* كاتارسيس عبارت است از «پايان بخشيدن» به نيروهای عاطفىعاطفی [[نمايشنامه]]، مثلاً در نمايشنامهاىنمايشنامهای تراژيك، كاتارسيس پايانيابىپايانيابی ترس است و بهبود ترحم.<ref>(او براىبرای ترس واژهىواژهی يونانىيونانی (PHOBOS) و براىبرای همدردىهمدردی واژهىواژهی (ELEOS) را به كار مىمی برد.)</ref> اين نيروهاىنيروهای عاطفىعاطفی قبل از آنكه در تماشاگر مؤثر افتند، بايد در نمايشنامه وجود داشته باشند؛ و وقتىوقتی اين عواطف يا هر آن عاطفهاىعاطفهای كه نمايشنامه خود به منزلهىمنزلهی نيرو از آن برخوردار است در نمايشنامه به پايان رسيد، پس در تماشاگر نيز به پايان رسيده است.<ref>("Catharsis")</ref>
* كاتارسيس را ارسطو يكی از نتايج لذت بردن از اثر هنرىهنری مىمی داند و عمدتا آن را در تراژدىتراژدی مطرح مىمی كند. سراينده تراژدىتراژدی واقعه اىای را از زندگىزندگی اقشار نيك جامعه كه دستخوش اشتباه شده اند به تصوير مي كشد كه براىبرای اشتباهىاشتباهی كه دامنگيرشان شده كفاره اىای بيش از آنچه كه مستوجب آن بوده اند پرداخته اند. كاتارسيس در اينجا معنا پيدا مىمی كند؛ مخاطب [[تراژدی]] از يك سو دچار ترس از گير افتادن در موقعيت مشابه قهرمان تراژدىتراژدی مىمی شود و از سوىسوی ديگر با او احساس همدردىهمدردی مىمی كند. از تركيب ترس و شفقت، تزكيه يا پالايش اتفاق مىمی افتد. كاتارسيس فرايندىفرايندی است كه طىطی آن عناصر چهارگانه طبع انسان؛ بلغم، سودا، [[صفرا]] و [[خون]] كه در اثر به هم خوردن آنها انسان خطا مىمی كند، به حالت اول خود بازمىبازمی گردند. ارسطو اين كاتارسيس را در هنر جستجو مىمی كند.<ref>[http://www.bashgah.net/pages-17294.html] (كاتارسيس بخشى از رسالت هنر )</ref>
== تفسير [[برشت]] از كاتارسيس ==
آنچه در نظر ما اهميت اجتماعی بسيار دارد هدفىهدفی است كه [[ارسطو]] براىبرای [[تراژدی]] معين مىكند؛میكند؛ يعنىيعنی ''تزكيه''، كه عبارت باشد از منزه كردن تماشاگران به وسيلهىوسيلهی تقليداعمالىتقليداعمالی كه ترس و ترحم بر مىانگيزدمیانگيزد. اين تزكيه بر اساس عمل روانىروانی خاصىخاصی انجام مىگيردمیگيرد: بر اساس استغراق <ref>(اصطلاح رايج امروزه " همذات پندارى" است)</ref> تماشاگر در اشخاصى كه رفتارشان توسط بازيگران تقليد مىشود.<ref>[http://www.bashgah.net/pages-3460.html] (مرورى بر بوطيقاى ارسطو و مفاهيم اصلى آن)</ref>
== نيچه و مفهوم كاتارسيس ==
كاتارسيس در نزد [[نيچه]], همان يافتن نسبت حضوری انسان با عالم هستىهستی از طريق [[موسيقىموسيقی]] است كه به هنگام غفلت از خود و فراموشىفراموشی اصل فرديت و در حالت وجد و جذبه و سرور تجلىتجلی مىيابدمیيابد. لذت تراژديك, در خلسهىخلسهی ديونوسوسىديونوسوسی آن نهفته است. با تراژدىتراژدی, جذبه و خلسهىخلسهی باطنىباطنی بر عقل و اخلاق چيره مىشودمیشود.<ref>[http://www.hawzah.net/per/magazine/nm/039/nm03907.asp] (مرگ تراژدى و تولد عقلگرايى)</ref>