سه سال در آسیا: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Reasoneditor (بحث | مشارکتها) صفحه را خالی کرد برچسب: خالی کردن |
Reasoneditor (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: جمع عربی واژگان فارسی |
||
خط ۱:
[[پرونده:گوبینو.jpg|بندانگشتی|سه سال در آسیا]]
سه سال در آسیا گزارش سفریست که کنت دو [[آرتور دو گوبینو|گوبینو]] در میان سالهای ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۸ به خاورمیانه و ایران به عنوان فرستادهٔ وزارت خارجهٔ فرانسه انجام داده است. این سفرنامه جزء آثار کمتر خوانده شدهٔ این رئیس دفتر سابق الکسی دو [[الکسی دو توکویل|توکویل]] محسوب میشود و شامل دو بخش میباشد. بخش نخست حاویِ شرح ماوقعِ سفر از مالت، مصر و مکه تا بوشهر، اصفهان و تهران و بخش دوّم شاملِ نظرات اجتماعی، سیاسی، دینی و تاریخی او دربارهٔ ایران است. این اثر ابتدا توسّط ذبیح الله منصوری با عنوان «سه سال در ایران» و بعد بوسیلۀ [[عبدالرضا مهدوی|عبدالرضا هوشنگ مهدوی]] در سال ۱۳۸۳ توسّط نشر قطره ترجمه و چاپ شده است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=گوبینو، ژوزف آرتور: سه سال در آسیا، سفرنامهٔ کنت دوگوبینو (۱۸۵۵-۱۸۵۸)، ترجمهٔ عبدالرضا هوشنگ مهدوی. تهران: نشر قطره، ۱۳۸۳.}}</ref>
== فصول کتاب ==
'''بخش یکم'''
# مالت - اسکندریه
# قاهره - سوئز
# کشتی ویکتوریا
# جدّه
# عدن
# مسقط
# بوشهر
# بوشهر - شیراز
# شیراز - اصفهان
# اصفهان
# اصفهان - تهران
'''بخش دوم'''
# ملّت
# مذهب
# صوفیان، اهل حقّ، زرتشتیان
# وضع مردم
# ویژگیهای اخلاقی و روابطِ اجتماعی
# نتایج احتمالیِ روابط اروپا و آسیا
# بازگشت
== خلاصهای از بخش دوّمِ کتابِ سه سال در آسیا ==
=== فصلِ اوّل: ملّت ===
ایرانیان ملّتی کهنسال اند و شاید همانطور که خودشان میگویند کهنسالترین ملّتِ جهان باشند که حکومتی منظّم داشته و بر روی زمین مثل یک ملّت بزرگ عمل کرده است. سنّت اقتدارِ زیادی بر روحیّۀ ملّتها دارد. منظور از سنّت تاریخ مملکت، مسائل دینی، ادبیاّت و بعضی آگاهیهای علمی و خلاصه هر چیزی است که میراث معنوی آنان را تشکیل میدهد.
==== تاریخ ایرانیان و علاقۀ ایشان به تاریخ ====
تاریخ ایرانیان به علّت وسعت خاک، تجاوزات بیشمار، انقلابهای تمامناشدنی و غیره نقاط تاریک و مبهم زیادی دارد که آنها را با افسانه های ضدّ و نقیض پر میکنند. از تاریخ باستان تنها تکّههایی از جمله جنگهای فرورتیش (پادشاه ماد) با سکائیان و آشوریان، دوران پرآشوب کوروشکبیر، غصب تاج و تخت و نجات آن بدست داریوش اوّل، غلبۀ اسکندر و مقدونیها و حکمرانی پارتها باقی مانده است. ولی از زمان رویکار آمدن ساسانیان یعنی قرن سوّم میلادی همه چیز روشن است. چون در این کشور تاریخ جالبترین موضوع است، یک ایرانی واقعی بیاندازه کنجکاوتر است بداند جمشید یا کوروش چه میکردهاند تا اینکه با خواندن زندگانی پیامبران اخلاق خود را تهذیب کند. ملّت ایران را از قرینۀ دیگری نیز میتوان شناخت و آن احساس تأثّر به خاطرۀ امامان شیعه است. نخست علی و سپس حسین. به استثنای مسئلۀ امامان و برتری تاریخ ملّی بر بقیّۀ تاریخ جهان، در واقع ایرانیان چیزی ندارند که بتوان آن را به معنای واقعی میهنپرستی نامید.
شعار ایرانیان این است :«ایران خوب مملکتی است». ولی در واقع استقلال ملّی برایشان معنایی ندارد و برایشان فرقی ندارد که هموطنشان بر آنها حکومت کند یا بیگانه. حتّی با سلطۀ یک کشور مسیحی و اروپایی هم مخالفتی ندارند. در جریان جنگهای ایران و روس در سال ۱۸۲۷ میلادی، که به معاهدۀ ترکمانچای منجر شد، درحالیکه از بیرحمی و شقاوت روسها بعنوان مسیحیانی متعصّب شایعاتی چند رواج یافته بود، تقریباً همۀ مردم ایران همچون سایر ملل کهنسال این فکر را در سر داشتند :«این کارها مربوط به حکومت است، شاید همسایه ام را بکشند، امّا نه شخص من را».
==== برخورد ایرانیان با ممالک و قوای بیگانه ====
پس از خروج روسها از نواحی جنوبی ارس معلوم شد، در نتیجۀ انضباط آهنینی که پرنس پاسکیویچ بر قوای روس جاری ساخته، روسها ابداً آن موجودات هولناک و شروری نیستند که شایعه شده بود. مثلاً بهای هر جنسی را که میخریدند با پول خوب و بی کم و کاست میپرداختند. پس ایرانیان نواحی سرحدّی حتّی تشویق شدند که به قفقاز مهاجرت کنند و از مملکت خود صرفنظر کرده و آنجا بمانند. یعنی اگر انسان از ارباب خود راضی نباشد بدنبال ارباب دیگری میگردد. حتّی اهالی گیلان و مازندران در دو نوبت خواستار ضمیمه شدن این ولایات به امپراطوری تزاری شدند.
در جریان جنگ اخیری که کابینۀ لندن با ایران کرد (در سال ۱۸۵۶ و بر سر هرات)، دولت تهران برای افزایش نیروهایش دستور داد در مساجد کشور اعلان جهاد داده شود. در حقیقت اعلان جهاد فکر خوبی نبود، زیرا همه از قبل میدانستند که حتّی یک شخصیّت مهّم در آن شرکت نخواهد کرد و بناءبراین روی طبقات پایین حساب میکردند که به هیجان درآیند. مسئله از قبل حل شده بود، زیرا حتّی ابتکار آن نیز متعلّق به دولتمردان مسلمان نبود، بلکه یک ارمنی کاتولیک (ملکم خان ناظم الدوّله) از الگوهای شیخ شامل (رئیس فرقۀ نقشبندیه و سرکردۀ مجاهدان مسلمان قفقاز علیه استیلای روسها) و عبدالقادر (رهبر مجاهدان عرب الجزایر علیه استیلای فرانسویان) الهام گرفته بود. این بیتفاوتی عمیق از آنجا ناشی میشود که برای ایرانیان اهمیّت ندارد که چه کسی بر آنان حکومت کند و علاقه و نفرت به هیچکس ندارند، منتها با این قید که هرگز از حکومت وقت راضی نیستند. این حالت روحی طیّ قرنها در آنان ریشه دوانده است.
==== ریشههای نژادی و جغرافیایی اهالی ایران ====
مردمی که از این همه نژادهای گوناگون ترکیب شده ولی هرگز با هم مخلوط نشدهاند. در اروپا عادت بر این جاری است که مثل یونانیان و رومیان باستان، مخلوط نژادهایی را پارسی بدانند که اهالی خود آن کشور «ایرانی» مینامند، ولی به دو بخش به هم پیوسته تقسیم میشوند. تا جایی که بتوانیم در تاریخ پیش برویم فارسها مخلوطی از اقوامی هستند که به زبان عربی تکلّم میکرده و بناءبراین از نژاد سامی بودهاند، اقوامی که در اصل از آسیای علیا آمده و در دورانهای بسیار کهن با مهاجرتهای پی در پی به فلات ایران سرازیر شدهاند. سلطۀ آشوریان به نفوذ خون سامی در این مخلوط افزود. در نتیجه ایرانیان جنوبی یعنی فارسها تفاوت چندانی با آشوریان بینالنهرین نداشتند. با پایان سلطۀ آشوریان عنصر شمالی قوّت گرفت. اقوام مزبور نزدیکی خود را با قبایل سفیدپوستی که در تواریخ ما اسکیتها و سکائیان نامیده میشوند حفظ کردند. در دوران جانشینان داریوش نفوذ اهالی بین النهرین بر ایران افزایش یافت. پس از اسکندر و در دوران سلوکی و اشکانی عنصر سکائی پیروز شد و با روی کار آمدن ساسانیان دوباره فرمانروایی بدست مردم سامینژاد اُفتاد. با انفجار اسلام اَبر سوزانی از ماجراجویان یمن، عمّان، سوریّه و آسیای صغیر سراسر امپراطوری را در برگرفت و آنان با ایرانیان ممزوج شدند. سپس تهاجمات سکائیان که از این پس «تُرک» نامیده میشدند آغاز شد و تنها ۲-۳ قرن است که پایان یافته است. بناءبراین ملاحظه میشود که ایلات ترک مانند فارسها بخشی از این سرزمین را از دورانهای بسیار کهن اشغال کردهاند. که اگر ریشهیابی کنیم، درمیابیم که هر دو بیگانه، هر دو فاتح و هر دو دارای حقوق مالکیّت متساوی هستند.
فارسها از دو طبقه تشکیل میشوند: یکم بختیاریها، لرها، کردها و بخشی از عشایر مزبور که به دستور پادشاهان وقت به نقاط دیگر تا مازندران و ترکمن صحرا و حوالی قندهار نقل مکان کردهاند. خوشاندام، قوی، باهوش، بیانضباط، فاقد عقل سلیم و اصیلزادگانی که به ندرت از کوههایشان خارج میشوند. از مشهورترینشان میتوان به صلاحالّدین ایوبی و نادرشاه اشاره کرد. دوّم اهالی شهرهای ایران بهجُز آذربایجان و زنجان، به فارسی سخن میگویند و تبارشان فارس، هندی، ترک یا بیگانه است. باهوش و فهمیده هستند و دانشمندان و نقاّشان و شاعران و موسیقیدانان از میانشان برخاستهاند. رابطۀ عشیرهای و خانوادگی بیبنیادی دارند. مجموع اقوام مزبور به طور قطع تاجیک یا فارس باقی ماندهاند.
ترکان امّا صحرانورد هستند. نه به معنای زیستن در چادر و سکونت در هر مکانی که دلشان میخواهد. منظور از صحرانوردی ییلاق و قشلاق است. آنان کشاورز و چوپان هستند و زمستان و تابستان در املاک فصلی خود اقامت میکنند و کوچ آنها هرگز از شعاع پانزده فرسخ فراتر نمیرود. ترکها بر خلاف فارسهای شهرنشین یعنی تاجیکها وحدت و تجانس ایلی دارند. طاقت بیشتر دارند، زحمتکشتر هستند، خوی جنگجویی دارند و در مقابلِ تاجیکها کندذهن و زمخت هستند. با این وجود به علّت استقامت و یکدندگی از زمان اسکندر به بعد همۀ سلسله ها از این نژاد شمالی بودهاند:
اشکانیان سکائی، ساسانیان آرانی، بعد از اسلام و خلفای بغداد، غزنویان و سلجوقیان تُرک نژاد، بعد از حملۀ مغول، تاتارها و ترکنمهای قرهقویونلو و آققویونلو و صفویّه که از تبار ترکان اردبیل بودند، و امروز نیز سلسلۀ قاجار که پس از خلاء قدرت ناشی از سقوط صفویان بر ایران حکم میرانند، از نژاد ترک هستند. سلطنت هیچگاه از آن تاجیکها نمیشود، برایشان هم فرقی ندارد، اینان صرفاً تودۀ متراکمی تشکیل میدهند و نه یک گروه سیاسی ، لذا برایشان فرقی نمیکند که رئیس کشور تُرک باشد یا تاجیک یا چیزی دیگر.
ایرانیان از نوعی میهنپرستی برخوردارند که جاودانی است. یکدیگر را در داخل کشورشان دوست دارند و کشورشان را در وجود خودشان مجسّم میبینند. به گذار حکومتهای گوناگون بیتفاوت هستند و فریفتۀ هیچکدام نمیشوند. از این نظر میتوان گفت عاری از میهنپرستی سیاسی هستند. اگر بخشی از ایران را جدا کنید، آن را تجزیه کنید و نامش را تغییر دهید، همچنان ایران خواهد ماند. تختهسنگ خارایی که مادامی که نابود نشده همان سنگ خارا است و در برابر نیرویی که ظرف مدّت یک سال آن را میساید، هزار سال دوام خواهد کرد.
=== فصل دوّم: مذهب ===
==== پیش از اسلام ====
گوبینو ایرانیان را جماعتی میشناسد که در هر موقعیّتی آیاتی از قرآن وِرد زبانشان است، خود را مؤمنترین مردم زمین نشان میدهند، از انشاءالله ماشاءالله گفتن خسته نمیشوند، صلوات بسیار میفرستند و قرآن را با غلیظترین لهجۀ عربی میخوانند. ولی گویا واقعیّت جز این است. از هر ۲۰ نفر ایرانی که چنین ظاهری از خود به نمایش میگذارد حتّی یک نفر هم اعتقاد واقعی ندارد. این یک مسئلۀ اخلاقی و سیاسی بسیار شگفتانگیز است که باید بررسی گردد. گوبینو مشکل را به دوران پیش از اسلام مربوط میداند. زمانی که موبدان یا روحانیّون در دولت و دستگاه سلطنت و اداری نفوذ زیادی داشتند و هر مقاومتی را در برابر عقاید مجوسی سرکوب میکردند. در حالی که در برابر آیین مجوسی اشکال متفاوتی از دینداری در میان مردم وجود داشت:
* فرقه های مختلف در میان خود آیین مجوسی.
* بوداییان و مسیحیان کاتولیک و پیروان سایر ادیان.
* پیروان مانی، صابئین و بقایای ادیان کهن که نمونۀ آن را در فرقۀ زیدیه میتوان یافت.
موبدان صنفی نیرومند و بسیار متشکّل بودند که مخالفان خود از جمله سنگتراشان و آتشکاران را نجس اعلام کرده و سرکوب میکردند. حال آنکه خود متقاضی لباسهای فاخر و نیایش در معابد سنگی بودند. این سرکوب موجب انفجاری وحشتناک در میان پیشهوران شهرنشین میشد. در زمان قباد موبدی مرتد با نام مزدک، رهبر این یاغیان، مورد سرکوب موبدان قرار گرفت و حتّی تا قرن دهم میلادی نیز پیروان او در ایران یافت میشدند. مخالفان سرکوب شدند و در نتیجه مجبور گردیدند عقایدشان را پنهان کنند. درحالیکه به ظاهر به مذهب رسمی اعتراض نمیشد، مسیحیان و بودائیان و مانویان و صابئین و بتپرستان و مزدکیان و پیروان سایر مذاهب در صلح و صفا میزیستند. نظام مادّی و دنیوی دیگر مختل نشد، مذاهبی که پنهان شدند ابهّت خود را از دست دادند و به امید آنکه روزی از مذهب رسمی انتقام بگیرند از اجرای مراسم خود دست کشیدند. در این اثناء اسلام ظهور کرد.
==== اسلام ====
سرعت گسترش دین جدید در ایران که در ظرف چند سال از فرات تا سند را در بر گرفت، پدیدۀ شگفتآوری است که بدون در نظر گرفتن اوضاعی که شرح داده شد قابل درک نیست. از نظر مهاجمین عرب مسلمان گفتن شهادتین کافی بود، چون اسلام کاری به قلب و باطن اشخاص ندارد؛ در نتیجه مذاهب پنهانی را راحت میگذاشت. ولی موبدان سابق از ترس انتقام مردم تحت سرکوب خود با متجاوزین عرب کنار آمدند. مسلمان شدند و تجربیاّت خود را در اختیار فاتحین جدید گذاشتند. بدینسان روحانیون در جامعۀ ایرانی نیرومند ماندند.
==== تشیّع ====
نخستین پادشاه صفوی که یک صوفی بود، مسلمان واقعی نبود. از قدرت روحانیون راضی نبود ولی در عین حال چون قدرت شکست آنان را نداشت خود را در آغوش ایشان انداخت. طرفداری ایرانیان از آل علی موجب پیدایش فرقه های گوناگون شد که پارهای از آنان تا سوریه نیز گسترش یافتند و مهمّترینشان فرقۀ شیعه است. روحانیون اصولاً به تفرقه گرایش داشتند. در طول دوران پرآشوب پس از سقوط صفویّه روحانیّون به درجۀ رهبری طبقات پایین نزول کردند و هر چند همچنان ترس از فتنهانگیزی ایشان برقرار بود ولی طبقات متوسّط و بالای اجتماع از آنان رویگردان شدند. از آن بهبعد سلطنت گامهای محکمی در تحدید قدرت روحانیّون برداشت، تا جایی که به شکلی بیسابقه انتصاب مجتهدان را در اختیار خود گرفت و غیرقابل عزل بودنشان را موقوف کرد و رسیدگی به جرائم و تخلّفاتشان را جایز دانست. امّا گویا در دورۀ ناصری آن وحشت از روحانیّت بازگشته و شاه به مناسبت مراسم مذهبی به دیدارشان میرود و آنان را مینوازد.
ناصرالدیّن شاه که اصولاً ایرانی است، شمایلی از علی در اختیار دارد که میگویند اصل است و از هند آوردهاند. وثیقهای بس گرانبهاست. شاه این شمایل را به گردن میاندازد و ملاّیان به دیدار او میروند. آنچه از قرآن مشخّص است اینکه نقاّشی شکل انسانها و بالتّبع امامان ممنوع است و این شمایل گردانی شاه از حملۀ اعراب بدین سو بیسابقه است. ولی نظر این است که شاه حقّ دارد مذهبی به سبک خودش داشته باشد و این اظهارنظری صددرصد ایرانی است.
مذهب شیعه بهعنوان شاخهای ارتدکس از دین اسلام است، طبعاً باعث ایجاد تعداد زیادی شاخه های فرعی شده که نتوانستند عمیقاً در تودۀ مردم رسوخ کنند. به همین دلیل این فرقهها در محیطی محدود و در مدّت زمانی محدودتر عمر میکنند و جای خود را به دیگر فرقهها میدهند. فرقهای که امروزه مُد روز است شیخیّه است که ۸۰ سال پیش در جنوب ایران بدست یکی از علما تأسیس شد. اعتقادات نظری این فرقه بیشتر متوجّه ماهیّت مهدی آخرین امام است. شیخیّه چندهمسری را نادرست میداند و سهلگیری پیامبر در این موضوع را خوش ندارد، برتری جنس مرد بر جنس زن را قبول ندارد و معتقد است که مهدی نه پنهان و زنده از ۱۲ قرن قبل، که از جسمی به جسمی دیگر حلول میکند. روح با مرگ به جهان غیرمادّی نمیرود، بلکه بلافاصله به محمل جسمانی جدید حلول میکند. شیخیّه سرکوب میشود، ولی کسانی که عقاید خود را آشکارا بیان نمیکنند مصوّن هستند.
=== فصلِ سوم: صوفیان، اهل حقّ، زرتشتیان ===
==== صوفیان ====
در میان شهرنشینان ایران هرکس به آنچه که اروپاییان طبقۀ بورژوآزی مینامند، تعلّق داشته باشد یعنی کارمندان دولت، بازرگانان و صنعتگران عمده را میتوان «صوفی» دانست. از این اصطلاح همان معنی مستفاد میشود که ما دربارۀ شخصی که دارای افکار فلسفی است درک میکنیم و منظور این است که فرد مورد بحث هیچ مذهب تشریعیای را قبول ندارد.
صوفیان از نظر گوبینو به چند دسته تقسیم میشوند. دستۀ اوّل که مشتمل بر اکثر دراویش نیز هست، معتقدند که اسلام ذاتاً شرّ نیست امّا به دلیل اینکه حتی شایستۀ ارواح دونمرتبۀ منوّر به انوار علویِ اشراق نیست، مردود است. گروه مذکور که اقلّیت صوفیان را تشکیل میدهند، معتقدند که با ردّ عقاید جزمی و تعهّدات اخلاقی، روح انسان با خدا به وحدت میرسد. دستۀ دوّم که مشتمل بر اکثریت است از عقاید صوفیان تنها تحقیر تعالیم اسلام و نفی قیود اخلاقی را پذیرفتهاند و به وحدت انسان با خدا و نیل به الوهیت التفاتی ندارند. عقایدشان ملغمهای از خرافات عتیقی است از قبیل باور به اجنّۀ خیر و شرّ، پیشگویی/تنبّی، کفخوانی، جادو و دعانویسی که منشأ آن مشخّص نیست. جماعتی از آنان بخشی از اسلام را پذیرفتهاند و به وحی از طریق جبرئیل و همچنین تحریف قرآن معتقدند. برخی از صوفیان ایران نیز از طریق روسها با ولتر آشنا شدهاند و او را به علّت مخالفت با روحانیت و کشیشان میستایند، زیرا خود ایشان نیز با آخوندها مخالفند.
در میان دراویش آنهایی که از هند میآیند از احترام زیادی برخوردارند.گوبینو برای شاهد این موضوع، داستانی را از درویشی کشمیری با ظاهری نحیف و لباسهایی مندرس نقل میکند که گویا سراسر هند و ترکستان و سرزمینهای شرقی را پیموده و آوازهاش در تهران پیچیده بوده است. داستان از این قرار بود که درویش کشمیری با ادّعای تسلّط بر علوم خفیه و کیمیا یکی از پسران فتحعلیشاه را میفریبد و به او وعدۀ عشق پریزادی زیباروی را میدهد. در نهایت در روز موعود با همکارانش شاهزاده را، که در یکی از خانههای مجلّل خارج شهر خود را برای دیدار پریزاد آماده میکرد، بوسیلۀ عود و دود، بیهوش کرده و خانۀ او را خالی کرده و اموالش را به تاراج بردند. آوازۀ این ماجرا به سرعت در همهجا پیچید، به طوری که فتحعلیشاه مجبور به رفع و رجوع ما وقع و در آخر تبعید شاهزاده شد.
داستانهایی به این پیچیدگی به فراوانی در ایران رخ نمیدهد ولی زیاد هم کمیاب نیست. روحیۀ ملّت آمادۀ پذیرفتن مسائل خارقالعادّه و عجیب و غریب است. تعداد کیمیاگران در ایران بیشمار است. عارفان واقعی در ترکیه فراوان است، و در ایران بهندرت دیده میشوند. مثلاً محمّد شاه تصوّر میکرد که صدراعظمش میرزای آقاسی با عالم ملکوت ارتباط دارد. گوبینو در این قسمت از دو فرقه نام میبرد که یکی گاوپرستند و حدس میزند که یا از هند به خراسان مهاجرت کردهاند و یا به ظنّ اقویٰ از بومیانند مانند گبران و عقایدشان بسیار کهن است و معمولا ًبه طبقات پست جامعه تعلّق ندارند. فرقۀ دوّم در شرق ایرانند و پیروان سیّد خیراللّٰه نامیاند که صد سال پیش از گوبینو به هند رفته و مدّعی الوهیت بوده و معروف است در غاری در خمرهای از تیزآب رفته و جوان در آمده است. آیین او در خراسان و سیستان پیشرفت کرده و تا هند گسترش یافته است. غیر از دو فرقۀ مذکور فِرق دیگری نیز رواج دارد، از قبیل یزیدیان کردستان و صابئین که عقایدشان در همهجا تأثیر کرده است.
==== اهل حقّ و فرقه های آن ====
گذشته از این فِرق مذهب دیگری در ایران وجود دارد که از اهمیت بسیاری برخوردار است و آن مذهب اهل حقّ است که به قول ترکان و اعراب «نُصَیریه» و به قول ایرانیان «علیاللّٰهی» خوانده میشود. هر دو تسمیه حاکی از درک غلط از این آیین است. زیرا نُصَیری با نَصارا در ارتباط است و شباهتهای این فرقه با مسیحیّت بسیار است و از طرفی «علیاللّٰهی» خواندنش دلالت بر الوهی دانستن علی داماد محّمد است. اهل حقّ پیروانی در ایران دارد که مشکل بتوان آنها را از شیعیان تمییز داد، امّا عقایدشان پیچیدهتر از علیاللّهیها است، و از همین رو به قول گوبینو مهمّتر است. اهل حقّ بهظاهر مسلمانند، امّا مانند دیگر فِرق و به اندازۀ مسیحیان و یهودیان از اسلام نَفورند و اهانت و تحقیر متحمّل شدهاند.
آنها پیامبر قریشی راکذّابی اصیل و صاف و ساده میدانند، و پای در مسجد نمیگذارند، و نماز نمیخوانند مگر به ضرورت. مسیحیان را محترم میشمارند و هرگز آزارشان نمیدهند. در بسیاری موارد عقاید اهل حقّ با مسلمانان در باب مسیحیان و یهودیان موافق است و آنان را تقریباً برادران ایمانیِ خود به شمار میآوردند. نکتهای که بر خلاف مسلمانان مانع دشمنیشان با پیروان سایر ادیان است، عدم اعتقاد آنها به نجاست و پاکی است و اگر اسلام را طرد میکنند به خاطر این است که آن را دینی سلطهگر، ستمگر و پر قید و بند میدانند، که مجبورند عقایدشان را در مقابلش پنهان کنند. چنین تساهلی بهکلّی مغایر با اصول ادیان عتیق است که طبیعت را به دو اصل پاک و ناپاک تقسیم میکنند. آریاییان ایرانی این جدایی را به شدّتِ هندوان حفظ کرده بودند. آیینهای عارفانۀ یونانی در الئوسیس و جاهای دیگر بهجُز اشخاص آگاه کسی را در میان انسانها پاک نمی دانستند. ایتالیوتها ناپاکان را در طبقۀ جداگانهای طبقهبندی میکردند.
کلّیه ادیان سامی از یهودیت گرفته تا کیش آناهیتا و میلیتا و ملقرت اهل صور نظیر همین عقاید را داشتهاند و بالاخره مصر در جدایی بین حَیَوان و جِماد در دو طبقۀ متخاصم و آشتیناپذیر دست کمی از هند نداشته است. دیانت اسلام سنّی این اصل را تخفیف داد ولی دیانت شیعه آن را با همۀ خشکی و سرسختیِ اوّلیهاش همچنان حفظ کرد. این اصل در دنیا توسّط دو دین به کلّی مردود دانسته شد: بوداییّت و مسیحیّت که هردو ادیان اصلاحگر میباشند. اهل حقّ نیز مانند ادیان مزبور و همراه با آندو برای انسانها حتّی افراد بیایمان چیزی جز ناپاکیِ معنوی نمیشناسد و آن نیز از عقاید شخص ناشی نمیشود، بلکه از گناهانش سرچشمه میگیرد. ناپاکی را در طبیعت نمیبیند و سگ و خوک به نظرشان نجس نیست و نیز پیروانش شراب مینوشند، البته افراط در شرب خمر را سرزنش میکنند، ولی استعمال آنرا حرام نمیدانند.
اهل حقّ تعدّد زوجات را مجاز نمیشمارند. اصولاً زنان اهل حقّ مجبور به انزوا نیستند و بی آنکه از قوانین تخطّی کرده باشند، میتوانند رویشان را به بیگانگان نشان دهند. اهل حقّ عملاً مسلمان تلقّی میشوند و بنابراین ناچارند قواعد اجتماعی را که نزد مسلمانان بسیار با اهمیت است، مراعات کنند و اعتقادات مذهبی خود را در باطن حفظ میکنند. همکیشان خود را براحتی در خانههایشان میپذیرند، بیآنکه با آنان محرم باشند. مجالس عروسی خود را باشکوه و تشریفات کامل برگزارمیکنند. نوعی رقص دایرهوار ترتیب میدهند که تا صبح ادامه دارد و زنان در آن شرکت میکنند و بدون حجاب دست مردان را میگیرند. فقط مراقبت میکنند که یکنفر را به عنوان محافظ جلوی در خانه قرار دهند تا هیچ مسلمانی نتواند وارد شود. این کار بسیار عادی و انجام آن مانند اروپا بیضرر است.
اهل حقّ بهآسانی با دختران مسلمان ازدواج میکنند. در حقیقت دختران مزبور بیدرنگ مذهب شوهرانشان را اختیار میکنند. امّا میگویند، اهل حقّ هرگز دخترانشان را به مسلمانان نمیدهند. این امر ممکن است از لحاظ نظری درست باشد، ولی در عمل نمونههای مخالف بخصوص در طبقات ثروتمند دیده میشود. آنچه مسلّم است، طلاق نزد اهل حقّ وجود ندارد و اگر بر حسب تصادف مردی بخواهد از امتیازی که شرایع قرآن برایش قائل شده استفاده نماید، بهسرعت مورد نفرت همکیشانش قرار میگیرد و مرتد تلقّی میشود.
==== فرقه های اهل حقّ ====
اهل حقّ پیروان سایر فرقههایی را که با آنان تماس دارند و نیز همکیشان خود را به این نحو تقسیم میکنند: اهل شریعت یا پیروان مذهب رسمی، اهل معرفت یا پیروان مذهب سنجیده، اهل طریقت یا اشخاص مترقّی و بالاخره اهل حقیقت یا پیروان مذهب حقیقی که به آنان اهل حقّ نیز میگویند.
* ویژگی خاص اهل شریعت این است که ادعیۀ اهل حقّ را نمیخوانند و حتّی آنها را نمیشناسند و هیچیک از آداب مذهبی آنان را رعایت نمیکنند. اهل حقّ اگرچه آنان را نجس و ناپاک نمیشمارند، ولی همیشه از بحث در مسائل دینی با آنان احتراز میکنند و جز مناسبات بسیار عادی دنیوی با آنان رابطهای برقرار نمیکنند. منظور اصلی اهل حقّ از اهل شریعت، شیعیان میباشند. با این وصف یهودیان، زرتشتیان و مسیحیان را از نظر تئوری در طبقۀ اهل شریعت قرار میدهند، ولی نسبت به شیعیان بیزاری واقعی نشان میدهند.
* اهل معرفت که نامشان حاکی از این است که شروع به تفکّر کردهاند و بیش از دیگران به حقیقت نزدیکاند؛ چند طبقه از صوفیان را تشکیل میدهند. البته آنها اهل حقّ محسوب نمیشوند، امّا چون از همۀ مذاهب رویگردان شدهاند، آنان را در آستانۀ تبدیل به اهل حقّ میدانند. اسلام ایرانی نیمههندی و نیمهزرتشتی است و حتّی پارسیان امروزی شباهتی به زرتشتیان اوّلیه ندارند. بنابراین بسیار طبیعی است که بعضی از شاخههای بیشمار صوفیان به اهل حقّ گرایش داشته باشند. نتیجهای که پیروان واقعی و ثابت قدم فرقۀ مزبور از این وضع میگیرند، این است که خودشان را صوفی وانمود کنند تا از تعقیب و سرکوب مسلمانان در امان باشند.به رغم مناسباتی که میان اهل معرفت و اهل حقّ وجود دارد، اهل حقّ هرگز مکنونات قلبی خود را با آنها در میان نمیگذارند.
* یک درجه نزدیکتر به اهل حقیقت، اهل طریقتاند؛ یعنی کسانی که به سوی دین واقعی ترقّی کردهاند. اهل طریقت همان است که در زبان عامیانه علیاللّهی نامیده میشود. اهل حقّ به آنان نظر مساعد دارند ولو اینکه اصول عقایدشان را تنگنظرانه و ناقص میدانند و طرد میکنند. آنها را نکوهش میکنند که در آستانۀ حقیقت متوقّف شده و در نتیجه در معرفت و درک حقیقت ناتواناند.
* بدین سان حقوق و مزایای ایمان واقعی فقط به اهل حقیقت یعنی پیروان راستین یا به عبارت دیگر به اهل حقّ تعلّق دارد. اهل حقّ به هشت فرقه تقسیم میشوند: ابراهیمی، داوودی، میری، سلطان بابُری، خاموشی، یادگاری، شاه ایازی و خانهتاشی.
==== خلقت از منظر اهل حقّ ====
همۀ پیروان اهل حقّ متّفقالقول معتقدند که خداوند پیش از خلقت عالم در حالت سکون بسر می برده که نه مرگ بوده و نه تحرّک داشته است. این حالت را «سرّ» می نامند که حالت عادی الوهیت است و به خاطر حدوث عالم بهم خورده و پس از پایان آن دوباره به همان حالت باز خواهد گشت. حدوث عالم امری تصادفی و گذرا بیش نیست. حیوان و جماد اَشکال مختلف تابش انوار الهیاند که روزی محو و نابود خواهند شد و پرتوی را که حیات به آنان بخشیده و تنها دلیل اثبات وجودشان است، رها خواهند کرد و به اصل خود یعنی خدای ساکن و بیتحرّک باز خواهند گشت. به عبارت دیگر در جهان هستی چیزی جز خدا نیست که در مظاهر و درجات مختلفی ظهور یافته و جهان هستی خود همان ذات باریتعالی است. چنانکه دیدیم مفهوم خداوند نزد صوفیان نیرویی اصلی و اوّلیه است که معمولاً از آن به الفاظی از قبیل «دُرّه»، «پادشام»، خداوندگار، سلطان عشق یا شاه خویشتن نام میبرند. وقتی خداوند به خلقت جهان پرداخته، بخشی از جوهر وجودش را در آن به کار برده و این امر باعث ایجاد اقالیم هفتگانهای شده که عالم بدان منقسم است و کرۀ زمین را در پشت گاوی مجازی قرار داده که پاهایش به پشت یک ماهی تکیه دارد. عقاید مزبور کاملاً هندی است و این فِرق مسلمان متأثر از آن است. در همین حال خداوند بخش دیگری از وجودش را به شکل دیگری به کار برده و موجودات جاندار را آفریده است.
اهل حقّ ابراهیم،زرتشت، موسی، عیسی، علی و چند تن دیگر را به عنوان مظاهر الهی میشناسند و اگر با چینیها و هندیان و پروتستانهای اروپایی میبودند، شاید کنفوسیوس، برهما ، لوتر و کالوَن را نیز با همین عنوان میشناختند. با این همه آنها خود را مکلّف به ادای احترام به خاطرۀ خدایان فانی میدانند؛ اوّلاً به دلیل اینکه آنها به خاطر امور شخصی به این جهان نیامدهاند، ثانیاً به این دلیل که از آن زمان اشخاص دیگری ظهور کرده و واقعاً برای خدمت به مؤمنان ایرانی زیستهاند و آنان پیرهای خاص هفت فرقۀ اهل حق میباشند. ظهور ایشان در دوران نخستین خلفای عباسی بوده است.
اهل حقّ بیشکّ به وجود خداوند عالم معتقدند و خودشان را جزئی از او میدانند ولی هرگز به او متوسّل نمیشوند. خداوند عالم وجود دارد و سرچشمۀ عقل کل و بالاتر از آن منظور از آفرینش است، ولی فقط مظاهر عینی مورد علاقۀ انسانها هستند زیرا آنها با ترمیم اشتباهات اخلاقی و تقویت قوۀ فهم و ادراک و سوق دادن انسان بسوی نیکی، برای ابناء بشر مثمر ثمراند. بنابراین اهل حقّ فقط به پیرها ارادت میورزند همانطور که غنّوصیان تنها به آیونها میاندیشند. ادعیه آنها بشدّت متأثر از اندیشههای اخلاقی است.
==== آئین تشرّف ====
هرکس از بدو تولّد یا از وقتی که به این فرقه میپیوندد، پیری را برمیگزیند و سرسپردۀ او است، همانطور که جوهر الهی سرسپردۀ پیر بنیامین بوده است. همۀ پیرها مظاهر آسمانی و بنحو یکسانی خوب هستند و قوانینی را که وضع کردهاند، باید رعایت کرد. در نتیجه کلّیه سرسپردگان در راه راست گام برمیدارند. هر فرقهای پیر خود را ترجیح میدهد و عقایدش را برای تزکیه بهتر از دیگران میشمارد و هرچه سادهتر باشد مانند عقاید خاموشیها، مثمرثمرتر است. در مذاهب بودایی نیز این تفاوتها دیده میشود. پیروی اهل حقّ اگر بفهمد که دستورات فرقهاش کافی نیست، به فرقهای متعالیتر میپیوندد و این امر ارتداد محسوب نمیشود. بعد از مرگ پیر پیروی از دستوراتش منقطع نمیشود و شخص دیگری راه راست را به پیروان نشان میدهد که «دلیل» نامیده میشود و عملاً جانشین پیر است. امّا در دورانهای اخیر اهمّیت دلیل کاهش یافته و وظایفش منحصر به اجرای مراسم مذهبی شده است. وقتی بیگانهای به فرقه میپیوندد و یا کودکی به دنیا میآید دلیل مؤمنان را برای اجرای مراسم جمع میکند.
==== آئین قربانی ====
قربانی مراسمی است که پس از آفرینش توسط تجلّیات پنجگانه الهی برگزار شده است. صرف هرگونه غذایی در این مراسم مجاز است ولی عموماً رسم بر این است که یک رأس گوسفند و در موارد کم اهمّیت یک کاسه نبات می خرند. گاهی غذای یک مراسم پیشکش یا «خدمت» یکی از حاضراست. این غذاها یا پولی که صرف آن میشود، «نیاز» نام دارد. عمل ذبح گوسفند «قربان» نام دارد و اگر لازم باشد برای مراسمی گاوی را ذبح کنند، به آن «گاوبران» میگویند.
اهل حقّ کتابهای مختلف دارند، امّا مسلمانان تأکید میکنند که کتابی ندارند و خود نیز معتقدند هیچ نوشتهای بجز اشعار مذکور ندارند. امّا گوبینو بر آن است که کتابهایی دارند و از جملۀ مهّمترینشان کتاب «سرانجام» یا «چهار مَلِک» است. به نظر گوبینو عقاید اهل حقّ بقدری با معتقدات بودائیان هند قرابت دارد که جرأت طرح سؤال ندارد از ترس اینکه مبادا نحوۀ طرح سؤالات مطابق با رسم ایرانیان،باعث تلقین جوابها شود. به عنوان مثال اسامی مظاهر اوّلیه یعنی پیر بنیامین، پیر رزبار، پیر داوود و پیر موسی جعلی است و این امر بسی مقرون حقیقت است اگر به جای آنها اسامی بودا را قرار دهیم. امّا این موضوع جزئی قابل توجّه است که کتب مذکور به زبان کردی نوشته شده است و کردی زبان مقدّس به شمار میرود و چون کردی حوالی کرمانشاه رابطۀ نزدیکی با فُرس قدیم که «لَکی» نامیده میشود دارد که هنوز زرتشتیان بدان متکلّماند. بنابراین احتمال دارد زبان مقدّس همان لکی باشد و این موضع جالبیست که در صورت اثبات آن، تاریخ قطعی عقاید اهل حقّ ایران معلوم میشود.
اعضای فرقه وجوهی را به پیر یا اعقاب او میپردازند که «نیاز» نام دارد و در زمان گوبینو معادل سالی هفتونیم شاهی بوده است که به اعقاب پیر اهدا میشود که به تبع مسلمانان «سید» نامیده میشوند. سادات تا حدودی به برکت این صدقات زندگی میکنند تا فراغتی برای اجرای مراسم مذهبی داشته باشند. یکی دیگر از رسوم آنان عقد اخوّت است که به جهت نظارت بر حسن و قبح اعمالشان بسته میشود. بر اساس آن برادر باید در کلّیه اوقات روی حمایت برادرش حساب کند. آنها با هم در عین صمیمیتاند و حقّ بازخواست از هم و بازخواست زن و فرزند یکدیگر را دارند. رابطۀ اخوّت بسیار محترم و حتّی مقدس است و نفوذ زیادی بر اعمال و کردارشان دارد. هرگاه بین رابطۀ برادرخوانده و خواهرخواندهای از حدود متعارف تجاوز کند و بیش از حدّ صمیمانه شود، از جنایت و یا زنای محارم نیز قبیحتر است. اهل حقّ اعتقاد دارند که اگر از شدیدترین وسائل برای پاکی رابطۀ اخوّت میان زن و مرد استفاده نگردد، یکی از مهمترین وسائل تکامل مذهبشان از دست خواهد رفت. گناه خاطیان اگر ناچیز باشد، شخص بصورت انسان تجدید حیات میکند. هر مصیبتی که بر سرش بیاید، عواقب زندگی پیشین و یا اشتباهات زندگی فعلیاش است. امّا اگر معصیت کبیره باشد، شخص به جای تناسخ، فسخ و رسخ یافته به شکل موجوداتی نفرتانگیز مانند خزندگان و حشرات دوباره متوّلد خواهد شد.
این مجازات امّا انتقام نیست بلکه نوعی تزکیه نفس است. شخص هرچه زندگیش سختر و مجازاتش شدیدتر باشد، تهذیب او مطمئنتر و کاملتر خواهد بود. گناهکارترین افراد دورهای شامل هزارویک زندگی را طی میکنند تا در پایان از هر گونه پلیدی پاک و مبرّا گردند. ارواح در هر تناسخ اعمالی را انجام میدهند که بوسیلۀ پیر موسی ثبت و سنجیده میشود و روح گام به گام در هرتولّدی نردبان تعالی را میپیماید و حتّی میتواند در یک زندگی همۀ مراتب را طی کند و به مقام پیری برسد. در این مقام روح کالبدش را ترک میکند و به بهشت بازمیگردد و دیگر از آن خارج نخواهد شد و همانند روز نخست تناسخش به مقام خدایی میرسد. امّا او منفرداً خدا نیست زیرا خداوند هرگز شراکت نمیپذیرد بلکه او خود خدای لایتناهی و لایزال است. این معتقدات مقتبس از روز قیامت مسلمانان نیز هست ولی اهل حقّ معتقدند آن روزِ پایان جهان است. تعدادی از قدّیسین اهل حقّ اعتقاد خود به تناسخ ارواح را ابراز داشتهاند. مثلاً شیخ حمید تأکید میورزیده که خاطرات چند زندگی پیشینش را به یاد دارد؛ از جمله اینکه یک بار بوریاباف بوده است. از آنجایی که ابناء بشر جزیی از طبیعت الهیاند، بنابراین اعضای یکدیگرند و به هم وابستگی دارند. بدین جهت است که اهل حقّ راههای زیادی برای اداره زندگی بشر ابداع نموده که عقد اخوّت یک از آنهاست. برادران و خواهرانی که این عقد را بستهاند در اعمال یکدیگر شریکند و بخشی از اعمال نیک یکی به حساب دیگری گذاشته میشود. بنابراین اهل حقّ دارای سازمان روحانی است که اینگونه امور را رتق و فتق نماید.
اهل حقّ در مادّه به تحقیر مینگرند و آنرا جز ناپاکی نمیدانند و خلاف عقل است که اشیاء متبرّکه را بپرستند. امّا با این وصف چنین است و در نقاط مختلف اشیاء منسوب به پیران فرقه با دقّت نگهداری و گرامی داشته میشود. از جملۀ آن یک تخته فرش و یک شبکلاه است که بشدّت مورد احترام است. امّا گوبینو تأکید میکند که پیروان به این اشیاء به چشم عامل اعجاز نمینگرند بلکه تنها معتقدند که قدرتی پنهانی در آن مندرج است که تنها ایمان شخصی را که حاجت دارد، به تحرّک وامیدارد. گوبینو میگوید مطلبی راجع به پیران و شخصیتهای مهم اهل حقّ نشینیده است. امّا گمان میکند که تعدادی از بقاع متبرّکۀ شیعیان متعلق به بزرگان اهل حقّ باشد.
اگرچه قاطبۀ اهل حقّ همانند مسلمانان به خوارق عادات معتقدند و دربارۀ آن حکایتهای شورانگیزی نقل میکنند، امّا از مؤمنین اهل حقّ هستند کسانی که اینگونه اعمال را شارلاتانبازی قلمداد میکنند. بعلاوه یکی از بزرگانشان برای گوبینو سخنانی را در باب خوارق عادات بدین شرح نقل میکند: «از آنجایی که در طبیعت همه چیز خداست، بنابراین هر جزئی به نحوی پنهانی دارای قدرت کاملۀ اوست. ظهور و اعمال این قدرت به ایمان نیاز دارد. هر قدر ایمان راسختر و کاملتر باشد، نتایج حاصله عالیتر است. فقط از آتش و آب نیست که میتوان معجزه آفرید بلکه اشیاء محقّر هم قادر به این کارند. اگر بخواهیم هر چیز و هر کس را به کاراندازی نیروهای درونیاش مجبور کنیم، فقط کافیست از سلاح ایمان بهره ببریم که در آنصورت هیچ چیز غیرممکن نیست». از نظر گوبینو مذهب اهل حقّ با مذهب بودائی مشترکات مهمّی دارد. همه چیز دالّ بر آن است که آئین مزبور از زمان اشکانیان در ایران وجود داشته است و به وسیلۀ مبلّغین بودایی از هند آمده است و در زمان ساسانیان ریشه دوانده و نفوذ زیادی بر مکتب اسکندریه و نخستین فرقههای مسیحی در شرق داشته است. مذاهب غنوصّی و مانوی بسیار از آن متأثّر شده بر آن تأثیر گذاشتهاند. اگرچه موبدان زرتشتی از برانداختن آن ناتوان بودهاند؛ ولی آنرا به مخفی شدن مجبور ساختند و این ترتیب طیّ رژیم مزبور عادت شده بود. اسلام آنرا در چنین وضعی یافت و نتوانست آنرا تغییر دهد. در مورد تعداد پیروانش سخنان مبالغآمیز بسیار است. خودشان معتقدند که سلاطین عثمانی و بیشتر رعایایش پیرو فقط اسماً سنّی مذهب ولی رسماً اهل حقّاند. ترکان ترکستان و هزارههای افغان و ایماقهای مغلول را نیز پیرو آئین اهل حقّ میدانند. امّا گوبینو این سخنان را اغراقآمیز میداند و میگوید پیروان بیچون و چرای این آئین در ایراناند و تردیدی نیست که هم در شهرها، هم در روستاها و هم بخصوص میانِ ایلات چادرنشین پیروان زیادی دارند و در مجموع میتوان گفت چهل درصد اهالی ایران اهل حقّاند؛ خصوصاً ایلات جنگجوی کردستان و چادرنشینان ترک شمال ایران. از اینرو دائماً باعث ترس مقامات سیاسی کشوراند و گرچه تقیه میکنند و منکر وجود چنین آئینی میشوند. ولی دولت و ملّایان از درگیری با آنان پرهیز میکنند. برای مثال در ماه رمضان هیچ مسلمانی در تهران حقّ روزهخواری ندارد؛ امّا مقامات در شهرستانها از تخلّفات آشکار اهل حقّ چشم میپوشند. اگر روزی در ایران حکومتی سر کار آید که چندان اسلامی نباشد، آنوقت این آئین پنهانی ظاهر خواهد شد و چنان با اسلام به مخالفت و دشمنی خواهد پرداخت که نتایج آن غیرمنتظره خواهد بود. احتمال میرود وجود آئین مزبور باعث ایجاد پدیدۀ شگفتی شده و آن اینکه در ایران مسیحی ایرانی وجود ندارد. امکان دارد بیشتر مسیحیان ایرانی در سدههای نخستین میلادی که پرشمار و بیشتر غنوصّی بودهاند؛ در این آئین مستحیل شده باشند. بواقع مسیحیان ایران جز بیگانگان نیستند: ارامنۀ جلفا و تبریز، کلدانیان ساحل دریاچۀ ارومیه و نِسطوریهای حومۀ سنندج و مرز ترکیه.
==== زرتشتیان ====
هرقدر زرتشتیان در دوران ساسانیان نیرومند بودند، در دوران اعراب و نخستین سلسلههای ترک به رعایایی ضعیف و بیمناک بدل شدند که همواره بر جان خود میلرزیدند. ولی به همان نسبت دیگران نیز از آنان میترسیدند؛ چون سرکوبشان کار آسانی نبود، روستائیان تا مدّت مدیدی گبر باقی ماندند. گبران از سلسلۀ نجبای زمیندار معروف به دهقان بودند و بسیار برتبار خویش مفتخر، آگاه از تاریخ گذشته و دارای خوی جنگجویی که متحّدان قدرتمندی در میان تیُولداران داشتند. آنها در کوههای شمال کشور مستقر بودند و تا قرن یازدهم میلادی نیز کیش خود را حفظ کردند. در این میانه سیاست سلسلههای ایرانیِ رقیبِ خلافت بغداد، به نفعشان تمام شد. زیرا آنان برای واکنش نسبت به فتوحات اعراب بر احساسات ملّی تکیه میکردند. آنان به میراث ایران باستان حیاتی دوباره بخشیدند. به شعرا و مورّخین پول میدادند که دربارۀ تاریخ گذشته با مردم گفتگو کنند (شعوبیّه). بدین سان ضمن ادّعای پیروی از دیانت اسلام، آئین مجوسی را غیرمستقیم زنده کردند. بناءبراین در حقیقت نه سرکوب مذهبی که اوضاع سیاسی به ضرر گبرها تمام شد. در پی هجوم مغولان و تاتارها قوانین مالکیّت بشدّت دگرگون شد و جمعی از مردم به ضرر جمعی دیگر متموّل شد. بدین سان دهقانان زرتشتی جای خود را به ملّاکین مسلمان داده و خود به طبقۀ کشاورزان و روستائیان تنزّل یافتند. یکی از قوانین اسلامی به زرتشتیان صدمۀ بزرگی وارد نمود و آن این بود که هر عضوی از یک خانوادۀ کافر که مسلمان شود، میتواند املاک موروثی سایر ورّاث را ضبط و تصاحب نماید. از اینرو در دوران زوال فکری زرتشتیان، بسیاری دین اجدادی را ترک گفتند.
با این همه گوبینو میگوید که جمعیّتشان یک قرن پیش از او در حدود سیصد هزار خانوار بوده است. هرج و مرج طولانی و جنگهای بیپایان سدۀ هژدهم میلادی صدمات زیادی به آنان وارد نمود. بخش بزرگی از آنان دین اجدادی را ترک گفتند. ولی شماری با سماجت زرتشتی باقی ماندند و چنین است که در زمان گوبینو تعدادشان به کمتر از هشت هزار نفر تنزّل یافته بود. گوبینو در اینجا جدولی از تعداد نفوس زرتشتیان، به نقل از یکی از پارسیان هند بنام مانوکجی لیمجی صاحب میآورد که برای دیدار و تسکین خاطر بازماندگان آئین زرتشت و کمک به ارتقاء معیشتشان احصاء نموده بوده است. او در سراسر ایران سفر کرده و همه کس را دیده و نفوسشان را سرشماری و به آنان کمک مالی کرده بود. گوبینو این مبلّغ پارسی را، به خاطر تلاشها و اعمال خیری که به عنوان وکیل بازرگانان پارسی انجام داده بود، میستاید. و به قول او مانوکجی صاحب، کاری مافوق قدرت انسانی را بر عهده گرفته بود. او ادامه میدهد که تنها معجزه میتواند زرتشتیان را از وضع فعلی برهاند. زیرا آنان اطّلاع چندانی از دینشان ندارند. بطوریکه تنها چند نفری که موبد نامیده میشوند، میتوانند اوستا بخوانند ولی هیچکدام زبانش را نمیفهمند و دستوراتش را درک نمیکنند و در نتیجه از آموزش همکیشان خود عاجزند. آنچه که بطور سنّتی از حفظ کردهاند، فرضیههای مربوط به تهذیب نفس است که ارزش ناچیزی دارد و عمق مذهب چنان در نظرشان بیگانه است که در رها کردن اجساد بر زمین تردید بر خود روا نمیدارند؛ در حالی که اینکار نزد اجدادشان توهینی نابخشودنی به مقدّسات شمرده میشده است.
از دیگر مسائل امروزین زرتشتیان مسأله خوردن گوشت است. گروهی میگویند که خوردن گوشتی که انسان شخصاً ذبح نکرده باشد، جایز و عده ای دیگر با آن مخالفند. هر روز از میان فقرا عدهای ترک دین کرده با تقلید از سلیقۀ دیگران به مذاهب عرفانی میگرایند. زرتشتیان اکنون پیامبر خود را همان ابراهیم و اوستا را همانند قرآن وحی منزل میدانند. با تمامی این اوصاف امّا باید اذعان کرد که دین زرتشت در اصل آئینی بزرگ و دارای آرمانهای پاک بوده است. پارسیان هند در اصل زرتشتیان مهاجر به هند هستند. آنان نیز به مانند زرتشتیان ایران تا مدتها رهبر دینی نداشتند و از کتب مذهبی محروم بود. همانطور که در یزد و کرمان یک اوستا یافت نمیشود، در گجرات هم وضع به همین منوال است. امّا مدّتیست دانشمندانی در میان پارسیان پیدا شدهاند که مشغول جمعآوری متون و تحقیق و غوررسی آن هستند و نتیجه اینطور شده است که اولاً از نفوذ موبدان کاسته شده و ثانیاً کتاب بُندَهِش بیاعتبار شده است.
در ایران ستایشی که میتوان از زرتشتیان کرد از هوششان نیست بلکه از خوشقلبی آنان است. آنها منتظر ظهور پشوتن هستند که دینشان را دوباره احیاء کند. جدل بر سر آن بسیار است و مسألۀ محل اختلاف زمان ظهور است ولی در برای مکان ظهورش که متّفقالقول معتقداند که هندوستان است. و ضمناً بر این باورند که سپاه مذکور از اروپائیان یعنی انگلیسیها یا به باوری دیگر از روسها تشکیل خواهد شد. زرتشتیان یزد میگویند که پشوتن و سپاهش بزودی از افغانستان به ایران خواهند آمد. گوبینو در اینجا خاطرهای از دوست زرتشتیاش نقل میکند که جالب توجّه است. گویا دوست گوبینو هنگام عبور از کوچه با اصرار پیرزنی مسلمان به خانه پیرزن میرود و پیرزن حین پذیرایی به او میگوید که تو به دین پدران ما هستی و من هم به اعتقادات شما شکی ندارم و مانند پدرم مطمئنم که دینتان بهتر از اسلام است. آنچه از آئین مجوسان در ایران باقی مانده همین است. همچنین می توان آثار آنرا در احترام به احکام نجوم شاهد بود. دین شیعه مملو از عقاید و احساسات و دستوراتی است که از دین مجوس اقتباس شده است. برای مثال نجس پنداشتن کفار و حیوانات که در مذهب شیعه بیشتر از مذهب سنّی رسوخ کرده است؛ بنحوی که وقتی دین زرتشت در ایران مُرد؛ در حقیقت نکات اساسی آن در مذاهب رقیب باقی ماند. ولی در هر صورت دین زرتشتی بواقع یک آئین جزمی بیمار است.
گوبینو با ترسیم خطوط اصلی تابلوی عقاید ایرانیان، برخلاف برخی نتیجه میگیرد که دشوار است که ایرانیان به مسیحیّت بگرایند و مشکل بتوان مذهبی سالم، مثبت و مشخص را با اوهام و تخیّلات توام با نفرت ایرانیان جایگزین کرد. ترکیب روحیّات شکآلود و عقاید متنوع کهن باعث شده است که انسان همیشه در تردید باشد و با پیروی از آئینهای خفیه چنان روحیه اش ناپاک شود که دیگر نیل به حقیقت برایش ناممکن خواهد بود. گوبینو در اینجا این پرسش مهمّ را مطرح میکند که آیا هرگز میتوان به باطن کسی پی برد که عادت به اعتراف به چیزی دارد که اصلاً بدان معتقد نیست؟ آیا ممکن است چنین کسی عقاید مخالف را بپذیرد؟ یا آیا انسان ایرانی بتدریج از صوفیگری نبریده و بیمنطقی را برای خودش بصورت یک اصل وضع نکرده است؟ گوبینو بعد از این سوالات نتیجه میگیرد که چنین فردی اصلاحپذیر نیست و ممکن است مسیحیت ظاهراً جانشین اسلام شود؛ ولی بیفایده خواهد بود زیرا نه برازندۀ مسیحیّت است و نه نتیجهای در بر دارد. چون در گذشته این عمل سهبار با شکست مواجه شده است و گوبینو این امر را صحّهای بر نظر خود در باب مسیحی شدن ایران میداند. او میگوید ابتدا اکبرشاه در هند با ایجاد مذهبی التقاطی قصد داشت تا مردمانش را تحت مذهبی واحد متحّد کند که شکست خورد. بعد از او نادرشاه در ایران دستور داد که همۀ رعایا به مذهب تسنّن بپیوندند که ظاهراً چنین شد ولی عملاً تغییری در مردم ایجاد نشد. او میگوید اورنگ زیب نمونۀ دیگریست که برعکس دو شاه مذکور، مستبدانه هیچ عقیدهای بغیر از ایمان به اسلام را تاب نمیآورد. اعمال وی خاطرۀ بدی برای غیرمسلمانان باقی گذاشت و پس از مرگش اوضاع دوباره بصورت قبل بازگشت.
گوبینو در پایان این فصل، این دقیقه را متذکرّ میشود که همانطورکه طبیعتِ میهنپرستی ایرانی مافوق یا بقولی مادونِ تغییر شکلِ نظام سیاسی است بنابراین بدون نابودی موجودیّت بالقوهاش آزمایشها را تحمّل کرده و سرگذراندهاست؛ درست به مانند وضعیت عقاید مذهبیِ ایرانیان که متضمّنِ تفکّرات جزمی منحط است. این تفکّرات معوّج و بدریخت چونان پشتۀ غولآسایی از زباله است که هیچکس قادر به رُفت و روبِ آن نیست. این عقاید مانع ابدیِ تأسیس مکتبی واحد و کامل از دل خود این سرزمین است. ایران به باتلاق بزرگی میماند که هیچ ستونی در آن استوار نمیشود که بر آن بنایی افراشته بتواند شد. هر که در این باطلاق هرچه بسازد در اعماقش فرو خواهد رفت.
=== فصل چهارم: وضع مردم ===
==== مشروعیّت سلطنت ====
بلحاظ شرعی شاه در عالمِ نظر غیرقانونی و غاصب محسوب میشود و اطاعت از او بعنوانِ فرمانروای بالفعل و نه مشروع، مجاز میباشد. مشروعیّت در سلسلۀ ساسانیان بحدّ کمال وجود داشته است، زیرا آنها اشکانیانِ دنبالهروِ اسکندر را برانداخته و میراث ملّی را ادامه دادند. بعد از ساسانیان علی جانشین آنان شد، اوّلاً بعنوانِ فاتح مذهبی و ثانیاً امام. از این لحاظ علی تا ابد شاه ایران بوده و خواهد بود و سایر حقوقش طبعاً به اولادش منتقل شده است. آنگاه پسرش حسین با بیبیشهربانو دختر آخرین پادشاه ساسانی ازدواج کرد. پادشاهانِ تُرکِ بعدی تلاش کردند نسبِ خود را به یزدگرد برسانند که به جایی نرسید ولی همچنان امتیازات امامت باقی ماند، بطوریکه خواه ناخواه تمام پادشاهانی که یکی پس از دیگری در دورۀ اسلامی روی کار آمدند تا ناصرالدّین شاه ناچار شدند رضایت بدهند که فرمانروای بالفعلِ ایران باشند نه قانونی و مشروع.
به همین دلیل هرگونه مِلکی را که شاه تصاحب کرده قانونی نیست و شاه باید اجارۀ اتاقهایی که در آن زندگی میکند به مساجد بپردازد. اثاث و حتّی لباسهای کاخ سلطنتی هم غصبی محسوب میشوند. در اینجا گوبینو داستان آن مجتهدی را نقل میکند که به حضور شاه رفته و در آن هنگام با عصایش فرش را پس زده و روی زمین برهنه نشسته است. در نهایت پادشاه شخصیست نیکوکار و خودکامه که سایهاش بر سراسر امپراطوری افکنده و رضایت داده که کارهایی به نفعِ مردم صورت بگیرد. این تصوّر افسانهای، در مراسمِ رسمی از قبیلِ سلام دیده میشود که پذیرایی بزرگِ نوروز، سال نوِ ایرانیان است.
==== شاه و صدراعظم ====
طبق ضربالمثلِ مشهور که «حقّ هرکس را باید طبق شئوناتش ادا کرد» جا دارد از شاه شروع کنیم. حاکمِ ایران آن شاه مطلقی نیست که در غرب میشناسند. گوبینو مانند بعضی نویسندگانِ قبل از خود به ویژه نویسندگان ِدورۀ روشنگری معتقد نیست که شاه ایران نوعی خداوند روی زمین است که اخمِ او ولایاتش را بدونِ استثناء به لرزه میافکند، بلکه به نتیجۀ عکس این رسیده و اظهار میکند که هیچ سلسلۀ سلطنتی در جهان یافت نمیشود که موقعیتی کاذب نظیر شاه ایران داشته باشد. از نطقهای شاهانه که بعقیدۀ گوبینو زیرکی ملّی در آن آمیخته است میتوان دریافت که شاه دولت نیست. بلکه شاه مافوقِ دولت در وضعی مستقل و بنحوی خارج از دستگاه، ولی در عین حال از بیرون حامی آن است.
نمایندۀ واقعی دولت صدراعظم است و اگرچه او را شاه انتخاب میکند و عملاً دستنشاندۀ شاه است تا برگزیدۀ ملّت، هر وقت که مسئلهای را که اشاره کردم پیش میآید، وجود او مهم میشود. منصب صدراعظمی در دوران ساسانیان وجود نداشته و شورای خصوصی سلطنت از سه نفر بزرگان کشور، سه نفر از رؤسای موبدان، مُهردار امپراتوری و فرماندۀ کلّ سپاه تشکیل میشده است. صدراعظم امور داخله، مالیه، فواید عامه و نظامی را رتق و فتق میکند، نمایندۀ دولت بوده و اختیارات و قدرت واقعی را در دست دارد. زیر دست وی، مشاورانش قرار دارند که هیچیک شغلِ معیّنی نداشته و سپس مستوفیان که امور مالی را بر عهده دارند. در تهران صدراعظم بسط ید دارد ولی به محضِ اینکه از پایتخت دور میشویم، وارد دنیای کوچکِ ولایات میشویم که از بسیاری جهات بر آن سودجویی حکمفرماست. حاکم هر ولایت انتصابِ خود را مدیون شاه با موافقت صدراعظم است و تقریباً فعّالِ مایشاء بحساب میآید بهجُز در سه مورد که به حکومت مرکزی باید حساب پس بدهد: مالیات اراضی، سربازگیری برای ارتش منظّم و عواید گمرکی. بنابراین قدرت شاه محدود به تهران و آنهم به صورت تفویضِ دائمی اختیارات به صدراعظم است و در ولایات فقط میتواند حاکم را عزل یا احضارکند.
گوبینو جمعیّتِ ایران را ده تا دوازده میلیون نفر برآورد میکند و پس از بحث دربارۀ شاه، صدراعظم و روحانیون از اینجا به بعد به توصیفِ گروهها و افرادِ مختلفِ ایران میپردازد: شخصیتهای مهم، تجّار، کارگران، مالکان، سربازان، ایلات و طبقاتِ پَست و دراویش.
==== میرزا ====
میرزا نظیر کسی است که انگلیسیها جنتلمن مینامند. صدراعظم لقبِ میرزا دارد ولی این سلسلهمراتب تا پایینترین درجه ادامه مییابد چون بسیاری از پیشخدمتها نیز میرزا نامیده میشوند. معمولاً اشخاص وقتی این عنوان را روی خود میگذارند که قدری سواد پیدا کرده و خود را بالاتر از افراد عادی بدانند. بیشتر میرزاها جذبِ دستگاههای اداری و دولتی میشوند ولی در میان نظامیان نیز میرزا وجود دارد. گوبینو این طبقه را با طبقۀ متوسط یکی نمیداند، به این دلیل که آنها هیچ صنعتی را دنبال نمیکنند، هیچ حرفهای را بلد نیستند و تمامِ عمرشان به صورتِ طفیلی باقی میمانند، ولی ضمناً فعّالترین بخش جامعۀ ایران را تشکیل میدهند. در اثر حسنِ تصادف به پولهای کلان دست مییابند ولی در هیچجا چیز ثابتی ایجاد نمیکنند. کمتر اتّفاق میفتد که یک خانوادۀ میرزا بیش از دو نسل در ثروت و نعمت به سر ببرد. آنها فضایل و رذایل همۀ طفیلیهای سراسر جهان را دارند: حوصلۀ زیاد، انعطافپذیری، مهربانی بیاندازه، آمادگی صرف وقت هر قدر لازم باشد، شکّ زیاد نسبت به همه چیز، روحیّۀ شاد، ظرافت، نکتهسنجی بموقع، آنان را همانندِ ژیل بلاس ساخته است. آنان عاشقِ لذّتند، به اصولِ اخلاقی اعتنا ندارند و اگر کمی رند نباشد خودشان را فریبخورده میپندارند. ابزارهای کار دستگاه دولتی ایران چنین افرادی هستند.
==== تجّار ====
در ایران تجّار مهمترین بخش جامعه به شمار میروند و مردم آنان را درستکار و امین میدانند و نسل اندر نسل همین حرفه را دارند، و معمولاً ثروتِ زیادی به ارث میبرند. تاجر ایرانی جاهطلبیِ اجتماعی ندارد، در امور دولتی دخالت نمیکند و از هر توطئه و دسیسهای برکنار است، به همین دلیل مردم پولشان را دست تجّار میدهند و سودی دریافت میکنند. درواقع آنها جانشین مؤسّسات اعتباری و بانکهای اروپایی هستند. دولت از تجّار پول قرض میکند و آنها هم بدونِ گرفتن وثیقههای محکم پولی قرض نمیدهند. بدینسان است که بیشتر اوقات انحصاراتِ دولتی، حقّ وصولِ مطالبات از درآمد فلان ایالت، جواهرات سلطنتی یا اشیاء گرانبهای دیگر در گرو تجّار است.
==== پیشهوران و اصناف ====
پیشهوران در میانِ جامعۀ ایرانی هیچگونه تعهّدی نسبت به حکومت و ترتیبات ندارند و در آزادی تمام زندگی میکنند یعنی قانون هم از آنان حمایت کرده و هیچ چیزی هم از ایشان مطالبه نمیکند. آنها هم مانندِ بازرگانان رؤسای خود را دارند. گوبینو معتقد است که نظامِ تشکیلاتِ صنفی فرانسه درواقع از رومیانِ باستان به عاریت گرفته شده و رومیان نیز آن را از آسیاییان فراگرفته بودند. بنابراین سازمان کهنِ اصناف در ایران از زمانهای بسیار دور تا امروز باقی مانده است. پیشهوران به دولت مالیات نمیپردازند. آنها از یکسو به تجّار وابستهاند و از سوی دیگر به ملّایان. کارگر ایرانی زرنگ و ماهر است ولی بهسبکِ خودش زحمت میکشد و هرگز مانند اروپایی ده پانزده ساعت کار یکسره انجام نمیدهد، چرا که کارش را تفنّن میشمارد و زود خسته و دلزده میشود. در این کشور تقسیم کار وجود ندارد و هرکس بتنهایی کارش را انجام میدهد. بیشتر دوست دارند کارهای اروپاییان را تقلید کنند، مثل میز و صندلی و چاقو و غیره.
==== دلّالی ====
گوبینو بر این نظر است که هیچیک از ملّتهای روی زمین مثل ایران برای دلّالی آفریده نشدهاند. چون خصوصیاتِ دلّالی (زرنگی، موقعشناسی، تملّق، پرحوصلگی و تقلّب) بخصوص در اصفهانیها و شیرازیها جمع شده است. همۀ ایرانیان یا فروشندهاند یا هرچه را که دارند به گرو میگذارند. هیچ مرد یا زنی نیست که مقروض نباشد. در مهمترین مناسبتهای سال مانند نوروز یا محرم مردم شهرنشین ایران در جستجوی پول هستند. از شاه گرفته تا پایینترین افراد، هم پول قرض میدهند و هم قرض میگیرند.
اینگونه عادت به رباخواریِ لجامگسیخته، قرضهای دائمی، تدابیرِ نامشروع، بیاعتمادی و رِندی ایرانیان را بشدّت سرگرم میکند، ولی به افزایش سطحِ اخلاقی آنان کمک نمیکند. هیچکس فکری جز این در سر ندارد که به هر وسیلهای شده از زیر بار تعهّداتش شانه خالی کند. اربابان حقوقِ نوکرهایشان را نمیدهند و نوکرها نیز تا بتوانند از ارباب میدزدند. دولت به کارمندانش حقوق نمیپردازد و بجای پول به آنها قبض و حواله میدهد و کارمندان نیز مالِ دولت را میدزدند و رشوه میگیرند. این وضع به هر کس اجازۀ بیکاری و بطالت را بحدّ وفور میدهد.
==== سربازانِ پیادهنظام و سوارهنظام ====
گوبینو اذعان دارد که اگر در جامعۀ آن زمانِ ایران طبقهای وجود داشته باشد که با درستی و شرافت زندگی کند، سربازانِ پیادهنظام هستند. وی دربارۀ سوارهنظام صحبتی نمیکند جز اینکه اشاره میکند که آنها از عشایر چادرنشین هستند، جز رؤسای ایل از کسی فرمان نبرده و فقط در زمانِ جنگ یا تشکیل گارد سلطنتی احضار میشوند. سربازگیری پیادهنظام منحصراً بینِ فقیرترین افراد اتفاق میاُفتد، چراکه کدخدایان دهات ملّایان، تجّار، کسبه و قوم و خویشهای خود را معاف میکنند و نیز هرکس قادر باشد رشوهای به مقاماتِ بالا بدهد از سربازی معاف میشود. در اینجا گوبینو پیشنهاد میکند که بهترین کسانیکه میتوان بجای روستاییان به سربازی بُرد لوطیها یعنی اراذل و اوباش شهر هستند. در ایران هر سربازی برای همیشه سرباز باقی میماند و ممکن است تا سنین کهولت ناچار به خدمت شود. بدینسان در صفوفِ سربازانِ ایرانی پیرمردانِ بالای شصت سال در کنارِ جوانانِ پانزده شانزده ساله دیده میشوند. سرباز جیره و مواجب درستی ندارد و او هم خود را زیاد بزحمت نمیَندازد؛ در هیچ تمرینی شرکت نمیکند، چون تابستانها هوا بسیار گرم است و زمستانها بسیار سرد. تقریباً محال است که سربازی به درجاتِ عالیه نائل آید. گوبینو تعریف میکند عمدۀ سپاهی که همان سالها برای جنگ با ترکمنها به سرحدّاتِ شمالی فرستاده بودند، از گرسنگی تلف شدند.
==== رباخواران ====
رباخواران افرادِ معدودی هستند که از درآمدِ سالیانۀ خود، بدون داشتنِ هیچ شغلِ دولتی یا آزاد و معمولاً در انزوا زندگی میکند و از آنجا که احساسِ بیدفاع بودن میکنند برای آسایش خود به نوکری کسانی درمیایند که بتوانند در سختی از آنها حمایت کنند، ولی بجای اینکه پولی بگیرند، مبلغی هم به اربابشان میپردازند و خدمتشان جنبۀ ظاهری دارد. درآمد یک فرد عادی ایرانی معمولاً از ربحِ پولهایی که قرض میدهد تشکیل میشود و نیز از مالکیّت دهات.
در اینجا گوبینو باز هم تأکید میکند که اختیاراتِ قانونیِ حکومت از هر جهت محدود است. وی معتقد است امتیازاتِ روحانیون، ایلات، تجار و اصناف همیشه اختیاراتِ شاه و حکامِ ولایات را محدود میسازد و به این نکته اشاره میکند که مالیات در ایران بسیار ناچیز بوده و باری محسوب نمیشود، چون مردم مالیاتِ شغل، تملّکِ خانه و ساختمان، احشام و سرانه نمیپردازند. همان مالیات زمین را هم روستاییان باید بدهند، نمیدهند و چون در ایران جادّه و پلیسِ راه وجود ندارد و کوهها همیشه در دسترس هستند، دولت هرگز نمیتواند کسانی را که از مالیات دادن تمرّد کرده مجازات کند. زندگی بهمین دلائل در ایران بسیار ارزان است ولی کارمندانِ اداری چون حقوقِ کمی میگیرند مجبور میشوند بزور و تهدید، هدیه و رشوه دریافت کنند.
==== روستاییان ====
در ایران، زمین، خود ارزشی ندارد، زیرا فراوان است و فقط کافیست کسی در آن مستقر شد و به کشت و زرع بپردازد تا مالک آن شود. یک چهاردیواریِ خشت و گلی در آن میسازند و هشت یا ده تیر چوبِ سپیدار را با کاه و گِل به عنوانِ سقف رویش کار میگذارند و در عرض هشت روز ساختمان خانه تمام میشود. بعضی از خانوادههای روستایی هم دایماً در حرکت هستند و از محلی به محلّ دیگر نقل مکان میکنند.
==== دراویش ====
دراویش سراسر عُمر خود را در مسافرت به سر میبرند. در میانِ این ولگردان، گاهی یک مرواریدِ کمیاب یافت میشود. این فیلسوفِ دورهگرد یا پیاده و یا سوارِ الاغ در بیابان و شهر به راه میفتد و هرجا که خواست سالها اُطراق میکند. گوبینو خود در ویرانهای در ری با درویشی دستکم شصت ساله برخورده با پیراهن کتان سفید ژنده و پاره،که به گفتۀ او معلوماتِ وسیعی داشته و مصائب زیادی از سر گذرانده بود.
==== مسافران ====
بجز دراویش مسافرانِ دیگری وجود دارند که برای کسب علم سرزمینها را زیر پا میگذارند و ظاهرِ دراویش را هم ندارند. گوبینو از میانِ این مسافران از حاج زینالعابدین شیروانی نام میبرد که بعد از ایران به بغداد، مکّه و عربستان سفر کرده و سپس هم به سند و کشمیر تا ماوراءالنّهر، قفقاز، آسیای صغیر، سوریه، مصر و الجزایر رفته است.
گوبینو در پایانِ فصل نتیجه میگیرد که آسیاییها به همین آسانی، حوصله، خوشحالیِ دائمی و کنجکاوی ملایم که همیشه مایل هستند رضایت دیگران را هم ضمنِ رضایت خود جلب کنند، دست به مسافرت به کشورهای مختلف میزنند بیآنکه دقیقاً بدانند کجا میروند و یا حتّی کجا هستند. گفتگوهای طولانی هر روزه، هر ساعته که ضمنِ آن هر عقیدهای ابراز و هر چیزی گفته میشود و با بیاعتنایی هیچ وضعِ ناراحتکنندهای به وجود نمیآورد، طبعاً نفوذِ زیادی بر آنان میگذارد و این تساهل را در آسیاییها به وجود میآورد که یک اروپایی با عقاید مشخّص و تصمیمهای قاطعِ خود قادر به تحمّلِ آن نیست. ولی به برهمنان، مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و ارمنیان اجازه میدهد که بطورِ درهم و برهم در میانِ یکدیگر زندگی کنند و بجز در ایّامِ بحرانهای سیاسی هرگز برخوردی با هم نداشته باشند.
=== فصل پنجم: ویژگیهای اخلاقی و روابط اجتماعی ===
==== دولت و نهادهای اداری ====
مؤلّف کتاب حاضر با توجه به بحثی که در فصل دو از بخش دوّم داشت به این نتیجه میرسد که در ایران مفهوم وطن پرستی آنطور که نزد فرانسویان است، وجود ندارد و ایرانیان به سلسلههایی که بر ایشان حکومت میکنند اعتنایی ندارند و مانند رومیان از حاکمان خود بیزارند. از اینرو دولت، مفهومی بیگانه برای ایرانیان است و فرد در این کشور همه چیز است. مردم ایران در وفاداری سیاسی و فداکاری ناتوان، سرشار از عشق به میهن و عاری از اعتقاد به هر صورتی از حکومت هستند. بدین سان همه مردم بدون شرم و حیا همدیگر را غارت میکنند و تا هر جا دستشان برسد از بیتالمال سوءاستفاده میکنند، و عملاً هیچگونه نهاد اداری وجود ندارد و اگر هم باشد بسیار ضعیف است. تنها نهادی که در ایران منظم است پلیس شهری است که این نهاد نیز وامدار سامان کهن در شهرهای آسیایی است که همواره نگهبانان شهری شبانهروز در شهر به گشت و نگهبانی مشغول بودند. عمدهترین دلیل ناتوانی در ایجاد نهاد دولتی منظم، عدم وصول مالیات از اتباع به انحاء و روشهای مختلف است و این مشکل تا جایی پیش میرود که حتی با بکارگیری نیروی قهریه، آخرین ترفند اهالی یک روستا، کوچ دستهجمعیست که این نیز مسئلهای علیحدّه برای دولت به وجود میآورد. صرفنظر از این مسائل معافیت مالیاتی طبقاتی همچون بازرگانان یا کسانی که امتیازات خاصّه از شاهان حال و گذشته دریافت کردهاند بر این معضل اضافه میکند. مسئله دیگر، وضع اسفبار راههای مواصلاتی بین شهرها و روستاها است به طوریکه تنها یک جاده وجود دارد و آن مسیر تهران به اقامتگاه تابستانی شاه است و همینطور بسیاری از پلها به دست افراد خیّر ساخته شده و چون هیچگاه آنها را تعمیر نمیکنند، رسم بر این منوال شده است که در استفاده از آنها نیز صرفهجویی شود و جز در موارد ضرورت کامل از روی آنها عبور نمیکنند. به طور کلی حضور نهادهای حکومتی، نه برای خدمت بلکه برای امرار معاش کارکنانش از جیب مردم است و بی اغراق باید گفت در ایران دولت به معنای حقیقی آن وجود ندارد.
==== توسّط ====
آسیاییها به استثنای عثمانیها، ازبکها، ترکمنها و افغانها بیرحم نیستند و آنان نسبت به هیچ چیزی علاقه و دلسوزی ندارند و در حفظ منافعشان اصول اخلاقی را رعایت نمیکنند ولی افکارشان را زیاد دنبال نمیکنند و با کمال میل به راهحلهای معتدل رغبت نشان میدهند. در ایران همه چیز از از راه توسّط (واسطه با میانجی) یعنی دخالت شخص ثالث در هر معاملهای یا هر ماهیتی، حل میشود اما باید در نظر داشت واسطهها هرگز بدون در نظر گرفتن نفع مادی دست به اقدام نمیزنند ولی معمولاً از طریق شفاعت نزد حاکم و یا حتی شاه میتوانند مجرمترین افراد را از تیغ محاکمه نجات دهند.
==== گشادهدستی ایرانیان ====
در ایران هر کسی آماده است در کاری که مربوط به او نیست دخالت کند و در نتیجه از حل هیچ مشکلی نباید ناامید شد. این گفته چنین معنی میدهد که قدرت مطلق در دست هیچ کس نیست و چون همه چیز در این جهان سستبنیاد است بنابراین فقر نیز مانند ثروت دایمی نیست. بواسطه سستی در اخلاق عمومی همانطور که ثروتمندان بسیار ازخودراضی هستند فقرا نیز هرگز دچار یأس نمیشوند. در ایران هیچکس باور ندارد که یکباره وضعش چنان تغییر کند که به فلاکت و درماندگی محض دچار شود زیرا مواد غذایی آنقدر ارزان و یافتن مسکن آنقدر آسان و اشخاصِ بیقید آنقدر گشادهدست هستند و دامنه تعاون عمومی چنان بسیط و مشفقانه است که کسی نگران مردن از گرسنگی نیست. در ایران به کسانی که مطالبه کمک میکنند بعنوان اینکه استحقاق دارند مینگرند، چون احتیاج دارند و این دو کلمه را مترادف میدانند؛ از اینرو گدای دروغین وجود ندارد.
==== توصیف بازار ====
در این صفحات گوبینو تصویری دقیق و موشکافانه از بازار تهران و فضای حاکم بر آن ارائه میدهد و در آخر اشاره میکند که روز یک نفر ایرانی به این ترتیب میگذرد: بخش بزرگی به گردش در بازار و بخش دیگر به دید و بازدید.
==== خصوصیّات زنان ایرانی ====
ایرانیان درباره زنان خانواده خودشان بسیار تودار هستند ولی درباره زنان دیگران با چنان لحنی صحبت میکنند که گویی بهجُز همسر و خواهر و مادر خودشان زن نجیبی در ایران وجود ندارد. در ادامه توصیفاتی از خصوصیات زنان شهری و مسلمان ارائه میشود که به گواه نگارنده کتاب، حاصل شنیدهها و نقل قول دیگران است. زنان ایرانی بسیار زود ازدواج میکنند و قبل از ازدواج چند ماه دوران نامزدی طول میکشد و طی آن نامزد حقّ ندارد همسر آیندهاش را با روی باز ببیند؛ مرسوم است که پدر دختر مبلغ سی تومان (چهارده پوند) را از نامزد مطالبه کند که معمولاً صرف جهیزیه دختر میشود. سن نامزدی برای پسران بین پانزده تا شانزده سال و برای دختران بین ده تا یازده سال است که البته به اعتقاد گوبینو در این سنین عقل و آمادگی برای زندگی زناشویی وجود ندارد اما چون در مسائل ایرانی عقل چندان به حساب نمیآید و در نظر گرفته نمیشود، این نقد با قاطعیت رد میشود و ایرانیان معتقدند زن و شوهر در این سن از هر جهت پیشرفتهاند. زن ایرانی وقتی به سنین بیست و سه یا بیست و چهار سالگی میرسد، به ندرت اتّفاق میافتد که دستکم دو بار یا بیشتر ازدواج نکرده باشد، زیرا ـ بر خلاف رسوم اهل حق ـ طلاق به آسانی فوقالعادهای صورت میگیرد و همین امر دلیل این است که تعدد زوجات بسیار کمیاب باشد. در ایران ازدواج موقت یا متعه وجود دارد که به هیچ وجه رسوایی به بار نمیآورد زیرا اخلاق آسیایی فقط آنچه را در نظر عموم آشکار است مورد سرزنش قرار میدهد نه کارهایی را که پشت دیوارهای اندرون میگذرد. زنان ایرانی به شدت در اندرونی زندانی هستند به نحوی که هیچ غریبهای اجازۀ ورود به اندرون را ندارد، اما از سوی دیگر کاملاً آزاد هستند که از صبح تا شب و حتی از شب تا صبح به بهانههای مختلف همچون حمام رفتن، دید و بازدیدهای زنانه، شرکت در مراسم و جشنهای عمومی و خصوصی و یا زیارت، از منزل خارج شوند که به عقیده گوبینو این آزادی نتایج نامطلوبی برای شوهران دارد و از اوان جوانی لذت زندگی خانوادگی و داخلی را از آنان سلب میکند. زنان ایرانی با اینکه بسیار کم در خانه میمانند ولی در خانههایشان صاحب اقتدار مطلق و دارای خدم و حشم هستند. آنان بناءبر تعالیم اسلامی و تشخیص پیامبر اسلام که فرموده زنان ناقصعقلند و نباید به کردار و گفتارشان اهمّیت داد، زیر بار هیچ مسئولیّتی غیر از رعایت حجاب غیرقابل نفوذ نمیروند، از اینرو بیاندازه زودرنج و تندخو میباشند. اما برعکس، زنان ایلات حجاب ندارند، بسیار کوشا و مسئولیّتپذیر هستند؛ سوار اسب میشوند و به همان اندازهای که زنان شهری سبکسر هستند آنان موجوداتی جدی و مفید بشمار میروند. و زنان اهل حقّ طلاق نمیگیرند؛ هرگز به زیارت نمیروند و فقط در شهرها حجاب بر سر میکنند؛ همکیشان مردشان را با روی باز و بدون ناراحتی در خانه میپذیرند؛ مذهبشان آنان را بهیچوجه موجوداتی پست و غیر مسئول نمیشمارد و بالاخره در میان اهل حقّ روحیۀ خانوادگی وجود دارد. همین مسئله در مورد زنان گبر و یهودی نیز صدق میکند.
در این صفحات گوبینو به توصیف دقیق آداب و تعارفات بیحد و حصر ملاقاتها و مهمانیها میپردازد و اشارهای به وقتنشناسی ایرانیان در هنگام ملاقاتهایشان میکند و میگوید چون وقت ارزش نداردُ دیر آمدن عیب بشمار نمیرود یا عیبی است که همه دارند.
==== مشاهیر عصر ناصری ====
در این صفحات وصف ضیافت شامی در اقامتگاه گوبینو میشود که رضاقلیخان، للۀ سابقِ برادرِ شاه، سفیر سابق در بخارا، مورّخ، عالمِ صرف و نحو، شاعر و ادیب مشهور زبان فارسی و لهجههای محلی و میرزا تقی خان لسانالملک متخلص به سپهر، شاعر، مستوفی و مورخ رسمی کشور نیز در آن مجلس حضور داشتند و نگارندۀ کتاب حاضر از حضور ایندو رجل سرشناس محظوظ گشته بطوریکه رضاقلی خان را یکی از نکتهسنجترین و دوستداشتنیترین افراد در سراسر جهان توصیف میکند. در آن مجلس صحبت از موسیقی و داستانهای تعجبآور درباره اعجاز آن از حاضرین شنیده شد.
در ادامه گوبینو به معرفی فضلای ایران میپردازد که از آن جملهاند: رضاقلی خان، مؤلف کتاب روضة الصفای ناصری، تاریخدانی برجسته که واقف بر تمام تذکرههای تاریخ ایران است. او اشعار زیادی نیز سروده و کتاب دیگری در شرح سفارت خود در بخارا نوشته و در کتاب مجمع الفصحا، مجموعۀ کاملی از اسامی شعرای قدیم و جدید ایران و تاریخچۀ زندگی و نمونه اشعار آنها را گرد آورده است.
میرزا تقیخان لسانالملک متخلص به سپهر، شخصی ممتاز و دانشمند که دارای حافظهای فوقالعاده عالی است؛ مؤلف ناسخالتواریخ، کتابی در باب تاریخ جهان است که تا کنون دو جلد از این تاریخ عظیم منتشر شده است. وی شاعری مشهور و استادی ماهر در زمینۀ فرماننویسی است. در واقع فرمان، حکمی رسمی با نثری صریح و فصیح و فارسی و البته عبارات ثقیل است که به نام شاه، فلان شغل را بر عهدۀ فلان کس واگذار میکند. خوانندۀ فرمان باید کسی باشد که بتواند فصاحت و بلاغت نویسنده را در نظر شنوندگان به معرض نمایش بگذارد، یعنی در مواقع مقتضی باد در گلو بیندازد، صدا را کلفت کند، متوجّه باشد کلمات را با هم مخلوط نکند و در لحظات مناسب مکث کند. در یک فرمان بخش بزرگی از آن بر اکثر شنوندگان و خوانندگان نامفهوم است؛ به طور کلی یک فرمان زیبا مجموعهای است از جملات نامفهوم، اثری بدیع در زبانشناسی همراه با پوچی مطلق که به کلی از عقل و منطق عاری میباشد.
میرزا سعیدخان، وزیر امور خارجه نیز از حیث شهرت ادبی و فارسی نویسی صاحب منزلتی است و میگویند یکی از عربیدانان درجه اوّل تهران است.
* در میان علمای دینی از حاجی علی اکبر کنی بعنوان مجتهد جامعالشرایط و شیخ عبدالحسین بعنوان فقیه نام میبرد که هر کدام عّدهای شاگرد و مرید دارند که نزد آنها تحصیل و حتی بعنوان مستخدم خدمت میکنند.
* از ریاضیدانانی چون سیدعبدالله شوشتری، ملا عبدالجواد خراسانی و در مرتبۀ شهرت کمتری از آخوند ملاعلی محمد نام میبرد.
* در میان نوازندگان از میرزا علی اکبر ملقب به ملکوتی، نوازندۀ چیرهدستِ تار نام میبرد که او را فردی بسیار هوسباز، خودپسند و تندخو میداند که بسیار خوب تار میزند. سپس از خوشنواز، نوازندۀ کمانچه و محمدحسن بیرقیب، نوازندۀ سنتور نام میبرد. او خوشنواز را فردی خوشمشرب و بیزار از مشروبات الکلی و بیرقیب را مردی موقّر و اخمو توصیف میکند. علاوه بر نوازندگان مزبور، به نوازندگانی در ایلات چادرنشین اشاره میکند که از طبقۀ نجیبزادگان هستند و معمولاً شغلشان موروثی است. آنان مورد احترام زیاد میباشند و مجموعۀ انبوهی از آهنگهای فارسی و ترکی را میخوانند و مینوازند که دو آهنگ کَرَم و کوراوغلو معروفترین این آهنگها هستند. به نظر گوبینو موسیقی ترکی بسیار قویتر و هیجانانگیزتر از موسیقی فارسی است اما موسیقی فارسی علمیتر و از نظر ترکیب آهنگها، مرغوبتر است.
* گوبینو وضع نقاّشی در ایران را در حال انحطاط و احتضار میداند ولی خطّاطی را هنر مورد علاقۀ ایرانیان میبیند بطوریکه حاضرند برای یک سطر از دستخط استادان این رشته از قبیل امیری و درویش، بیست پوند (معادل پانصد فرانک) یا بیشتر پرداخت کنند.
* ترانهسرایی نیز مورد توجه ایرانیان است که اکثراً محتوای طنزآمیز و سیاسی دارند و ترانههای عاشقانهای که شاه و مادرش و بانوان میسرایند، مقام خاصی دارد زیرا که به سرعت در کوچه و بازار و اندرونهای دیگر پخش میشود. معمولاً چون فقط اشعار ترانه تغییر میکند و نه آهنگ آن، موسیقی ایرانی وارد مرحلۀ انحطاط شده است.
* نقّالی از دیگر هنرهایی است که مورد اقبال ایرانیان است و سابقاً در قهوهخانهها اجرا میشد ولی به خاطر مضمون سیاسی و مخالف دولت آن، به دستور امیر نظام (امیرکبیر) قهوهخانهها تعطیل شدند؛ از اینرو کوچههای تهران مملو از نقالهای دورهگرد شده است. اما لذت دیدن و شنیدن داستانهای نقالی در مقایسه با تئاترهای مذهبی و تعزیه هیچ است. این علاقۀ شدید در همۀ افراد ملّت وجود دارد و وقتی در جایی نمایش برپا میشود همۀ اهل شهر بسوی آن میشتابند. داستان این نمایشها همیشه ماجراهای غمانگیز است که از زندگی ایرانیان اقتباس شده از جمله داستان قتلعام برمکیان بدست خلفای عباسی است و یا موضوع آن قتل فرزند علی و خانوادهاش در صحرای کربلاست که تعزیه نام دارد و این نمایش ده روز طول میکشد و هر روز سه چهار ساعت اجرا میشود و اشعار تغزلی اغلب بسیار زیبا و غمانگیز پی در پی با شور و هیجان خوانده میشود. برای بسیاری از مردم این تظاهراتِ واقعی است زیرا نمیتوان تعزیه را دید و منقلب نشد. تعزیه اثری بر مردم میگذارد که زیباترین شاهکارهای تراژدی اروپاییان به گرد پایشان نمیرسد. در واقع تعزیه نوعی تئاتر به سبک یونان باستان است. البته شایع است که مراسم تعزیه فرصت مناسبی برای روابط مخفیانۀ عشقی است ولی ایرانیان بقدری بدزبان/رکیکاللسان هستند که انصاف نیست به گفتههایشان اعتماد کرد.
=== فصل ششم: نتایج احتمالی روابط اروپا و آسیا ===
==== فقدان مفاهیم مُدرن سیاسی در آسیای میانه ====
گوبینو خود ادّعایی ندارد که توانسته باشد به همۀ جوانب مملکت ایران پردازد. ترجیح او این بوده که ببیند شانس نزدیکی بین خاورمیانه و قارّۀ اروپا در دوران او کدامست. آنچه برای گوبینو مسلّم شد این بود که در کشورهایی که از نزدیک آنها را دیده، «ملّت سیاسی» به معنای واقعی و امروزی کلمه وجود ندارد. به زعم وی، اطلاق عنوان «ملّت سیاسی» بر اعراب ممکن نیست. از هنگامی که «دیانت اسلام» آنها را بهعنوان فاتحان بر اقوام قدیمی یونانیزبان مستولی نمود، ذوق غارت و چپاول را به آنان چشاند، ولی هرگز هنر هدایت و رهبری مردم را به ایشان نیآموخت. همۀ دولتمردان، دیوانیان، علما و فلاسفۀ عرب بیگانگانی بودند که به إسلام گرویده، و از همان ابتداء بدون دخالت اعراب، و حتّیٰ بهرغم آنان، به فرمانروایی در اراضی خلافت عربی پرداختهاند. اعراب از مرحلۀ فرد تا حدّ وابستگی به قبیله ترقّی مییابند، ولی عاجز از آن هستند تا به ماوراءِ قبیله برسند.
تفاوت درک «سیاسی» ابتدایی ایرانیان از اعراب و افاغنه
ایرانیان آنچه را که برای اعراب غیرقابل درک است میفهمند، و با ذکاوتی که دارند قادر به ادراک هر چیزی هستند. امّا ثبات روحی را فاقدند، عقل ندارند، و بهخصوص فاقد وجدان هستند. افغانها سربازانی هستند با انرژی فراوان، قدرت نفسانی عظیم، استقلال روحی خارقالعاده، ولی به هر حال سربازند و مفهوم «دولت»که اعراب از درک آن عاجزند، و نزد ایرانیان برای همیشه به مفهومی «مُستعمَل» بدل شده، برای آنان پادگانی است که روزی باید به دخول به آن رضایت بدهند.
آیا اقوام آسیای میانه صلاحیّتی برای پذیرش تمدّن مُدرن دارند؟
پس به نظر نمیرسد که ملّتهای آسیای میانه، با اتّکاءِ به خودشان قادر به تجدید جامعۀ خود و بازسازیِ آن براساس مبانی قدیم باشد. ولی آیا برای پذیرفتن تمدّن جدید صلاحیّت دارند؟
گوبینو تصریح میکند که به چنین چیزی اعتقاد ندارد. از سی سال پیش از تاریخ نگارش کتاب در کشور فرانسه صحبت از متمدّن ساختنِ دیگر مردمان جهان و انتقال تمدّن به فلان و فلان ملّت شده بود. به عقیدۀ مؤلّف تا آن موقع هیچ نتیجهای از این کار، چه در عصر جدید و چه در عصر قدیم حاصل نشده است. در ایّام ماضی نیز نه یونانیان و نه رُمیان هرگز نتوانستند «شخصی» را متمدّن کنند. قدما پس از عصر اسکندر، در دوران یونانیمآبی، با اقوام آسیای نزدیک درآمیختند، امّا مشکل بتوان گفت که این اقوام و مردمان، بیش از آنکه یونانیمآبان لودیایی یا فروگیایی شدند، یونانیمآب شدند. رُمیها هم که میخواستند گُلها را مطابق رسم خودشان متبدّل سازند، فقط در صفحات جنوبی موفّق به این کار شدند، آن هم به زور سرنیزه و با تشکیل مستعمرات ایتالیوتی، و مابقی نواحی کشور را به زمینهای کشاورزی تبدیل کردند، که هرگز «سیاسی» نشدند. به زعم گوبینو، در دوران جدید هم دیده نشده که فرانسویان توانسته باشند سیاهان آفریقایی، سرخپوستان کانادایی، هندیان پُندیشِری، و بربرهای الجزایر را متمدّن کرده باشند؛ یا اینکه انگلیسیها توانسته باشند تغییری در اوضاع اتباع هندوستان بدهند، و یا هلندیها اهالی جاوه، و روسها اهالی قفقاز را «متبدّل» ساخته باشند.
==== دو نظام متفاوت استعمار اروپایی برای آسیای میانه ====
پس دو راه بیشتر وجود ندارد: یا مردمان آسیای میانه به همان شیوهای که از قرنها پیش میزیستند، به حیات نباتی خود ادامه بدهند، یا اینکه به دست ملّتهای اروپایی فتح شوند و تحت سلطۀ ایشان قرار بگیرند.
به رغم اینکه سرزمینهای آسیای میانه پهناور است و بخش اعظم آنها دور از کرانههایی واقع است که میتواند نقطۀ حملۀ اجنبی باشد، با در نظر گرفتن قدرت خارقالعادۀ توسعه که در جوامع اروپایی هست، و نیاز به تجاوز که آنها را به این سمت سوق میدهد، چنین فرضی دور از واقعیّت به نظر نمیرسد. پس مانع عمدهای پیش رو نیست، بهخصوص که اروپا ابزار مادّی نیرومندی برای تحقّق این هدف در اختیار دارد. پس باید پذیرفت که تأسیس یک کشور اروپایی در آسیای میانه امکانپذیر است. و این کار با دو نظام میتواند صورت گیرد:
==== نظام استعمار انگلیسی ====
یکی اینکه در تأسیس چنین کشوری نظام انگلیسی را به کار برد، یعنی سلطه بر تودهها بدون درآمیختن و مخلوط شدن با آنها، و حکومت از بالا و ضمناً بقیه را کاملاً جدا و متمایز نگاه داشتن، و نگذاشتن تا بومیان در ادارۀ امور خود بهجز در موارد بسیار محدود و اصولاً امور فرعی موقّتی، یعنی امور یومیّه، دخالتی داشته باشند.
==== اشکالات نظام انگلیسی ====
این نظام تا وقتی که دوام دارد بسیار عالی و خوب است، ولی از نقطۀ نظر مردمان تحت سلطه، بههیچوجه قابل اطمینان نیست. این نظام در نظر ایشان حالت «موقّت» دارد، و با بیصبری سنگینی آن را تحمّل میکنند و به آن ناسزا میگویند. برای حفظ این سیستم باید پیوسته قوی و همیشه زرنگ بود. کوچکترین فتور و سستی، کمترین سهلانگاری در اتّخاذِ تدابیر ضروری ممکن است همه چیز را به مخاطره بیافکند، زیرا اروپاییان دائماً رویاروی دشمن قرار دارند. از آنجا که اربابان بیشتر از رعایا و بردگان راغب به خوابیدن هستند، همه چیز بر پایۀ خطر دائمی قرار گرفته است. این تنش مستمرّ هزینۀ سنگینی تحمیل میکند، و اگر ملّتی که دست به تسخیر زده در مورد دیگری با دشواری روبهرو شود، میتواند ضربات مهلکی از مردم سرزمینهای تسخیرشده دریافت کند. شورش عمومی میتواند پایان این دوران سلطه را رقم زند. این طرز حکومت بسیار آسیبپذیر است، چون فردای سقوط مطلقاً اثری از آن باقی نمیمانَد. کشورهایی که دارای این حکومت هستند، به ورطۀ آنارشی سرنگون میشوند.
==== نظام قدیمی استعمار ====
روش دیگر آن است که سلوکیان پس از مرگ اسکندر اتّخاذ کردند، و رُمیان آن را به مرحلۀ عمل درآوردند، و امروزه حتّیٰ روسها در ادارۀ سرزمینهای آسیایی خود به کار میبرند. براساس این روش، بومیان حتّیالامکان در ادارۀ امور دخالت داده میشوند، و از هر نظر در موفّقیت و ادامۀ کشورگشایی سهیم میگردند. در این روش، ملّت فاتح با ملّت فتحشده یکسان و مخلوط میشود، و به صورت یک ملّت واحد در یک سرزمین درمیآید.
==== اشکالات نظام قدیمی استعمار ====
در روش دوّم، سالهای انتقال لبریز از مخاطرات هستند. در طیّ این سالها بومیان هنوز «رام» نشدهاند، و وسایل تخریبی متعدّدی در دست دارند، و ضمن آنکه از جانب فاتحان به درجه و مقام نائل شدهاند، هرلحظه با وطنپرستی منطقهای تحریک و تحریض میشوند. مناصبی که به بومیان اعطاء شده یا در مورد ایشان به رسمیّت شناخته شده، بر نفوذ ایشان میاَفزاید، و میتواند آنان را به سمت جاهطلبی سوق دهد که تنها از طریق رهایی ملّی قابلیّت تحقّق دارد. نارضایتی کمابیش ثابت و دائمی در طبقات پایین اجتماع که عموماً در پی إشغال کشور پدید میآید، به مشکلی دائمی بدل میشود. البتّه میشود با مراقبت دقیق و ماهرانه مشکلاتی از این قبیل را برطرف کرد. نمونۀ سلوکیها و رومیها از آن جهت ذکر شدهاند تا تأکید شود که تجربۀ پیشینیان شاهد موفّقیت صد در صد این سیستم و امکان دوام آن است.
به این ترتیب، دو ملّت به هم نزدیک شده ولی هنوز در یکدیگر ادغام نشدهاند. امّا با ادغام دو ملّت چه اتّفاقی به وقوع خواهد پیوست؟ آیا ملّتهای اروپایی همۀ فضایل خود را به آسیاییها میبخشند، یا اینکه همۀ رذایل آسیایی را که باعث شکست ملّتهای این قاره شده از ایشان اخذ میکنند؟
==== اصلِ تاریخیِ سرایت انحطاط ====
تاریخ نشان میدهد که همیشه شِقّ اخیر به وقوع پیوسته است. این نکته چه در مورد فتوحات آسیایی اسکندر، و چه وقتی امپراطوری رُم به نوبۀ خود یونان را تحت سلطه درآورد، صادق است زیرا در مورد اخیر فساد و عفونتی که یونان را منحط ساخته بود تماماً به درون رُم نفوذ کرد. با آغاز فتوحات آسیایی نیز رُم به انحطاط رفت و دیگر رُم سابق نبود. یونان و رُم به دنبال این آمیختگی از لحاظ اخلاقی و عقلی و مادّی تنزّل یافتند. هر دو فقیرتر شدند. ابتداء هر دو کشور از طریق غارت و تخریب مناطق باستانی ثروتمند شدند، ولی سرمایههای مادّی سرانجام به پایان رسید. در جریان فتوحات اسکندر شهرهای سلوکیه و اسکندریه، به ضرر آتن و کورنت، ثروتمند شدند، و به همان سرعت انطاکیه و قسطنطنیه باعث نابودی امپراطوری رُم گردیدند. سایر نقاط اروپا هرگز بر اثر فتوحات آسیایی ثروتمند نشد، بلکه برعکس، به علل کاملاً مشابه به نفع آسیا به فقر گرایید.
در عصر گوبینو نیز وضع کمابیش بر همان منوال بوده است. هم کسانی از اروپاییان به زندگی در آسیا عادت کرده بودند، و هم آسیاییانی در اروپا بزرگ شده بودند. گوبینو میگوید، گروه اوّل رذائل آسیاییان را اخذ کردهاند، و حتّیٰ یک نفر از گروه دوّم نیست که فضیلت اروپایی کسب کرده باشد. در مورد فرزندانِ حاصل از ازدواجهای مختلط، به عقیدۀ گوبینو، هر کس آنها را دیده و از آنها صحبت کرده، نظری بسیار نامساعد دربارهشان داشته است.
==== اتلاف منابع اروپایی ====
امّا در خصوص اتلاف منابع اروپایی، به نظر گوبینو اینطور میرسد که این امری اجتنابناپذیر باشد. در لندن و آمستردام ثروتهای کلان شخصی در نتیجۀ تجارت با آسیا تجمیع شده، و شگفت از نظر او اینجاست که در بمبئی، مَدرَس، کلکته و کانتون، نیز بومیانی هستند که از معامله با اروپاییان ثروتهای هنگفت اندوختهاند.
چین در آن دوران به دلیل صادرات تریاک به آن منبع عایدی سرشاری برای تجار اروپایی بود، امّا این منبع موقّت و ناپایدار به نظر میرسد، زیرا چین احتمالاً در تولید تریاک خودکفا خواهد شد، یا ورود تریاک را با حقوق گمرکی معقول آزاد خواهد ساخت. هند از هشتاد سال پیش به این طرف دیگر مثل سابق برای بریتانیا سودآور نیست. انگلستان برای حفظ بازارهای فروش تولید محصولات خود هند را تحت فشار گذاشته است، از جمله تا توانسته کارخانههای حریربافی هند را که قادر به رقابت با ایشان نبوده تعطیل کرده است.
==== انحطاط متأخّر ایران ====
ایران از صد و پنجاه سال پیش دستخوش اوضاع نابسامان و ناگوار ولی بسیار استثنائی شده است. آخرین امرای سلسلۀ صفوی در نتیجۀ یورش افغانها که به مدّت چهارده سال کشور را به خون و آتش کشیدند، ساقط شدند. افغانها میدانستند که دورۀ حکومتشان در ایران کوتاه خواهد بود، زیرا منابع ضروری را برای ادامۀ آن نداشتند و هرچه منقول بود غارت کردند و بردند، و بقیه را تخریب و نابود کردند یا سوزاندند. نادرشاه بود که توانست افغانها را اخراج کند، امّا او کُردی ماجراجو، سربازی مایهدار و پرحمیّت بود، که با وطنش رفتاری بهتر از رفتار راهزنان نداشت، و پس از چندی به هند نیز لشکر کشید تا آنجا را نیز غارت کند. هرجا پولی میدید به عُنف میستاند و هر روستاییای که میدید تبدیل به سربازش میکرد.
فشارهای نادرشاه آنقدر شدید شد، که جنگاور بزرگ را در خیمهاش به قتل رساندند. ولی به جای یک ستمگر، هزاران ستمگر کوچک در ایران سر برافراشتند و بر مردمان مسلّط شدند. ایلات چادرنشین به ضرر شهرنشینان وارد صحنه شدند، و شهرنشینان به غارت یکدیگر پرداختند. زمینهای مستعد زراعت بیبذر ماندند، و اراضیِ مزروع به حال خود رها شدند. بخشی از ملّت به پاشالیق (ایالت) بغداد مهاجرت نمودند. در اواخر قرن هژدهم میلادی و اوایل قرن نوزدهم بود که ابتداء با روی کار آمدن کریم خان زند و سپس تأسیس سلسلۀ قاجاریه تا حدودی نظم در ایران برقرار شد. امّا از آنجا که مُجریّه در ایران به نحوی است که قبلاً ترسیم کردم، قادر به انجام کار مفیدی هم نشده است، بلکه فقط وجود صلح کافی بوده تا نتایج مطلوبی حاصل شود، که نسبتاً قابل توجّه است. در نواحی لم یزرع، دهات جدیدی احداث شده و شبکههای آبیاری زمینهای بایر را حاصلخیز کرده است. قناتهایی حفر شده است. شهرهای ویران مرمّت شده، به طوری که حومۀ تهران را به دلیل احداث باغات سرسبز و در نتیجۀ تغییر شرایط جوّی نمیتوان شناخت. تهران که سابقاً ناسالمترین شهر ایران بود، امروزه یکی از سالمترین شهرهای ایران شده است. بازارهایی زیبا، کاروانسراهایی با معماری بسیار درخشان، محلّاتی جدید، و خانههای شخصی متعدّدی در آن ساخته شده است. البتّه حکومت هیچگونه تسهیلاتی در اختیار نمینهد، و به همین که حرص و طمع عمّالش جلوی این اصلاحات را نمیگیرد، راضی و دلخوش است. ولی به هر حال همه چیز در حال تغییر است، زیرا وجود حکومتهای بد پدیدۀ جدیدی نیست، و وجودشان مانع نمیشود که کشورهای این منطقه از عالم به لحاظ مادّی پیشرفت کنند. علّت این امر، مواد اوّلیۀ فراوان، هزینۀ زندگی بسیار ارزان و بهای تولید بسیار نازل است. تا به حال کالا از اروپا به ایران وارد میشده، و ایران صادراتی به اروپا نداشته است. امّا به زعم گوبینو، اگر همانطور که بالاتر فرض کرده، یکی از دولتهای اروپایی امور این کشور را به دست بگیرد، این وضع تغییر خواهد کرد، و اروپاییان خود را با سرزمینی مولّد مواجه خواهند دید که در آن نخ و پشم درجۀ یک، ابریشم، زغال سنگ، مس، سرب، روی و آهن وجود دارد، و جمعیّتی که کاملاً آماده است تا از ثروتهای طبیعی خود بهرهبرداری کند. اگر هوش و ذکاوت ایرانیان در امور بازرگانی را به گرایش به رها کردن تدریجی سیستمهای حمایتی بازرگانی در اروپا بیاَفزاییم، آنگاه این به این معنی خواهد بود که اروپاییان هیچ وسیلهای برای رقابت با محصولات آسیایی نخواهند داشت. یعنی، آسیبی که آسیاییان به یونانیان و رُمیان وارد کردند، از همان دورۀ گوبینو، اروپای مُدرن را تهدید میکند.
==== شرقزدگیِ ملّتهای اروپایی ====
گوبینو کشش و حرارت فوقالعادۀ ملّتهای مغربزمین به سوی آسیا را به نظر مساعد نمینگرد. به زعم وی، در کنار موفقیتهای نظامی که تردیدی در آنها نیست، در سایر زمینهها شکستهای تلخ اروپا از آسیا دیده میشود، که نتایج آن، مزایای افتخارات نظامی را خنثیٰ میکند. گرایشهای مقاومتناپذیری وجود دارد، و اروپا نمیتواند بر ضدّ نیرویی که او را به خارج از مرزهای خودش میکشاند، و بر ضدّ فعّالیت در نقاط دوردست عقلانی رفتار کند، و سرانجام اینکه جوامع آنچه را باید بکنند بالاخره خواهند کرد، ولو اینکه عملیاتشان درست در جهت عکس منافع واقعیشان باشد. در پایان فصل، گوبینو به ذکر این نکته اکتفاء میکند که آسیا طعام اشتهاءانگیز بسیار اغواکنندهای است، که سرانجام خورنده را مسموم خواهد کرد.
<references />
|