داش آکل (داستان کوتاه): تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات: حذف نویسهٔ زائد |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱:
'''داش آکل'''
== خلاصه داستان ==
{{خطر لوث شدن}}
"داش آکل" لوطی مشهور [[شیراز]]ی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.
در همین حین، حاجی صمد -از مالکان شیراز- می میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن میگیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده سالهی حاجی صمد، به وی دل میبازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویهی جوانمردی و عمل به وظیفهی خود میداند. در نتیجه، این راز را در دل نگه میدارد. در عوض، [[طوطی]]ای میخرد، و درددلش را به او میگوید.
از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطیها و اوباش را ترک میکند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانوادهی او میکند.
بر این منوال، هفت سال می گذرد تا اینکه برای مرجان، خواستگاری پیدا می شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفهی خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم میکند و او را به خانهی بخت میفرستد.
همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدانگاهی محله -در حالی که مست است- کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو میکند و در نهایت با او گلاویز میشود؛ و سرانجام، با [[قمه]]، زخمیاش م کند.
فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل میآید، او طوطیاش را به وی می سپارد و کمی بعد، میمیرد.
عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه میکند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیدهای" میگوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به که بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»
{{پایان خطر لوث شدن}}
== قسمت هایی از متن اصلی کتاب ==
* از طرف دیگر داش آکل را
* داش آکل مردی سی و
* ولی نصف شب،
▲* ولی نصف شب، آنوقتی که شهر شیراز با کوچههای پر پیچ و خم ، باغها ی دلگشا و شرابهای ارغوانیش بخواب میرفت ، آن وقتیکه ستارهها آرام و مرموز بالای آسمان قیر گون ب ه هم چشمک میزدند . آن وقتیکه مرجان با گونههای گلگونش در رختخواب آهسته نفس میکشید و گذارش روزانه از جلوی چشمش میگذشت ، همانوقت بود که داش آکل حقیقی ، داش آکل طبی عی با تمام احساسات و هوا و هوس ، بدون رودر بایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه بدور او بسته بود ، از توی افکاری که از بچگی باو تلقین شده بود، بیرون میآمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش می کشید ، تپش آهسته قلب ، لبهای آتشی و تن نرمش را حس میکرد و از روی گونه هایش بوسه میزد . ولی هنگامیکه از خواب می پرید ، بخودش دشنام میداد ، به زندگی نفرین میفرستاد و مانند دیوانهها در اطاق بدور خودش می گشت ، زیر لب با خودش حرف میزد و باقی روز را هم برای این که فکر عشق را در خودش بکشد به دوندگی و رسیدگی بکارهای حاجی میگذرانید .
== فیلم ==
[[مسعود کیمیایی]] فیلم معروفی [[داشآکل (فیلم)|به همین نام]] از روی این داستان کوتاه ساخته است.
== جستارهای مربوط ==
سطر ۲۴ ⟵ ۳۰:
== منابع ==
* داش
* نقد داستان داش آکل، سایت تبیان [http://www.tebyan.net/literary_criticism/2010/4/12/120381.html]
{{ادبیات-خرد}}
[[رده:داستانهای ایرانی]]
|