مکتب کیوتو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱:
{{در دست ویرایش ۲|ماه=سپتامبر|روز=۱۷|سال=۲۰۱۱|چند = ۲}}{{Nobots}}
'''مکتب کیوتو''' نامی است که به یک جنبش فلسفی برخاسته از [[دانشگاه کیوتو]] اطلاق شده‌است. متفکران اصلی این مکتب همچون [[نیشیدا کیتارو]]، [[هاجیمه تانابه]] و [[کیجی نیشیتانی]]؛ به تلفیق [[فلسفه غرب|فلسفهٔ غرب]] با آرای دینی و عرفانی حکمای آسیای شرقی به ویژه [[بودا]] و [[کنفوسیوس]] پرداختند؛ و از آن برای بازنگری در بینش‌های دینی و اخلاقی خاصّ فرهنگ [[شرق دور]] بهره گرفتند.
[[پرونده:Kitaro Nishidain in Feb. 1943.jpg|thumb|نیشیدا کیتارو در ۱۹۴۳]]
 
== تاریخچه ==
عنوان این مکتب اولین بار توسط یکی از شاگردان نیشیدا کیتارو به نام توساکا جون در مقاله‌ای تحت عنوان «فلسفه مکتب کیوتو» در یکی از روزنامه‌های ژاپنی در ۱۹۳۲ به کار رفت. کیجی نیشیتانی بر این باور است که «مکتب کیوتو شیوه‌ای از فلسفه‌پردازی است نه نظام یکپارچه و منسجم تفکر». هرچند همه فیلسوفان این مکتب بودائیست بودند ولی هدف شان نه شرقی بود نه بودایی بلکه هدف آنان تأسیس فلسفه جهانی بود. نیشیدا و همکاران او در کیوتو اعتقاد داشتند که فلسفه اساساً نه غربی است نه شرقی.
عنوان این مکتب اولین بار توسط یکی از شاگردان نیشیدا کیتارو به نام توساکا جون در مقاله¬ای تحت عنوان «فلسفه مکتب کیوتو» در یکی از روزنامه‌های ژاپنی در ۱۹۳۲ به کار رفت. کیجی نیشیتانی به عنوان یکی از سه عضو اصلی(دو عضو دیگر یعنی نیشیدا و تانابه)این مکتب بر این باور است که «مکتب کیوتو شیوه¬ای از فلسفیدن است نه نظام یکپارچه و منسجم تفکر»(Nishitani, 1983 xxviii). سه فیلسوف کلیدی این مکتب یعنی نیشیدا، تانابه و نیشیتانی مکتب کیوتو را به عنوان یک جنبش فلسفی در ژاپن بسط و اشاعه دادند. البته فیلسوفان دیگری نیز در بسط و اشاعه این مکتب تأثیرگذار بودند ولی نقش این سه شخصیت کلیدی بسیار برجسته‌است. در مکتب کیوتو جریان¬های فلسفی بزرگی شکل گرفته¬اند که با جریان¬های فکری در غرب قابل قیاس است. اما فلسفة نیشیدا کیتارو به عنوان بنیانگذار این مکتب، هنوز مرجع و منبع فیلسوفان معاصر ژاپنی به شمار می¬آید. فیلسوفان این مکتب همگی شرقی هستند؛ اما نباید چنین نتیجه بگیریم که تفکر آنها نیز کاملاً شرقی است. از آنجا که تفکر فلسفی تمامی مرزهای جغرافیایی را درمی¬نورد، ماهیت اندیشه فیلسوفان این مکتب نیز ملغمه¬ای از اندیشه¬های فلسفی غربی و شرقی است. به عبارت دیگر، هرچند همه فیلسوفان این مکتب بودائیست بودند ولی هدف شان نه شرقی بود نه بودایی بلکه هدف آنان تأسیس فلسفه جهانی بود(Heisig, ۲۰۰۱: ۸). اما نیشیدا و همکاران او در کیوتو به یک چیز اعتراف می¬کردند و آن این بود که فلسفه اساساً نه غربی است نه شرقی. اما هیچ شکی وجود ندارد که نوشته¬های آنها جایگاه فلسفه غرب را در ژاپن و جایگاه فلسفة ژاپن را در غرب متحول ساخت. نمایندگان مکتب کیوتو هرچند نیشیدا کیتارو بنیانگذار این مکتب بوده ولی تانابه و نیشیتانی نیز از نمایندگان برجسته این مکتب به شمار می¬آیند. در اینجا به ترتیب تاریخی به بررسی اندیشه¬های نیشدا، تانابه و نیشتانی می-پردازیم. زندگی و آثار نیشیدا کیتارو:نیشیدا بانفوذترین و مهمترین فیلسوف قرن بیستم ژاپن است. نیشدا کیتارو (۱۹۵۰-۱۸۷۰) در ۱۹ می‌۱۸۷۰ در روستای موری در دریای ژاپن درست در شمال شهر کانازاوا به دنیا آمد. او در عصر میجی (از ۱۸۶۸ الی ۱۹۱۲) زندگی می¬کرد. او تمام زندگی¬اش را صرف مطالعه و تدریس کرد و همانند کانت زندگی آرامی داشت. او خودش می¬گوید که «زندگی من دو نیمه داشت: نیمه اول صرف نگاه کردن به تخته¬سیاه شد و نیمة دوم صرف تدریس در مقابل تخته¬سیاه»(Burns, ۲۰۰۶: ۱۹۳). او در سالهای اول زندگی¬اش مدیتیشن زِن تمرین می¬کرد وآثار بعدی او در واقع تشریح این تجربه زِنی است. مهمترین کتاب او تحقیقی درباب خیر(۱۹۰۵) نام دارد. او در این کتاب فلسفة اروپایی را با اندیشة آسیایی به ویژه تفکر ژاپنی درهم آمیخت و طرحی نو درانداخت. او شالوده جدیدی برای فلسفه ژاپن ریخت که در آن عناصر شبه دینی و عرفانی آسیایی از یک سو و عناصر عقل گرایانة فلسفه غربی از دیگر سو غنایی خاص به فلسفه مکتب کیوتو بخشیدند. او بنیانگذار اولیه مکتب کیوتو است. یکی از نمایندگان معاصر این مکتب بنام یوشینوری تکوچی درباره اهمیت نیشیدا کیتارو می¬نویسد که «بدون اغراق می¬توان گفت که او{ نیشیدا کیتارو} اولین نابغه فلسفی ژاپن بوده‌است که می¬دانست چگونه نظامی بنا کند که با استفاده از روش غربیِ تفکر به روح تأمل بودائیستی نفوذ کند»(Nishitani, 1983 xxviii). وی نظریات فلسفی جدیدی را دربارة نفس و جهان مطرح نمود. هرچند سبک نوشتاری او غالباً پیچیده‌است ولی از عمق و غنایی خاصی برخوردار است. او یک بار گفته که «من همیشه یک معدنچی زغال سنگ بودم هرگز درصدد تصفیه آن نبوده¬ام». او درباره فلسفه¬های نوکانتی، هگل، هوسرل، برگسون و رویس تحقیقاتی را انجام داده‌است. وی رساله خود را درباب «مفهوم علیت نزد هیوم» به پایان رساند. نظریات مهم فلسفی کیتارو در کتاب تحقیقی درباب خیر مطرح شده¬اند. نظریه تجربه و آگاهی، نظریه کلیات و منطق مکان، عدم مطلق و نظریه¬های سیاسی از جمله نظریاتی هستند که وی در این کتاب مطرح کرده‌است. در اینجا مختصراً جان کلام او را دربارة برخی از این نظریات مطرح می¬کنیم. عقاید فلسفی نیشیدا: نیشیدا اساس معرفت¬شناسی فلسفه مدرن را به زیرسوال می¬برد. به زعم این فیلسوف ژاپنی در این معرفت¬شناسی تجربه(experience) امری فردی و ذهنی فرض شده‌است. او می¬گوید که تجربه در شکل اصیل و اولیه¬اش، تجربة افرادی که مجهز به حواس و توانایی‌های ذهنی هستند تا با جهان بیرونی تماس برقرار کنند نیست، بلکه آن از سوژه تجربه کننده و اوبژه تجربه شده فراتر می¬رود و فرد برآیند آن است نه بالعکس. او در تحقیقی درباب خیر می¬نویسد که «لحظه دیدن یک رنگ یا شنیدن یک صدا نه تنها مقدم بر این فکر است که رنگ یا صدا فعالیت یک شیء خارجی است بلکه همچنین مقدم بر این حکم است که رنگ یا صدا چیست»(Nishida, ۱۹۹۰: ۳). این همان «تجربه ناب» است که نیشیدا از آن سخن می¬گوید. او در همین کتاب دربارة این تجربة ناب که با مدیتیشن به آن رسیده می¬نویسد:«وقتی شخص مستقیماً حالات آگاهی خودش را تجربه می¬کند دیگر نه سوژه¬ای هست نه اوبژه¬ای و معرفت و متعلق معرفت کاملاً با هم متحدند، این ناب¬ترین شکل تجربه‌است»(Burns, ۲۰۰۶: ۱۹۳). بی شک او در بیان این دیدگاه تحت تأثیر بودائیسم است، چنانکه او می¬نویسد که «در تفکر اصلی بودائیستی تأکید شده که نفس و عالم بنیاد مشترکی دارند یا به بیان دقیق¬تر، آنها یک چیز هستند»(Burns, ۲۰۰۶: ۱۹۳). می¬توان گفت که این همان مونیسم سنتی شرقی است که بر تجربه¬ای عرفانی مبتنی است. شبیه این مونیسم را در عرفان و تصوف خودمان داریم. به هر حال به گمان این فیلسوف ژاپنی این تجربه ناب نه تنها صورت اصلی هر تجربه حسی و هر تجربه عقلانی است بلکه صورت بنیادین واقعیت است. نیشیدا بر اساس همین تجربه ناب خودآگاهی را نیز تبیین می¬کند. به عقیده او صورتی از آگاهی وجود دارد که باطناً در درون خودش به خودش می¬اندیشد یا خود را مثل آیینه در خودش منعکس می¬سازد. در این حالت بین آنکه می¬اندیشد و آنچه که اندیشیده می¬شود تمایزی وجود ندارد و بقول فیلسوفان اسلامی اتحاد عاقل و معقول رخ می¬دهد. به نظر او در خودآگاهی، تجربة مستقیم و اندیشه متحد می¬شوند. نیشیدا با تحلیل خودآگاهی به مساله کلیات نیز می¬پردازد. همه ما می¬دانیم که در فلسفة غرب بین ذهن و عین شکاف هست و در فلسفة دکارت این شکاف به اوج رسیده‌است. به سخن دیگر، ذهن از طریق تصورات جهان را در خود بازنمایی می¬کند و این امر منجر به مسالة غامض ثنویت(dualism) می¬شود. راه حل نیشیدا برای این ثنویت این است که بگوییم جهان خودش را در هر چیز همچون آیینه نشان می¬دهد، یعنی هرچه در جهان هست آیینه¬ای از جهان است. به این معنا این جهان است که از خودش آگاه است. هیچ راه برون رفتی از آن نیست. به نظر نیشیدا خودآگاهی فرد بازتاب کوچکی از جهان است. او با انتقاد از مفهوم جوهر و کلیات ارسطو که نقش اصلی را در آگاهی غربی ایفا می¬کنند معتقد است که در آگاهی مورد نظر او جایی برای کلیات وجود ندارد. از دیگر نظریات مهم نیشیدا دیدگاه او درباب مفهوم عدم است. مفهوم «عدم» یکی دیگر از مفاهیم کلیدی فلسفة نیشیداست. نیشیدا در اواخر عمرش نظریه جدیدی تحت عنوان «جایگاه عدم مطلق» را مطرح کرد. جان کلام او در این نظریه این است که عدم نه غیاب خداست نه غیاب نفس بلکه غیاب کیفیت، تقسیم¬بندی یا مفهوم است. وی حتی از آن به عنوان «نفس بدون نفس» نیز یاد می¬کند. به عبارت دیگر، به نظر او ما چیز خاص یا وجود جزئی نیستیم بلکه ما همه چیز هستیم. به نظر نیشیدا آنچه غرب را از شرق متمایز می¬کند این است که غرب اساس واقعیت را «وجود» می¬داند و شرق اساس واقعیت را «عدم» می¬پندارد. مطلق بودن عدم به معنای فراتر بودن از هر نوع مفهوم و جهان و انسان است. نکته¬ای که در اینجا حائز اهمیت است این است که نیشیدا به هیچ وجه شأن آنتولوژیکی به مفهوم عدمِ مطلق قائل نیست و از این جهت با اندیشة فیلسوفان غربی و اسلامی تفاوت بنیادی دارد. عدم به نظر وی شیوة بیان نفی نفس است تا از این طریق نفس خودش را به روی خودِ حقیقی¬اش بازکند. استفاده از مفهوم عدم در ژاپن امری رایج است و در نزد فیلسوفان دیگر مکتب کیوتو نیز این مفهوم مطرح شده‌است. از آنجا که در بودائیسم مفهوم «هیچ یا عدم» از جملة مفاهیم اساسی این مکتب به شمار می‌آید باید بگوییم که این عبارت اشارة تلویحی به مدیتیشن زِن دارد که در آن بر «هیچ» تأمل می¬شود و در آن دیگر نه روحی در کار است نه ذهنی. البته به نظر نیشیدا «نفی به معنای نفی عقلانی نیست بلکه تلاشی برای جلوگیری از سوژه پنداشتن خود(the self) در مقابل جهان اوبژه هاست»(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۲). نیشیدا واقعیت را نیز از سنخ عدم می-داند. خود واقعیت را «عدم مطلق» پنداشتن به معنای آن است که واقعیت در معرض دیالکتیک وجود و ناوجود است. به عبارت دیگر، اینهمانی هرچیز وابسته به تناقض مطلق است. شکی وجود ندارد که نیشیدا کاملاً با دیالکتیک هگل آشنا بوده و کتاب¬های او را خوانده‌است و مفهوم دیالکتیک را از هگل گرفته ولی معنای بودائیستی نه عقلانی به آن داده‌است. او می¬گوید که «همانطور که هگل بیان کرده واقعیت عبارت است از تناقض و هرچه عمیق¬تر به این تناقض می¬اندیشیم بیشتر به حقیقی بودن واقعیت پی می¬بریم»(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۴).
 
===زندگی و آثار نیشیدا کیتارو===
عنوان این مکتب اولین بار توسط یکی از شاگردان نیشیدا کیتارو به نام توساکا جون در مقاله¬ای تحت عنوان «فلسفه مکتب کیوتو» در یکی از روزنامه‌های ژاپنی در ۱۹۳۲ به کار رفت. کیجی نیشیتانی به عنوان یکی از سه عضو اصلی(دو عضو دیگر یعنی نیشیدا و تانابه)این مکتب بر این باور است که «مکتب کیوتو شیوه¬ای از فلسفیدن است نه نظام یکپارچه و منسجم تفکر»(Nishitani, 1983 xxviii). سه فیلسوف کلیدی این مکتب یعنی نیشیدا، تانابه و نیشیتانی مکتب کیوتو را به عنوان یک جنبش فلسفی در ژاپن بسط و اشاعه دادند. البته فیلسوفان دیگری نیز در بسط و اشاعه این مکتب تأثیرگذار بودند ولی نقش این سه شخصیت کلیدی بسیار برجسته‌است. در مکتب کیوتو جریان¬های فلسفی بزرگی شکل گرفته¬اند که با جریان¬های فکری در غرب قابل قیاس است. اما فلسفة نیشیدا کیتارو به عنوان بنیانگذار این مکتب، هنوز مرجع و منبع فیلسوفان معاصر ژاپنی به شمار می¬آید. فیلسوفان این مکتب همگی شرقی هستند؛ اما نباید چنین نتیجه بگیریم که تفکر آنها نیز کاملاً شرقی است. از آنجا که تفکر فلسفی تمامی مرزهای جغرافیایی را درمی¬نورد، ماهیت اندیشه فیلسوفان این مکتب نیز ملغمه¬ای از اندیشه¬های فلسفی غربی و شرقی است. به عبارت دیگر، هرچند همه فیلسوفان این مکتب بودائیست بودند ولی هدف شان نه شرقی بود نه بودایی بلکه هدف آنان تأسیس فلسفه جهانی بود(Heisig, ۲۰۰۱: ۸). اما نیشیدا و همکاران او در کیوتو به یک چیز اعتراف می¬کردند و آن این بود که فلسفه اساساً نه غربی است نه شرقی. اما هیچ شکی وجود ندارد که نوشته¬های آنها جایگاه فلسفه غرب را در ژاپن و جایگاه فلسفة ژاپن را در غرب متحول ساخت. نمایندگان مکتب کیوتو هرچند نیشیدا کیتارو بنیانگذار این مکتب بوده ولی تانابه و نیشیتانی نیز از نمایندگان برجسته این مکتب به شمار می¬آیند. در اینجا به ترتیب تاریخی به بررسی اندیشه¬های نیشدا، تانابه و نیشتانی می-پردازیم. زندگی و آثار نیشیدا کیتارو:نیشیدا بانفوذترین و مهمترین فیلسوف قرن بیستم ژاپن است. نیشدا کیتارو (۱۹۵۰-۱۸۷۰) در ۱۹ می‌۱۸۷۰ در روستای موری در دریای ژاپن درست در شمال شهر کانازاوا به دنیا آمد. او در عصر میجی (از ۱۸۶۸ الی ۱۹۱۲) زندگی می¬کرد. او تمام زندگی¬اش را صرف مطالعه و تدریس کرد و همانند کانت زندگی آرامی داشت. او خودش می¬گوید که «زندگی من دو نیمه داشت: نیمه اول صرف نگاه کردن به تخته¬سیاه شد و نیمة دوم صرف تدریس در مقابل تخته¬سیاه»(Burns, ۲۰۰۶: ۱۹۳). او در سالهای اول زندگی¬اش مدیتیشن زِن تمرین می¬کرد وآثار بعدی او در واقع تشریح این تجربه زِنی است. مهمترین کتاب او تحقیقی درباب خیر(۱۹۰۵) نام دارد. او در این کتاب فلسفة اروپایی را با اندیشة آسیایی به ویژه تفکر ژاپنی درهم آمیخت و طرحی نو درانداخت. او شالوده جدیدی برای فلسفه ژاپن ریخت که در آن عناصر شبه دینی و عرفانی آسیایی از یک سو و عناصر عقل گرایانة فلسفه غربی از دیگر سو غنایی خاص به فلسفه مکتب کیوتو بخشیدند. او بنیانگذار اولیه مکتب کیوتو است. یکی از نمایندگان معاصر این مکتب بنام یوشینوری تکوچی درباره اهمیت نیشیدا کیتارو می¬نویسد که «بدون اغراق می¬توان گفت که او{ نیشیدا کیتارو} اولین نابغه فلسفی ژاپن بوده‌است که می¬دانست چگونه نظامی بنا کند که با استفاده از روش غربیِ تفکر به روح تأمل بودائیستی نفوذ کند»(Nishitani, 1983 xxviii). وی نظریات فلسفی جدیدی را دربارة نفس و جهان مطرح نمود. هرچند سبک نوشتاری او غالباً پیچیده‌است ولی از عمق و غنایی خاصی برخوردار است. او یک بار گفته که «من همیشه یک معدنچی زغال سنگ بودم هرگز درصدد تصفیه آن نبوده¬ام». او درباره فلسفه¬های نوکانتی، هگل، هوسرل، برگسون و رویس تحقیقاتی را انجام داده‌است. وی رساله خود را درباب «مفهوم علیت نزد هیوم» به پایان رساند. نظریات مهم فلسفی کیتارو در کتاب تحقیقی درباب خیر مطرح شده¬اند. نظریه تجربه و آگاهی، نظریه کلیات و منطق مکان، عدم مطلق و نظریه¬های سیاسی از جمله نظریاتی هستند که وی در این کتاب مطرح کرده‌است. در اینجا مختصراً جان کلام او را دربارة برخی از این نظریات مطرح می¬کنیم. عقاید فلسفی نیشیدا: نیشیدا اساس معرفت¬شناسی فلسفه مدرن را به زیرسوال می¬برد. به زعم این فیلسوف ژاپنی در این معرفت¬شناسی تجربه(experience) امری فردی و ذهنی فرض شده‌است. او می¬گوید که تجربه در شکل اصیل و اولیه¬اش، تجربة افرادی که مجهز به حواس و توانایی‌های ذهنی هستند تا با جهان بیرونی تماس برقرار کنند نیست، بلکه آن از سوژه تجربه کننده و اوبژه تجربه شده فراتر می¬رود و فرد برآیند آن است نه بالعکس. او در تحقیقی درباب خیر می¬نویسد که «لحظه دیدن یک رنگ یا شنیدن یک صدا نه تنها مقدم بر این فکر است که رنگ یا صدا فعالیت یک شیء خارجی است بلکه همچنین مقدم بر این حکم است که رنگ یا صدا چیست»(Nishida, ۱۹۹۰: ۳). این همان «تجربه ناب» است که نیشیدا از آن سخن می¬گوید. او در همین کتاب دربارة این تجربة ناب که با مدیتیشن به آن رسیده می¬نویسد:«وقتی شخص مستقیماً حالات آگاهی خودش را تجربه می¬کند دیگر نه سوژه¬ای هست نه اوبژه¬ای و معرفت و متعلق معرفت کاملاً با هم متحدند، این ناب¬ترین شکل تجربه‌است»(Burns, ۲۰۰۶: ۱۹۳). بی شک او در بیان این دیدگاه تحت تأثیر بودائیسم است، چنانکه او می¬نویسد که «در تفکر اصلی بودائیستی تأکید شده که نفس و عالم بنیاد مشترکی دارند یا به بیان دقیق¬تر، آنها یک چیز هستند»(Burns, ۲۰۰۶: ۱۹۳). می¬توان گفت که این همان مونیسم سنتی شرقی است که بر تجربه¬ای عرفانی مبتنی است. شبیه این مونیسم را در عرفان و تصوف خودمان داریم. به هر حال به گمان این فیلسوف ژاپنی این تجربه ناب نه تنها صورت اصلی هر تجربه حسی و هر تجربه عقلانی است بلکه صورت بنیادین واقعیت است. نیشیدا بر اساس همین تجربه ناب خودآگاهی را نیز تبیین می¬کند. به عقیده او صورتی از آگاهی وجود دارد که باطناً در درون خودش به خودش می¬اندیشد یا خود را مثل آیینه در خودش منعکس می¬سازد. در این حالت بین آنکه می¬اندیشد و آنچه که اندیشیده می¬شود تمایزی وجود ندارد و بقول فیلسوفان اسلامی اتحاد عاقل و معقول رخ می¬دهد. به نظر او در خودآگاهی، تجربة مستقیم و اندیشه متحد می¬شوند. نیشیدا با تحلیل خودآگاهی به مساله کلیات نیز می¬پردازد. همه ما می¬دانیم که در فلسفة غرب بین ذهن و عین شکاف هست و در فلسفة دکارت این شکاف به اوج رسیده‌است. به سخن دیگر، ذهن از طریق تصورات جهان را در خود بازنمایی می¬کند و این امر منجر به مسالة غامض ثنویت(dualism) می¬شود. راه حل نیشیدا برای این ثنویت این است که بگوییم جهان خودش را در هر چیز همچون آیینه نشان می¬دهد، یعنی هرچه در جهان هست آیینه¬ای از جهان است. به این معنا این جهان است که از خودش آگاه است. هیچ راه برون رفتی از آن نیست. به نظر نیشیدا خودآگاهی فرد بازتاب کوچکی از جهان است. او با انتقاد از مفهوم جوهر و کلیات ارسطو که نقش اصلی را در آگاهی غربی ایفا می¬کنند معتقد است که در آگاهی مورد نظر او جایی برای کلیات وجود ندارد. از دیگر نظریات مهم نیشیدا دیدگاه او درباب مفهوم عدم است. مفهوم «عدم» یکی دیگر از مفاهیم کلیدی فلسفة نیشیداست. نیشیدا در اواخر عمرش نظریه جدیدی تحت عنوان «جایگاه عدم مطلق» را مطرح کرد. جان کلام او در این نظریه این است که عدم نه غیاب خداست نه غیاب نفس بلکه غیاب کیفیت، تقسیم¬بندی یا مفهوم است. وی حتی از آن به عنوان «نفس بدون نفس» نیز یاد می¬کند. به عبارت دیگر، به نظر او ما چیز خاص یا وجود جزئی نیستیم بلکه ما همه چیز هستیم. به نظر نیشیدا آنچه غرب را از شرق متمایز می¬کند این است که غرب اساس واقعیت را «وجود» می¬داند و شرق اساس واقعیت را «عدم» می¬پندارد. مطلق بودن عدم به معنای فراتر بودن از هر نوع مفهوم و جهان و انسان است. نکته¬ای که در اینجا حائز اهمیت است این است که نیشیدا به هیچ وجه شأن آنتولوژیکی به مفهوم عدمِ مطلق قائل نیست و از این جهت با اندیشة فیلسوفان غربی و اسلامی تفاوت بنیادی دارد. عدم به نظر وی شیوة بیان نفی نفس است تا از این طریق نفس خودش را به روی خودِ حقیقی¬اش بازکند. استفاده از مفهوم عدم در ژاپن امری رایج است و در نزد فیلسوفان دیگر مکتب کیوتو نیز این مفهوم مطرح شده‌است. از آنجا که در بودائیسم مفهوم «هیچ یا عدم» از جملة مفاهیم اساسی این مکتب به شمار می‌آید باید بگوییم که این عبارت اشارة تلویحی به مدیتیشن زِن دارد که در آن بر «هیچ» تأمل می¬شود و در آن دیگر نه روحی در کار است نه ذهنی. البته به نظر نیشیدا «نفی به معنای نفی عقلانی نیست بلکه تلاشی برای جلوگیری از سوژه پنداشتن خود(the self) در مقابل جهان اوبژه هاست»(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۲). نیشیدا واقعیت را نیز از سنخ عدم می-داند. خود واقعیت را «عدم مطلق» پنداشتن به معنای آن است که واقعیت در معرض دیالکتیک وجود و ناوجود است. به عبارت دیگر، اینهمانی هرچیز وابسته به تناقض مطلق است. شکی وجود ندارد که نیشیدا کاملاً با دیالکتیک هگل آشنا بوده و کتاب¬های او را خوانده‌است و مفهوم دیالکتیک را از هگل گرفته ولی معنای بودائیستی نه عقلانی به آن داده‌است. او می¬گوید که «همانطور که هگل بیان کرده واقعیت عبارت است از تناقض و هرچه عمیق¬تر به این تناقض می¬اندیشیم بیشتر به حقیقی بودن واقعیت پی می¬بریم»(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۴).
 
اما این عدم مطلق را چگونه درک می¬کنیم؟ نیشیدا در پاسخ می¬گوید که مفهوم عدم نوعی «تصور نامتناهی» است که در اعماق روح مان آن را شهود می¬کنیم. او آن را به معنای واقعی کلمه یک اصل متافیزیکی می¬داند و از آن به «کلی کلیات» تعبیر می¬کند. منظور او از این کلیِ کلیات این است که این کلی سایر کلی¬های تفکرمان را نسبی و از مطلقیت ساقط¬شان می¬کند(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۳). تشریح کامل مفهوم عدم نزد نیشیدا مقاله جداگانه¬ای را می¬طلبد که در این مقاله جای طرح آن نیست.