این کتاب سه بخش دارد بخش اول آن با ازدواج [[بلا اسوان]] و [[ادوارد کالن]] آغاز میشود و آنها به ماه عسل در یکی از جزایر برزیل میروند و بلا در آنجا باردار میشود در صورتی که خودش هنوز انسان و ادوارد خونآشام است. فرزند آنها بلا را به شدت ضعیف میکند و به سرعت رشد میکند آنها نیز به خانهشان در لاپوش، واشنگتن باز میگردند بعد از آن بخش دوم کتاب با روایت [[جیکوب بلک]] آغاز میشود و در آنجا جیکوب میرود تا از خاندان کالنها به خاطر دزدین عشقش انتقام میگیرد اما متوجه میشود بلا باردار است. ادوارد از او میخواهد تا بلا را راضی کند تا بچه سقط کند و از جیکوب باردار شود و اگر این کار را نکند میمیرد اما بلا قبول نمیکند و سربعد از زایمان میمیرددر شُرُف مرگ قرار می گیرد و ادوارد با تزریق سمش سعی می کند بلا را به شکل یک خونآشام به زندگی باز میگرداند. کتاب سوم هم با روایت بلا که اکنون خون آشام شده آغاز می گردد. نام فرزند آن ها [[رنسمی کالن]] میشود و موجودی دورگه است (مشابهتهایی با [[دمفیر]] افسانهای دارد) به طوری که نفس میکشد ولی به خون علاقه دارد و قادر است تفکرات خودش را با لمس کردن به دیگران انتقال دهد بلا هم بعد از خون آشام شدن توانایی آن را مییابد که از نیروی ذهنش به عنوان سپر دفاعی در مقابل دیگر نیروهای خونآشامها استفاده کند. اما [[فهرست شخصیتهای گرگ و میش#آلیس کالن|آلیس کالن]] خواهر ادوارد نمایی از آینده میبیند که خانواده ولتریها برای کشتن بچه و تمام خانواده کالنها قصد آمدن به شهر آنها را دارند زیرا خونآشامهای کوچک تهدید بزرگی برای قوانین خونآشامها به شمار میرود. در عوض خانواده کالنها تلاش میکنند تا دیگر خونآشامها را راضی کنند تا به عنوان شاهد شهادت دهند که این فرزند یک نیمه-خونآشام و نه خونآشام کوچک است. در انتها ولتریها میآیند اما بعد از بحثهای مفصل راضی میشوند تا جنگ را شروع نکند.