شاهنامه ابومنصوری: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Matinabbasi788 (بحث | مشارکت‌ها)
جزبدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: برگردانده‌شده ویرایشگر دیداری ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۹:
 
== نمونهٔ متن ==
{{نقل قول| '' اول ایذونایدون گوید در این نامه کی<ref>در این متن مطابق متون اولیهٔ دری، «که» موصولی به شکل «کی» نوشته شده‌است.</ref> تا جهان بوذبود مردم گرد دانش گشته‌اند و سخن را بزرگ داشته و نیکوترین یاذگاری سخن دانسته‌اند، چه اندر این جهان مردم به دانش بزرگوارتر و مایه‌دارتر؛ و چون مردم بذانست کی از وی چیزی نمانذ پایذار، بذان کوشذ تا نام او بمانذبماند و نشان او گسسته نشوذنشود چو آباذانیآبادانی و جای‌ها استوار کردن و دلیری و شوخی و جانسپردن و دانایی بیرون آوردن مردمان را به ساختن کارهای نوآیین. چون شاه هندوان کی کلیله و دمنه و شاناق و رام و رامین بیرون آورد و مأمون پسر هارون‌الرشید منش پاذشاهان و همت مهتران داشت، یک روز با فرزانگان نشسته بوذ. گفت: «مردم بایذ کی تا اندر این جهان باشند و توانایی دارند و بکوشند تا از ایشان یاذگاری بود تا پس از مرگ نامشان زنده بوذ.» عبدالله پسر مقفع کی دبیر او بوذ،<ref>ذکر [[ابن مقفع]] به عنوان وزیر مأمون در اینجا غلط تاریخی است، زیرا ابن‌مقفع حدود پنجاه سال قبل از [[مأمون]] از دنیا رفته‌است. در مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، غلط‌های تاریخی دیگری نیز وجود دارد که دکتر رضازادهٔ ملک در مقالهٔ خود به آنها اشاره کرده‌است.</ref> گفتش کی: «از کسری انوشیروان چیزی مانده‌است کی از هیچ پاذشاه نمانده‌است.» مأمون گفت: «چه ماند؟» گفت: «نامه‌ای از هندوستان بیاورد، آن را برزویهٔ طبیب از هندو به پهلوی گردانیذه بود، تا نام او زنده شذ میان جهانیان و پانصذ هزار درم هزینه کرد.» مأمون آن نامه بخواست، و آن نامه بذیذ. فرموذ دبیر خویش را تا از زبان پهلوی به زبان تازی گردانیذ. پس امیر سعد نصر بن احمد، این سخن بشنیذ، خوش آمذش. دستور خویش را -خواجه بلعمی - بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانیذ، تا این نامه به دست مردمان افتاذ و هر کسی بذو اندر زذند و رودکی را فرموذ تا به نظم آورد، و کلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاذ و نام او بذین زنده گشت و این نامه از او یاذگاری بماند. پس چینیان تصاویر اندر افزوذند تا هر کسی را خوش آیذ دیذن و خواندن آن. ''}}
{{نقل قول| ''پس امیرمنصور عبدالرزاق مردی بوذ با فر و خویشکام بود و با هنر و بزرگمنش بوذ اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پاذشاهی و ساز مهتران، و اندیشه بلند داشت و نژاذ بزرگ داشت به گوهر و از تخم اسپهبذان ایران بوذ و کار کلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنیذ، خوش آمذش. از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یاذگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعری را بفرموذ تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهانذیذگان، از شهرها بیاورد؛ و چاکر او - ابومنصور المعمری - به فرمان او نامه کرد و کس فرستاذ به شهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری و یزدانداذ پسر شاپور از سیستان و چون شاهوی خورشیذ پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزین از طوس و هر چهارشان گرد کرد و بنشاند به فراز آوردن این نامه‌های شاهان و کارنامه‌هاشان و زندگانی هر یکی و روزگار داذ و بیداذ و آشوب و جنگ و آیین از کی نخستین کی اندر جهان او بوذ کی آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پذیذ آورد تا یزدگرد شهریار کی آخر ملوک عجم بوذ اندر ماه محرم و سال بر سیصذ و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی، صلی الله علیه و آله و سلم.''}}
{{نقل قول| '' و این نامه را نام شاهنامه نهاذند و تا خذاوندان دانش اندر این نگاه کنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و کار و ساز پادشاهی و نهاذ و رفتار ایشان و آیین‌های نیکو و داذ و داوری و رای و راندن کار و سپاه آراستن و رزم کردن و شهر گشاذن و کین خواستن و شبیخون کردن و آزرم داشتن و خواستاری کردن، این همه را بذین نامه اندر بیابند. پس این نامهٔ شاهان گرد آوردند و گزارش کردند، و اندر این چیزهاست کی به گفتار مر خواننده را بزرگ آیذ و هر کسی دارند تا از او فایذه گیرند و چیزها اندر این نامه بیابند کی سهمگن نمایذ و این نیکوست، چون مغز آن بذانی و تو را درست گردذ، چون دستبرذ آرش و چون همان سنگ کجا افریذون به پای بازداشت و چون ماران کی از دوش ضحاک برآمذند. این همه درست آیذ به نزدیک دانایان و بخرذان به معنی.''<ref>دیباچهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری، رضازادهٔ ملک، ۱۲۷ تا ۱۳۰</ref>}}