سمیه بنت خیاط: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
اصلاحات نگارشی
تغییر پیوند و تغییر نوشتار و حذف ستایش
خط ۱۰:
 
== ازدواج ==
همسرش [[یاسر]]، پسر عامر و از [[اعراب عنسی مذجحی قحطانی]] [[یمن]] بود که همراه دو برادرش «حارث» و «مالک» از [[یمن]] به [[مکه]] راه افتاد تا برادر چهارمش را که بر اثر قحطی و خشکسالی و فساد اوضاع حکومت یمن، آواره شده بود، پیدا کند.
 
از این ازدواج، پسری به نام «[[عمار]]» زاده شد.
 
== بعثت محمد و اسلام آوردن ==
هنگامی که [[محمد]] به پیامبری برگزیده شد و آیین اسلام را به‌طور ناآشکارا وارد [[مکه]] کرد، یاسر و سمیه و فرزندشان عمار که در آن هنگام، جوانی رشید و قوی بود، جزو نخستین نفراتی ([[مجاهد]]{{چه کسی}} سمیّه را از هفت نفری می‌داند که زودتر از دیگران، اسلام را در مکّه آشکار کردند) بودند که به دین اسلام گرویدند و تمام خطرات احتمالی را با جان و دل پذیرا شدند.
 
آنان روزی که مرکز تبلیغاتی [[محمد]]، خانهٔ «ارقم‌بن ابی الارقم» بود، [[اسلام]] آوردند. روزی که دشمنان اسلام از [[ایمان]] آن‌ها آگاه شدند، در آزار و شکنجهٔ آنان کوتاهی نکردند.
خط ۲۳:
== شکنجه ==
هنگامی که سمیّه و شوهرش به پیشنهاد پسرشان عمّار اسلام آوردند، [[مغیره]]، [[ابوحذیفه]]، [[حکم پسر هشام]]، و [[ابوجهل]] او و شوهرش را به شکنجه گرفتند.
مشرکان این سه نفر را در گرم‌ترین مواقع مجبور می‌کردند که خانهٔ خود را ترک بگویند، و در زیر آفتاب گرم و باد سوزان بیابان به سر ببرند.<ref name="ReferenceA">فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، نوشته جعفر صحابی، تهران ۱۳۷۱، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، معاونت آموزش و تحقیقات، برگهٔ ۱۱۷</ref> [[ابوجهل]] در آن گرمای سوزناک خورشید عربستان و بر روی شن‌زارهای داغ به شکنجهٔ سمیه، [[یاسر]] و [[عمار]] پرداخت. آن‌ها سنگ‌های سنگینی روی سینهٔ هر یک از این سه نفر گذاشته و به سختی آن‌ها را شکنجه و آزار می‌دادند.
 
[[ابوجهل]] می‌گفت: یکی از این سه امر باعث رهایی و آسایش شما خواهد بود:
# ناسزاگویی (سب و شتم) به محمد
# بیزاری (تبری) جستن از او
# بازگشت به [[لات (بت)|لات]] و [[عزی]]
 
ولی از زبان آن‌ها سخنی جز «[[الله اکبر]]» و «[[لا اله الا الله]]» و بد گفتن به [[لات (بت)|لات]] و [[عزی]] و یاد کردن نام [[محمد]] با احترام چیزی شنیده نمی‌شد.<ref>عمار یاسر، پیشاهنگ اسلام و پرچمدار علی (ع)، ص ۷۱.</ref>
 
[[ابن اسحاق]] در مغازی روایت می‌کند که [[ابوجهل]] سنگی بزرگ بر سینه سمیّه می‌فشرد و می‌گفت بگو که لات و [[منات]] و [[عزی]] خدایان تواند. امّا سمیّه در همان حال به یگانگی [[خدا]] شهادت می‌داد و حاضر نشد خدایی لات و منات و عزّی را بپذیرد. ابوجهل سنگ را سخت‌تر می‌فشرد و با تازیانه سمیّه را می‌زد. بر اساس [[مغازی]]، کنیزان ابوجهل نزد او رفتند و از او خواستند سمیّه را رها کند اما او نپذیرفت.
 
وقتی [[ابوبکر]] از مسلمان شدن سمیه آگاه شد، نزد [[ابوجهل]] و [[ابوحذیفه]] رفت و از ایشان خواست که سمیّه را به او بفروشند. به استناد [[مغازی]]، هر چقدر ابوبکر قیمت را بالا برد ابوجهل حاضر به فروش سمیّه نشد. ابوبکر حتّی حاضر شد خون‌بهای سمیّه را به ابوجهل بپردازد تا ابوجهل در مقابل سمیّه را آزاد کند امّا ابوجهل نپذیرفت. پس از این، ابوجهل فروش برده به ابوبکر را ممنوع اعلام کرد.[[ابن اسحاق]] می‌نویسد که وقتی محمّد از تلاش ابوبکر برای خرید سمیّه آگاه شد او را دعا کرد.
 
در نتیجه‌ی این پایداری و بردباری شگفت‌آور، شکنجه‌های [[ابوجهل]] بر آن‌ها فزونی می‌گرفت؛ زره‌های آهنین بر بدن‌شان می‌کرد و آن‌ها را در آفتاب سوزان صحرای [[مکه]] نگاه می‌داشت؛ به نحوی که حرارت آفتاب و داغی آهن، بدنشان را می‌پخت و مغزشان را به جوش می‌آورد.<ref>ریاحین الشریعة، ج ۴، ص ۳۵۳؛ منتهی الآمال، ص ۱۶۱.</ref>
 
== به خاک‌سپاری ==
جوانان [[قریش]] که شاهد این صحنه بودند، با تمام وحدت منافعی که در کوبیدن [[اسلام]] داشتند، [[عمار]] را با تن مجروح و دل خسته از زیر شکنجه‌ی [[ابوجهل]] نجات دادند، تا بتواند جسد پدر و مادر خود را به خاک بسپارد.<ref name="ReferenceA"/>
 
== معنی سمیه ==