محمدشاه: تفاوت میان نسخه‌ها

[نسخهٔ بررسی‌نشده][نسخهٔ بررسی‌نشده]
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
خط ۲۷۶:
 
آقاسی همچنین نامه‌ای به علمای اصفهان نوشت تا آنان را از عدم اعدام باب خبردار کند. از آنجا که باب در گذشته ارتباطاتی با شیخیه داشت و شیخیه توسط علمای شیعه برتابیده می‌شد، صدراعظم باب را به آنان منسوب ساخت. «خدمت علمای اعلام و فضلای ذوالعز… در باب شخص شیرازی که خود را باب و نایب امام نامیده، نوشته بودند ''چون ضال مضل است، برحسب مقتضیات دین و دولت لازم است مورد سیاست اعلیحضرت قدرقدرت شود تا در آینده عبرتی باشد.'' اما آن دیوانه جاهل دعوی نیابت نکرده، بلکه دعوی نبوت کرده… کتابی از مزخرفات جمع کرده و قرآن نامیده. حقیقت اصول او را من بهتر می‌دانم.» باب کتاب خود را بیان نامیده بود، نه قرآن و این بسیار بعید است که آقاسی از این مسئله بی‌اطلاع بوده باشد. هما ناطق بر آن است که منظور از «مزخرفات» در اینجا کنایه‌ای به دین اسلام است. آقاسی افزود: «چون اکثر این طایفه شیخی را مداومت به چرس و بنگ است، جمیع گفته‌ها و کرده‌های او از روی نشاط حشیش است که آن بدکیش به خیالات باطل افتاده.» صدراعظم ضمناً احتمال کشته باب را رد کرد: «من فکری که برای سیاست او کرده‌ام این است که او را به ماکو بفرستم که در حبس باشد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۶۶}}</ref> حاجی مدتی بعد باب را به ارومیه انتقال داد و سپس راهی تبریز کرد.<ref>{{پک|MacEoin|1988|ک=BĀB, ʿAli Moḥammad Širāzi}}</ref> در تبریز مجدداً مجلس آراستند و باب در حضور ناصرالدین میرزا (ناصرالدین‌شاه آینده) با علمای شیعه به مناظره نشست. در اینجا مشخص شد که او عربی نمی‌داند و دست آخر روحانیون مجدداً حکم به قتلش دادند.<ref>{{پک|MacEoin|1988|ک=BĀB, ʿAli Moḥammad Širāzi}}</ref> اما آقاسی به کشتنش تن نداد و «باب زنده ماند.» محمدشاه در همان اوصاف درگذشت. پس از او باب در دوران ناصرالدین‌شاه اعدام شد و پیروانش سرکوب شدند. در دوران ناصری، شورش بابیان را حاصل «بی‌تدبیری آقاسی» و مخالفت او با کشتن باب می‌دانستند؛ چنان‌که خود ناصرالدین‌شاه نیز به امیرکبیر گفت «این خطا از حاجی میرزا آقاسی افتاد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۶۸}}</ref>
 
=== فرمان آزادی اعتقاد ===
{{اصلی|فرمان آزادی اعتقاد}}در زمان صفویان، دولت ایران جهت مقابله با عثمانی به دنبال رابطه‌ای دوستانه با کشورهای مسیحی داشت و در همین راستا، با جمعیت مسیحی خود به نیکی رفتار می‌کرد. شاه عباس اول صفوی به مسیحیان حق مالکیت، اجازه بنای کلیسا و مدارس اعطا کرد که این توسط شاهان بعدی هم تایید شد. اعطای این حق، امتیاز بزرگی بود چنانکه آن را «الغای امتیاز مسلمانی» توصیف کرده بودند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۷۵}}</ref> به هر صورت، با سقوط اصفهان و به پادشاهی رسیدن نادرشاه در اتفاقات پس از آن، این حق برافتاد؛ تا زمانه محمدشاه. در دوران محمدشاهی که از نقش روحانیون در دولت کاسته شد، مسیحیان جان تازه‌ای گرفتند. در همین دوران، مبلغان مسیحیِ اروپایی و آمریکایی یکی پس از دیگری وارد ایران شدند.
 
در این وضعیت و بنا به سفارش کنت دوسرسی سفیر فرانسه، دولت ایران فرمانی صادر کرد که مطابق آن ترسایان ایران مجددا از همان حق و حقوقی برخوردار شدند که در دوران پادشاهی صفویان بر ایران دارا بودند؛ یا به عبارت دیگر، چنان‌که عباس اقبال گوید، «از همان مزایای حقوقی که سایر رعایای ایران داشتند، بهره‌مند شدند.» این فرمان به چهار زبان فارسی، فرانسه، ارمنی و سریانی پخش شد و مورد تحسین اروپاییان و آمریکاییان ساکن ایران قرار گرفت. در این فرمان، شاه با همان لحن درویش‌مآبانه وقت دولت ایران خود را از قضاوت درباره دین رعایای خود مبری اعلام کرد و عنوان کرد چون خدا «ترتیب عالم تکوین را به تألیف و امتزاج طبایع مختلف المزاج منوط مربوط داشته»، خود اوست که باید در مورد عقاید انسان‌ها داوری کند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۸۱}}</ref>
 
صدور این فرمان وضعیت مبلغان مسیحی غربی در ایران را دگرگون کرد. آمریکایی‌های پروتستان با لازاریست‌های کاتولیک فرانسوی بر سر مالکیت کلیساها و تبلیغ در میان مسیحیان ایران به رقابت برخاستند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۸۲}}</ref> این رقابت تا مدت‌ها طول کشید و حتی پای دولت‌های روسیه و انگلیس به موضوع باز شد. روسیه که مطابق ترکمنچای پشتیبان مسیحیان ایران بود، کتبا تعهد داد در صورتی که ایران مبلغان کاتولیک‌ را اخراج کند، آن‌ها خود به اعتراض قابل پیش‌بینی دولت فرانسه به این عمل رسیدگی خواهند کرد.
 
== شخصیت و چهره عمومی ==