گروهی یاغی به رهبری اکبر گرگ به قتل و غارت مردم مشغولند. تفنگچی ماهری به نام داش غلام و دوستش سهراب رو در روی آنها قرار می گیرند کهو در یکی از درکیریهاآن درگیریها سهراب نابینا میشود. داش غلام که از بهارک، دختر کدخدا، مراقبت می کند ستار، پسر گرگ، را با خود همراه می کند. پس از سال ها بهارک و ستار بزرگ و به هم علاقمند می شوند. گرگ و افرادش داش غلام و ستار و بهارک را دستگیر می کنند و از بهارک هتک حرمت می کنند. داش غلام و ستار می گریزند و ستار با گروهی ژاندارم بازمی گردد. جنگ و گریز داش غلام و گرگ ادامه می یابد تا این که غلام با گلوله ی گرگ زخمی می شود و قبل از این که تیر خلاص به او شلیک شود ستار و ژاندارم ها سر می رسند. گرگ با گلوله ای که بهارک به سوی او شلیک می کند کشته می شود، و غلام قبل از مرگ ستار را سراغ بهارک می فرستد.
استعاره ابتدای فیلم که ... مرتب بنا به ماده قانون غلام را آزار میدهند و پاسخ او که اینها که همه ماده شد پس نر قانون کجاست ... کنایه ای از بی تفاوتی و ناتوانی قانون در احقاق حق است.