بابانظر (کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
ZxxZxxZ (بحث | مشارکت‌ها)
جز بابا نظر به بابانظر (کتاب) منتقل شد
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
بابا نظر'''بابانظر''' عنوان کتابی است که توسط [[انتشارات سوره مهر]] منتشر شده‌است.
{{بدون منبع}}
این کتاب حاصل مصاحبه‌های شفاهی با سردار شهید [[محمدحسن نظرنژاد]] است که طی آن خاطرات راوی پیرامون [[انقلاب]] و [[جنگ تحمیلی]] بیان می‌شود. محمدحسن نظرنژاد ملقب به بابانظر در بیشتر زمان [[جنگ ایران و عراق]] را در جبهه‌های جنگ گذراند و جراحت‌ها و آسیب‌های جدی دید. مصاحبه‌های این کتاب توسط سیدحسن بیضایی انجام گرفته‌است و تدوین آن را مصطفی رحیمی به عهده داشته‌است.
بابا نظر عنوان کتابی است که توسط [[انتشارات سوره مهر]] منتشر شده‌است.
بابا نظر روایت خاطرات '''سردار شهید محمد حسن نظر نژاد''' از زبان خودش پیرامون [[انقلاب]] و [[جنگ تحمیلی]] می‌باشد که تدوین آن را مصطفی رحیمی به عهده داشته‌است.
 
این کتاب در شهریور رونمایی و با تیراژ بیست هزار نسخه وارد بازار کتاب شد. <ref> [http://www.hamshahri.org/news-91108.aspx روزنامه همشهری، ۱ مهر ۱۳۸۸]</ref>
{{کتاب-خرد}}
<ref> [http://www.ibna.ir/vdccmoq0.2bqo08laa2.html خبرگزاری کتاب ایران، ۲۵ شهریور ۱۳۸۸]</ref>
این کتاب در طی اولین سال انتشار (از شهریور ۱۳۸۸ تا شهریور ۱۳۸۹) بیست و چهار بار تجدید چاپ شده است.
<ref> [http://www.ketabnews.com/detail-24844-fa-81.html کتاب نیوز، ۱ شهریور ۱۳۸۹]</ref>
 
== نمونه‌ای از نثر کتاب ==
{{نقل قول|... یک‏دفعه دیدم یکی از تانک‌های عراقی از آن‏ طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلوله‏اش به زیر پایم خورد. دو سه‏ متری روی هوا چرخیدم و به زمین خوردم. سرم سنگین شد. اول حس کردم سرم از بدنم جدا شده است، منتهی چون گرم هستم، متوجه نیستم! غبار عجیبی هم پیچیده بود. بی‌سیمچی من که اسمش «جاجرم» بود، صدایش بلند شد و گفت: “حاجی شهید نشده. بچه‏ها، بروید جلو. حاجی یک مقداری خراش برداشته. الان بلند می‏شود و می‏آید.” یک وقت دیدم آقای صادقی و مسئول تخریب گردان کنارم ایستاده‏اند. من تکان خوردم و بلند شدم. آقای کفاش به شدت می‏‌خندید. گریه هم می‏کرد. پرسیدم: “چرا این‏جوری هستی؟” گفت: “حاج‏آقا نظرنژاد، شما لُختی!” نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباس‌هایم را کنده‌است. فقط یک‌تکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقی‏مانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند. ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمت‌های زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم...}}
 
== پیوند به بیرون ==
* [http://www.ketabnews.com/detail-15634-fa-289.html یادداشت‌های عزت الله‌انتظامی و پرویز پرستویی درباره‌ی "بابانظر"]
 
== منابع ==
* [http://bookstore.sourehmehr.ir/Book/index.aspx?Book=1027&Class=2 صفحه کتاب در وب‌گاه ناشر]
 
== پانویس ==
<references/>