سلیمان یکم: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خنثیسازی ویرایش 33189141 از 5.202.76.44 (بحث) لطفا از فیلمهای "صد من یه غاز" به عنوان منبع استفاده نکنید. ممنون! برچسب: خنثیسازی |
برچسبها: برگرداندهشده ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۱۶۱:
[[پرونده:Suleiman I. after 1560.jpg|انگشتی|تصویری از سلیمان در اواخر سلطنتش در سال ۱۵۶۰]]
معمولاً خرم را، دستکم تاحدودی، مسئول دسیسهچینیها برای تعیین جانشین سلطان به حساب میآورند. گرچه او تنها موردعلاقه و همسر رسمی سلیمان بود ولی سمتی عمومی رسمی در دربار نداشت. اما این بدین معنی نبود که مانعی بر سر راه خرم برای اعمال نفوذهای سیاسی خود وجود داشتهاست. در واقع سلیمان بسیار به مشاوره همسر خود اعمتاد داشت و بیشتر از وزیران و سایر درباریان خود با او در امور دولت مشورت میکرد و حتی اجازه میداد در جلسات دیوان امپراتوری از پشت یک پنجره سیمدار طلایی در شورا شرکت کند. معمولاً از آنجایی که هیچ سازوکار مشخصی برای تعیین جانشین سلطان در امپراتوری عثمانی وجود نداشت، معمولاً مسئلهٔ جانشینی با کشتن سایر شاهزادهها همراه میشد تا از وقوع ناآرامیها و شورش داخلی جلوگیری شود. خرم از این مسئله آگاه بود که اگر مصطفی به سلطنت برسد، برادرانش را زنده نخواهد گذاشت. در نتیجه از نفوذ خود برای از میان برداشتن حامیان جانشینی مصطفی بهره برد و در این را موفق شد.
در پی منازعاتی که بر سر قدرت روی داد و ظاهراً خرم در برانگیختن آنها نقش داشت، سلیمان دستور قتل ابراهیم پاشا را صادر کرد و [[رستم پاشا]]، داماد خرم،
مصطفی با یک دوراهی روبهرو شده بود و میبایست بین رفتن یا نرفتن یکی را انتخاب میکرد: یا در پیشگاه پدرش حاضر میشد و خطرش را نیز به جان میخرید یا به احضاریهٔ سلطان بیاعتنایی میکرد که در این صورت به خیانت متهم میشد. مصطفی با اطمینان از آنکه در پناه ارتش به او آسیبی نخواهد رسید، تصمیم گرفت در پیشگاه پدر حاضر شود. بوسبک که ادعا میکند شرح حادثه را از یک شاهد عینی شنیدهاست، آخرین لحظات زندگی مصطفی را توصیف میکند. به محض آنکه مصطفی قدم در چادر سلطان گذاشت، [[خواجه (اخته)|خواجگان]] سلیمان به او حملهور شدند. شاهزادهٔ جوان سرسختانه از خود دفاع میکرد. سلیمان که از پشت پردهٔ کتانی چادر شاهد ماجرا بود «خشم و نگاههای تهدیدآمیز خود را نثار خواجگان [[لال]] خویش میکرد و به آنان عتاب میزد که چرا در کشتن مصطفی به خود تردید راه دادهاند. خواجگان سلیمان که ترس را احساس کرده بودند، تلاششان را دوچندان کردند و مصطفی را بهشدت به زمین کوبیدند، زه کمان را به دور گردنش انداختند و او را خفه کردند». پس از اعدام سلطان سلیمان نامه ای با مضمون بی گناهی در جیب مصطفی پیدا کرد که از خواندن آن نامه بسیار اندوهگین شد.
|