گیتی پاشایی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
←‏صفحه‌ها / آلبوم‌ها: افزودن صفحه های خواننده
برچسب‌ها: دارای ادبیات عامیانه ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون منبع. در ویکی گفتاورد اضافه شود
خط ۹۲:
{{اصلی|ترانه‌شناسی گیتی پاشایی}}
[[پرونده:Behmanesh and Giti.jpg|بندانگشتی|350px|[[عطاءالله بهمنش]]، گیتی پاشایی، [[پرویز قریب‌افشار]]]]
• صفحه‌ها:
* «سرگذشت» و «کاروان» (اولین صفحهٔ رسمی)
* «جدایی» و «چشم‌سیاه»
* «آتش‌افروز» و «دیگر هرگز»
* «گل بوسه» و «وعده‌گاه»
* «تمنا» و «صدف‌های شکسته»
* «غرور شکسته» و «دل کسی را مشکن»
* «دل بوالهوس» و «شکوه سبزه‌زار»
* «مگه منو‌ خواب ببینی» و «ای‌وای ای‌وای»
* «یه دل دارم» و «می‌روم»
* «عاشقه» و «تو همونی»
* «به‌من نخند» و «نمی‌خواد دروغ بگی»
* «کتاب غم» و «مجنون دیرین» (دیوار جدایی)
* «تا وقتی که من بمیرم دل بمیره» و «آتیش عشقه که خاموش نمیشه»
* «کی میگه دنیا قشنگه» و «حیفه حرف منو دل تموم بشه»
* «دیروز، امروز، فردا» و «خدا اون روزو نیاره»
* «خدا مهربونه» و «غروبه»
* «این باشه، باشه»
* «دل تورو می‌خواد» ‌و «دل من گریه نکن»
* «گل مریم» و «تسبیح صد دونه»
* «شادی با من قهره» و «ریزه ریزه»
* «Yesterday Once More» و «شب من»
* «عشق اول و آخر» و «توچشمات حقیقت می‌بینم»
* «واست ناز می‌کنم» و «نیناش‌ناش»
* «کنیز» و «نازم کن»
* «دوستت دارم مادر»
* «آشتی‌پذیر»
 
== نقل قول‌ها ==
* [[مسعود کیمیایی]]: «همسر بعدی من (ازدواج دوم) گیتی پاشایی، مادر پولاد است که فوت شدند. خانم بسیار خوبی بودند.»
 
 
* [[پولاد کیمیایی]]: «ما برای شرکت «سرب» در یک فستیوال فیلم به آلمان رفتیم و در آنجا پولی را که برای هزینه‌هایمان برده بودیم دزدیدند. چون آن زمان شرایط زندگی در ایران سخت‌تر بود، مادرم سعی داشت که من در آلمان تحصیل کنم و همان‌جا زندگی کنیم و آثار پدر هم بیرون از ایران تولید شود. عکس آن پدرم خیلی ناسیونالیست‌تر بود و علاقهٔ زیادی برای بازگشت به ایران داشت و این دوری باعث شد که پدرم بازگشت و من و مادرم در آلمان ماندیم. من در فیلم «تجارت» نقش خودم را بازی کردم و پدرم این فیلم را ساخت تا ما بازگردیم، زیرا که پدرم اعتقاد داشت گیتی پاشایی در ایران جایگاهی دارد و باید به ایران برویم، درنهایت به ایران آمدیم. من در آلمان بیشتر یادم هست به خانه می‌آمدم و مادرم را می‌دیدم که با تلفن صحبت و گریه می‌کند. بعد هم که به تهران آمدیم فرصتی پیدا نکردم که از اوضاع با خبر شوم و مادرم مریضی‌اش شدید شده بود و من همیشه درکنارش بودم.»
 
 
* پولاد کیمیایی: «تا سن ۱۶، ۱۷ سالگی با مادر در آلمان زندگی کردم. وقتی در آلمان بودیم مادرم مریض شد منتها یک دوره‌ای علاج پیدا کرد. بعد یک دوره‌ای که برگشتیم ایران بیماری سرطان او برگشت و بعد فوت شد و در این فاصله که آلمان بودم از سن ۵ سالگی از ایران رفتم و با مادرم زندگی کردم. یعنی از زمان فیلم «سرب» از ایران رفتم و آنجا بزرگ شده بودم تا زمانی که بیماری‌اش شدت گرفت و وقتی برگشتیم ایران باز قرار نبود که من ایران بمانم. وقتی فوت شد من ایران ماندم. در واقع من بیشتر عمرم را با مادرم گذراندم و فیلم «تجارت» اولین کاری بود که در آلمان ساخته شد و این بهانه‌ای بود که ما برگردیم و برگشتیم. بعدش هم دیگر «سلطان» ساخته شد که آن موقع مادرم فوت شده بود. یعنی بین ساخت «تجارت» و «سلطان» مادرم از دنیا رفت.»
 
 
* پولاد کیمیایی: «مادر لحظه‌های سخت و تلخی داشت. ما ایرانی‌ها همدیگر را آنجا (آلمان) می‌دیدم اما هیچکدام‌مان چمدان‌هایمان را باز نکرده بودیم. در آن‌جا ایرانی‌هایی هستند که بعد از سی‌سال هنوز در ذهنشان چمدان‌هایشان باز نشده، و به فکر برگشت هستند. آمدن و رفتن ما به مشکل برمی‌خورد. در آن مقطع مادر امنیت من را خیلی فراهم کرد یعنی از خودش به‌خاطر من می‌گذشت. این‌هایی که می‌گویم کلیشه نیست و واقعاً برای من اتفاق افتاده. هیچ وقت یادم نمی‌رود. کریسمس بود و بیرون برف می‌آمد. همه خانواده‌ها دور هم جمع می‌شدند و بچه‌ها منتظر آمدن بابانوئل بودند. من از مادر پرسیدم که: «مامان این بابانوئل فقط برای اینا میاد؟» مادر گفت که: «نه برای همه میاد». گفتم: «خب ما که مسیحی نیستیم». گفت: «ایرادی نداره. اون  برای همه بچه‌ها هدیه میاره». صبح که از خواب بلندشدم شروع کردم به گشتن خانه تا کادویی که بابانوئل آورده بود را پیدا کنم. اما هیچ جا کادویی پیدا نکردم و خیلی ناراحت شدم. مادر گفت: «برو زیر تختت رو نگا کن شاید اونجا باشه». رفتم و دیدم زیر تختم یک کادو است. این خاطره برای همیشه در ذهن من ماند. کاری که فقط از یک مادر برمی‌آید. مادرم وسع مالی‌اش نمی‌کشید که برای من کادو بخرد اما این کار را کرده بود. یک کفش بسکتبال مایکل جردن بودکه خیلی دوست داشتم که داشته باشم. اما خیلی گران بود و مادر نمی‌توانست آن کفش را برایم بخرد. مادر یک پیانوی الکتریک داشت که با آن تمرین می‌کرد و موسیقی فیلم «گروهبان» را هم با همان پیانوی الکتریک ساخت. مادرم همیشه دوست داشت من موزیسین بشوم و موسیقی را برای من بزرگتر از سینما می‌دید. تمام تلاشش را هم کرد. آنچه که از او به ارث برده‌ام همین موسیقی است.»
 
 
* پولاد کیمیایی: «در سینمای کیمیایی به مادر خیلی سنتی نگاه می‌شود. اما مادر من یک زن سنتی نبود. نوع زندگی‌اش، نوع زندگی یک زن سنتی نبود. یک جیپ داشت. دوازه نیمه شب من را سوار این جیپ می‌کرد و با هم به ویلایی که در دیزین داشتیم می‌رفتیم. یک زن تنها با فرزندش. یا اینکه به دو تا زبان خارجی صحبت می‌کرد. خیلی اهل سفر بود. شکل و شمایل زندگی‌اش در کل در قالب نگاه سینمایی کیمیایی به مادر نبود. شاید اگر مادر من را از نظر شخصیتی بخواهیم تحلیل کنیم، در سینمای داریوش مهرجویی خیلی بیشتر می‌توانیم چنین مادری را ببینیم. یعنی زن‌هایی که در آثار مهرجویی می‌بینیم شباهت زیادی به شخصیت مادر من دارند. اما حضور مادرم را از زاویه‌های دیگری می‌شود در سینمای کیمیایی ببینیم. مثلا در موسیقی «تیغ و ابریشم» که توسط مادرم ساخته شد و اینکه مادر با فریماه فرجامی دوستی نزدیکی داشت و زجر این زن را در «تیغ و ابریشم» درنت‌های موسیقی مادرم حس می‌کنیم. موسیقی فیلم از یک جایی در زندگی مادرم خیلی جدی شد و داشت به خوبی در این عرصه جا می‌افتاد. اما متاسسفانه عمرش کفاف نداد تا روندی که از «سرب» شروع کرده بود و به «تیغ و ابریشم» رسیده بود را ادامه بدهد. مثلا در موسیقی «سرب» با آن والس سیسیلی که رنگ ایرانی به خودش گرفته و ضرب وتار هم داخلش شده. این‌ها اتفاقات جالبی بود که متاسفانه بخت و موقعیت خیلی با مادرم یاری نکرد و زود از کنار ما رفت.»
 
 
* [[محسن صبا]]: «گیتی گاهی با عینک سیاه به داروخانه – محل کار من – می‌آمد؛ خوش وبشی و خریدی و خدا نگهداری. هرگز ندیدم که کسی او را بشناسد و یا حتی نگاهی مشکوک به او بیاندازد. نمی‌دانم کدام آخرین ترانهٔ گیتی بوده است ولی به طور اخص آوازی را به یاد می‌آورم که در ماه‌های آخر قبل از انقلاب به گوشم خورده بود؛ با شعر اخوان ثالث و ساز ویولنسل که لحن تلخ وغمگنانه‌ای داشت... یک بعد از ظهر بود که به داروخانه آمد و مرا به گوشه‌ای صدا کرد و دسته کلیدی را به من سپرد و گفت پسر سرایدار برای دریافت آن تا چند روز دیگر خواهد آمد. بعد خداحافظی کرد و رفت. رفت به آلمان و ”از بستر دیگر سر بر نداشت “.»
 
 
* محسن صبا: «آن روزها (دههٔ شصت) من دوباره مسعود را پیدا کرده بودم. با گیتی پاشایی، همسر دومش در خیابان نیاوران خانه‌ای قدیمی اجاره کرده بودند که من چند باری آن جا رفته بودم. پسر آن دو پولاد که امروز بازیگر معروفی در سینمای ایران شده آن روزها پسرکی بود که در حیاط خانه بازی می‌کرد. افسوس که دوران زندگی مسعود و گیتی در آن سال‌ها به دلیل گذشتهٔ هر دو آن‌ها و به خصوص گیتی به عنوان هنرمند دردسرهای فراوانی ایجاد کرد که سر آخر به بازگشت گیتی به آلمان و بیماری مرگبار او در آن‌جا انجامید. او در آلمان موسیقی خوانده بود و سوای چند تصنیف ماندگار موزیک متن فیلم سرب را هم او ساخته بود.»
 
 
* [[گوگوش]]: «یادم هست آن روزها (سال‌های بعد از انقلاب) گیتی دچار سرطان شده بود، به آلمان رفته بود، در بازگشت به من زنگ زد و من به دیدارش رفتم، کلی با هم حرف زدیم، مسعود کیمیایی از او جدا شده بود، گیتی ترجیح می‌داد با پسرش در آلمان باشد، در این فاصله مسعود گاه به دیدارم می‌آمد، یادم هست بعد از رفتن گیتی، مسعود را بیشتر می‌دیدم تا سرانجام وصلتی رخ داد و بعد هم سال ۲۰۰۰ به کانادا آمدیم، من دوباره سکوتم را شکستم.»
 
 
* [[علیرضا میبدی]] در تلویزیون پارس می‌گوید مدتی پیش از انقلاب اسلامی در ایران «گیتی را همراه با همسرش مسعود کیمیایی در فرودگاه شیراز با پوشش کامل اسلامی و عینکی بزرگ» دیده‌است و از گرایش پیدا کردن ناگهانی گیتی به اسلام شگفت‌زده شده‌است. اما گیتی بعدها با ناراحتی ایران را ترک کرد. در آمریکا گرین کارت و مبلغ هنگفتی از او به سرقت رفت. او دوباره به ایران بازگشت.
== پانویس ==
{{پانویس}}