جان و جین اسمیت برای رد گم کردن و برای اینکه بهعنوان مظنون در یک بمبگذاری در [[بوگوتا]]ی [[کلمبیا]] دستگیر نشوندنشوند، بهشکل مصلحتی با هم ازدواج میکنند و بعد تصمیم میگیرند با هم زندگی کنند. اما رابطهٔ آنها بهزودی به سردی میگراید. آنها در جلسات مشاورهٔ خانواده شرکت میکنند اما نمیتوانند دلیل مشکلاتشان را کشف کنند. در ادامه ما متوجه میشویم که جان و جین دو قاتل حرفهای هستند و در استفاده از انواع [[سلاح]]ها متبحرند. سازمانهایی که هرکدام از آن دو را استخدام کردهاند رقیب و دشمن همدیگر هستند و جان و جین نیز از حرفهٔ یکدیگر خبر ندارند. آنها بهطور جداگانه مأمور میشوند تا یک شاهد را که شدیداً مورد محافظت است به قتل برسانند. آن دو همزمان و بیخبر از یکدیگر دست به عملیات میزنند و در نتیجه نقشههای یکدیگر را خنثی میکنند، اما هر دو پی به هویت یکدیگر میبرند. هرکدام از آن دو فکر میکنند که دیگری برای سرپوش گذاشتن بر اعمال تبهکارانهٔ خود دست به ازدواج زدهاست. به هرکدام از آن دو دستور داده میشود تا دیگری را ظرف ۴۸ ساعت نابود کند. طی یک [[تیراندازی]] سنگین، آن دو بهطور سطحی زخمی میشوند و خانهشان نیز ویران میشود. اما علاقهٔ آنان به هم مانع این میشود که همدیگر را به قتل برسانند. صبح روز بعد، آدمکشهای هر دو سازمان به سراغ جان و جین اسمیت میآیند تا آنها را به قتل برسانند. جان و جین موفق میشوند شاهدی را که قبلاً درصدد کشتنش بودند اسیر کنند. اما در نهایتِ تعجب درمییابند که این شاهد تنها یک طعمه بوده و مسئولان دو سازمانِ تبهکاری از ابتدا میخواستند کاری کنند که جان و جین همدیگر را بکشند. سرانجام جان و جین موفق میشوند تا تمام تبهکاران را نابود کنند. بعد از اتمام این ماجراها آن دو حس تازهای نسبت به یکدیگر پیدا میکنند.