیسی، میرزا ابوالقاسم قائممقام با حاجی نساخت و وی پس از اینکه شرایط برایش سخت شد، تبریز را ترک کرده و به خوی بازگشت. در سال۱۸۲۴، عباس میرزا مجدداً او را فراخواند و به معلمی چندین تن از فرزندان خود منصوب کرد. اندکی بعد آقاسی به معلمی
با آغاز [[جنگهای ایران و روسیه]] ناشی از اعلام جهاد توسط علمای شیعه،
== بحران جانشینی ==
=== ولایتعهدی ===
مرگ عباس میرزا نه تنها فرزند محبوب فتحعلیشاه را از او گرفت، بلکه او را از یک جانشین کارآمد محروم ساخت. علاوه بر آن، تصمیم انتخاب فرزند عباس میرزا به جای یکی از پسران خودش، شاه را با مقاومتهایی روبرو ساخت که مهمترین آنها از جانب حسینعلی میرزا، فرمانفرمای فارس، بود. حسینعلی میرزا تصور میکرد ولایتعهدی محمد میرزا او را از حق قانونیاش محروم ساختهاست و همچنین این تصمیم را تسلیم شدن پدرش در برابر خواسته روسها میدانست.<ref>{{پک|Amanat|1999|ک=FATḤ-ʿALĪ SHAH QĀJĀR}}</ref>
چون بوی نافرمانی از سوی فرمانفرای فارس به مشام میرسید، فتحعلیشاه شخصا در سال ۱۲۱۳ خورشیدی با سپاهی راهی جنوب ایران شد اما درحالیکه هیچ نشانی از بیماری نداشت، بهطور ناگهانی در اصفهان درگذشت.<ref>{{پک|Amanat|1999|ک=FATḤ-ʿALĪ SHAH QĀJĀR}}</ref> از آنجا گه مرگ او میتوانست باعث ناآرامیهایی شود، به خصوص اینکه بیرون از پایتخت درگذشته بود، ابتدا پیکهایی به سمت
با رسیدن خبر به تبریز، جان کمپبل و کنت سیمونیچ وزرای مختار انگلیس و روسیه
=== علی میرزا ظلالسلطان ===
خط ۵۶:
ظلالسلطان پس از اعلام سلطنت خود، دست به بذل و بخشش زد و عدهای از اوباش تهران را به نام سرباز به زور پول جمعآوری کرد و دستههای نظامی را که همراه فتحعلیشاه به اصفهان رفته بودند با فرمانده آنان، [[علینقی میرزا رکنالدوله]] پسر هشتم فتحعلیشاه، به پایتخت احضار کرد. وی فرمان ظلالسلطان را پذیرفت و با سپاه خود و کلیه ذخایر اثاثیه سلطنتی به تهران آمد و ضمن خدمتگزاری، بازوبند فتحعلیشاه را به ظلالسلطان تقدیم کرد و از طرف او نامههایی به حکام ولایات نوشت و امان را به قبول امر و فرمان ظلالسلطان خواند و فرمانهایی نیز به نام و امضای ظلالسلطان علیشاه به بعضی از ولایات صادر کرد.
چند روز پس از این واقعه، ظلالسلطان یکی از محارم خود، [[محمد جعفر خان کاشی|محمد جعفرخان کاشی]] را به صدارت منصوب کرد و رکنالدوله را برای ملاقات با
سپاه اعزامی از آذربایجان به محل سیادهن (تاکستان فعلی) در ۴۰ کیلومتری مغرب قزوین با ۱۵۰۰۰ تن سپاه اعزامی ظلالسلطان که به سرداری برادر خود امام وردی میرزا ایلخانی برای تصرف زنجان و آذربایجان و تهدید
=== حسینعلیمیرزا فرمانفرما ===
خط ۶۴:
اما مهمترین خطری که پادشاهی محمدشاه را تهدید میکرد از جانب شیراز بود. در آنجا حسینعلیمیرزا فرمانفرما حاکم فارس به همراهی برادرش علیمیرزا شجاعالسلطنه حاکم کرمان خود را پادشاه اعلام کرده بود. قائم مقام برای جلوگیری از جنگ داخلی، سعی کرد که برادران و عموهای شاه را با حیله و نیرنگ به دام اندازد ولی دربارهٔ فرمانفرما و شجاعالسلطنه حیلههای او مؤثر نیفتاد و ناچار شاهزاده [[فیروز میرزا]] را با [[منوچهرخان معتمدالدوله]]<ref>{{پک|Hambly|1991|ک=The Cambridge History of Iran|ص=168}}</ref> و سر هنری لیندسی با ۵۰۰ سرباز و توپخانه کافی به فارس روانه کرد و چون خبر استقرار محمدشاه در تهران به گوش اطرافیان فرمانفرما رسیده بود، غالباً از ترس مجازات بعدی او را رها کردند و قشون فرمانفرما به سادگی شکست خورد. شجاعالسلطنه به امر محمدشاه کور و سپس در اردبیل زندانی شد. حسینعلیمیرزا فرمانفرما هم به وبا دچار شد و چند ماه بعد درگذشت.<ref>{{پک|Hambly|1991|ک=The Cambridge History of Iran|ص=167}}</ref> سه پسر او به انگلستان پناهنده شدند و مدتی بعد تحت حفاظت بریتانیا از اروپا به بغداد رفتند.
رفتار قائم مقام با سایر مدعیان سلطنت نیز بهتر از رفتاری که با شجاعالسلطنه کرد، نبود. بعضی از شاهزادگان مانند [[محمدتقی میرزا]]، به محض وصول دستور قائم مقام برای ابراز اطاعت به تهران رفتند و از مجازات رهایی یافتند. شاهزاده دیگر شیخعلی میرزا ملقب به شیخ الملوک حاکم ملایر و تویسرکان هم شورش کرده بود و در ملایر که ان روزگار به دولتآباد معروف بود بر [[تخت پادشاهی]] نشسته بود که طی یک لشکرکشی از سمت تهران و شکست در ملایر به قلعه شاهزادگان در تویسرکان گریخت و در آنجا دستگیر و به زندانی در اردبیل تبعید شد؛ ولی عدهٔ دیگری از شاهزادگان توسط قائم مقام دستگیر و زندانی شدند. به هر صورت اوضاع آرام شد و
== حکومت ==
خط ۱۶۱:
=== انگلستان ===
روابط ایران و انگلستان در عهد محمدشاهی، ادامهای بر روابط دو کشور در سالهای پایانی زندگی عباس میرزاست. در آن زمان، انگلیسیها با حسنعلی میرزا شجاع السلطنه و حسینعلی میرزا فرمانفرما، دو تن از پسران فتحعلیشاه، به توافق رسیدند که اگر سبب آغاز جنگ سوم میان ایران و روسیه شوند، از خراسان و هرات کشور مستقلی بسازند و پادشاهی آن را به حسنعلی میرزا و صدارتش را به اللهیارخان آصفالدوله بدهند؛ باقی ایران هم سهم حسینعلی میرزا فرمانفرما باشد. قتل گرینبایدوف هم در همین راستا به وقوع پیوست اما به هر حال جنگ سوم درنگرفت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۸۳}}</ref> در آن زمان عباس میرزا به سبب ناامیدی از انگلیسیها با روسها از در دوستی وارد شد و این مسئله لندن را خشمگین کرد چرا که بیم حمله از جانب ایران و روسیه به هندوستان میرفت. زمانی مسئله برای انگلیسیها جدیتر شد که
پس از مرگ فتحعلیشاه، هنوز محمدشاه در تبریز بود که شاهزادگان یکی پس از دیگری مدعی تاجوتخت شدند. در این میان، علیمیرزا ظلالسلطان نام علیشاه مدعی پادشاهی شد. آصفالدوله هنوز دل در گرو «مملکت هرات و خراسان» و حسنعلیمیرزا داشت، اما چون انگلیسیها به ظلالسلطان روی خوش نشان دادند، او هم همکاری کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۸۴}}</ref> او در همین رابطه نوشت «حالا که ایلچی انگلیس عریضه را دیده، بیشتر اهتمام در حصول مطلب میکند.» اما این نقشه سر نگرفت. ظلالسلطان سرکوب و دستگیر شد؛ انگلیسیها هم پسرش را به بغداد فراری دادند. باقی مدعیان هم یکی پس از دیگری توسط محمدشاه و قائممقام فراهانی سرکوب شدند اما انگلیسیها دست از حمایت از شاهزادگان شکست خورده برنداشتند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۸۵}}</ref> چنانکه در گزارشی آمده آنها با شاهزادگان فراری «روابط بسیار فعالانهای دارند» و مکاتبات و پول از طریق ماژول هنیل در بوشهر رد و بدل میشود. شاهزادگان نیز مقداری سلاح به قشم، محل استقراری نیروهای انگلیسی انتقال دادند. مسئله چنان علنی بود که یک نماینده انگلیسی گفت «اینان مدعی سلطنت ایران میباشند و هر سالی دو هزار لیره از انگلیس مقرری دارند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۸۶}}</ref> اگر چه شاهزادگان سرکوب شدند، اما حمایت انگلیسیها از آصفالدوله ادامه یافت و حتی اسناد این موضوع به دست سفیر فرانسه افتاد: «هیئت نمایندگی انگلستان بهطور رسمی از خانواده آصفالدوله حمایت میکرد. مکاتباتشان به دست من افتاد.» بعدها شورش سالار هم توسط پسر آصفالدوله با همکاری انگلیسیها روی داد و محمدشاه در دخالت انگلیسیها «یقین» داشت. او جاستین شیل، سفیر انگلیس را در همین موضوع ریشخند کرد: «شیل خواست با من درافتد، خود ورافتاد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۸۷}}</ref>
خط ۲۲۶:
== خردگرایی و آزادی بیان ==
در دوره فتحعلیشاه اهل عرفان و تصوف مورد آزار و اذیت بودند و حتی خون آنها «مباح» اعلام شده بود. در دست خطهای به جا مانده از شاه، دیده شده که شخصاً دستور به «خفه کردن» رهبر صوفیان تبریز دادهاست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۳۴}}</ref> در این وضعیت، صوفیان و درویشان برای رهایی از آزار توسط حکومت و روحانیون شیعه، به عباس میرزا پناه میبردند. این مسئله، شرایطی را پدیدآورد که
{{جعبه نقل قول|عنوان=کلنل استوارت، افسر انگلیسی، در رابطه با آزادی بیان در عهد محمدشاه:|نقلقول=آزادی بیان در ایران بینظیر است و به وسیلهای برای تأمین ناخرسندیهای مردم تبدیل شدهاست. طبقه فقیر هرچه دلش میخواهد میگوید، بیآنکه به آزارشان منجر شود و طبقه بالا هم در بند شیوه بیان خود نیست. چنانکه شاعری طنزنامه علیه شاه سروده و در کوچه و بازار آزادانه بر سر زبانهاست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۳۹}}</ref>|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکلبندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقلقول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقلقول=بله}}محمدشاه پس از به قدرت رسیدن، صوفیان و آزاداندیشان را برکشید، آنان را به درجات بالای قدرت رساند و از روحانیون شیعه دوری جست. در پی سیاستهای او، آزادی بیان چنان در ایران برقرار شد که حتی اروپاییان را به شگفت واداشت. در این شرایط، اهل عرفان به اندازهای زیاد شدند که سفیر روس با نگرانی از وابستگی شاه و صدراعظم به صوفیان که «اخلاقشان اطمینان بخش نیست» نوشت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۰}}</ref> بان دوبود، سیاح روسی، ذکر کرد که روحانیون نفوذی که در دوره فتحعلیشاه داشتند را از دست دادهاند و به دلیل گسترش بیسابقه صوفیگری، نهادهای عرفی بر «اقتدار ملاها» میچربند. او مینویسد که این فرقه تبدیل به آزاداندیشان ایران شدهاند و «در برابر مذهب بیتفاوت» اند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۱}}</ref> درحالی که سابقاً جرئت بیان افکارشان را نداشتند، امروزه «آشکارا مکتب خود را تبلیغ میکنند.» در دوران فتحعلیشاه مسجدهای جدید ساخته میشد و محمدشاه آرامگاههای افرادی مانند عطار و شیخ محمود شبستری که به کفر شهرت داشت را بازسازی میکرد. در دوران فتحعلیشاهی روحانیون به سفارت و نیابت و تولیت میرفتند و در دوران محمدشاهی نوبت صوفیان بود. چنانکه حاجی میرزا آقاسی تولیت مشهد را به عبدالله خوئی که «مردی صوفی مسلک و عارف پیشه بود» سپرد. این مسئله روحانیون شیعه را گران آمد و در رمضان ۱۲۶۴ قمری او را به قتل رساندند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۰}}</ref> مورخان نوشتهاند که محمدشاه با وجود یک دین رسمی مخالف بود. در همین راستا، شاه در گفتگویی با سفیر فرانسه به اروپاییان گوشزد کرد که «این پاپها هر بار توانمند شدند با شاهان درافتادند. چه بهتر که از قدرتشان کاسته شود.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۱}}</ref>
با این وجود هما ناطق معتقد است که نباید چنین پنداشته شود که محمدشاه یکهتاز آزاداندیشی بود و آقاسی به سان رستم دستان یک تنه به جنگ فرهنگ حاکم رفت. آزاداندیشی روح زمانه آنان بود و شاه و صدراعظم با روح زمانه خود حرکت میکردند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۱}}</ref> در میان دولتمردان افرادی بودند که حتی عقاید خود را تندتر از این دو ابراز میداشتند. چنانکه خسرو میرزا، برادر شاه، در گفتگو با یک مأمور انگلیسی در توضیح علت «واماندگی ایران» گفت که «آئین محمدی» (اسلام) سبب این وضعیت است. او عنوان کرد که «ایران در دوران پیش از [[محمد]] دارای موقعیت برتری بود.» تفاوت ایران و فرنگ، به گفته خسرومیرزا، این بود که در آنجا «گروهی تورات میجویند و گروهی دیگر در کار علماند. اما در ایران ما تنها متن ادبی همانا قرآن است و بس.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۲}}</ref> یا فرهاد میرزا معتمدالدوله، دیگر برادر شاه، به بابیگری متهم شد زیرا در نوشتههایش «بیزاری از عرب و فرهنگ عرب» دیده میشد. علاوه بر شاهزادگان، در میان ادیبان این عصر نیز گرایش به ایران باستان و دین زرتشتی به چشم میخورد. یغمای جندقی، به عنوان مثال، که در زمان فتحعلیشاه کافر خطابش کردند و مورد آزار اذیت بود و در عصر محمدشاه به وزارت کرمان گماشته شد، در نوشتههای خود پا را از به نقد کشیدن دین اسلام فراتر گذاشت و علناً زبان به دشنام به این دین گشود. جندقی معاصرانش را به سرهنویسی زبان فارسی تشویق میکرد و حتی در نامهای به میرزا احمد صفائی نوشت که گروهی گرد هم آمدهاند تا فارسی را از کلمات عربی پالایش کنند: «گروهی انبوه از نگارندگان قزوین و ری و گذارندگان اصفهان و جی، بر این منش رخت نهادهاند و در این روش سخت ایستاده، داستانهای ژرف پرداختهاند و کاخهای شگرف افراشتهاند.» باستانگرایی حتی در سیاستهای حکومت و شخص شاه نیز دیده میشد. او برای جلوگیری از محو زبان پهلوی که توسط زرتشتیان یزد گویش میشد «به فرمانفرمای یزد که نظامالدوله بود فرمان داد که زبان پیشین این گروه که پهلوی است و این زمان نویسنده و خواننده آن پیدا نیست، از دیوان اعلی روزی دو تومان بدهند که چند کس از ایشان این زبان را آموخته و آگاهی به دست آرند. تا چند ماه، بلکه از یک سال بیشتر دریافت داشتند ولی کسی الف و بای منتهای آن زبان را دسترس نگردید.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۳}}</ref>
گرایش به خردگرایی و ضدیت با روحانیون در ادبیات این عصر به سادگی پیداست. محمدهاشم آصف رستمالحکما، مورخ نیمه رسمی دربار محمدشاه، در نوشتههای خود حکومت را ترغیب میکرد که از اهل دین دوری جوید، زیرا خواندن آن نوشتهها «هیچ فایده و منفعتی ندارد.» آنها نه به دنبال «خیر و صلاح» مردمان، که به دنبال «مالاندوزی» اند. «به آهو میفرمایند که بگریز که تازی تو را خواهد گرفت و به تازی میفرمایند که بدو آهو بگیر.» رستمالحکما به شاه توصیف میکرد که در عوض «دولتهای نیکو سلوک فرنگ» را بشناسد زیرا «قوانین و رسوم و نظام حکمتآمیز پسندیده» دارند و بنیادشان بر «تعقل و تفکر» استوار است. جعفر بن اسحاق، در رسالهای که یک سال پیش از به قدرت رسیدن
[[پرونده:Hajj Mirza Aghasi.jpg|بندانگشتی|حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم ایران، یک صوفی بود.]]جنبشهای دیگری هم بودند که موجودیت خدا را به چالش میکشیدند. از جمله آنان، صوفیان «وهمیه» بودند که میگفتند «آن واجبالوجودی که گویند وجود ندارد و ما از وهم پنداریم و از خیالانگاریم که او وجود دارد.» میگفتند «بعثت انبیا و هدایت اولیا کذب و بهتان است و اوامر و نواهی کتب و صحف سماوی سخنان پریشان.» با روحانیون شیعه دشمنی داشتند، چنانکه معتقد بودند که «ملایان فتنه جوی جهت حب جاه و وسعت دستگاه خلق را به وهم انداختهاند. از نکیر و منکر مردم را مشوش سازند تا بدین وسیله نان خود را در دوغ اندازند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref> از فرقههای دیگر، یکی هوشنگیه بود که بر آن بودند که در دو عالم ظلمت و نور، بهترین آفریده گیتی همانا آدمی است. زیرا در «هر ارادهای نماید میرود و از قوه جسمیه و عقلیه بهرهمند است. پایه هستی است و اگر «کسی او را پرستش کند، لایق است.» پس «انا ربک الاعلی جز انسان که تواند گفت و در اناالحق به غیر انسان که تواند سفت. اینکه گفتهاند یزدان رحیم و رحمان و قهار و جبار و قابض و باسط و صاحب صفات متقابله و متضاده است، همگی در وجود حضرت انسان است.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راهیابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref>
|