مکتب کیوتو: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۳:
نیشیدا اساس معرفت‌شناسی فلسفه مدرن را به زیرسوال می‌برد. به زعم این فیلسوف ژاپنی در این معرفت‌شناسی تجربه(experience) امری فردی و ذهنی فرض شده‌است. او می‌گوید که تجربه در شکل اصیل و اولیه‌اش، تجربهٔ افرادی که مجهز به حواس و توانایی‌های ذهنی هستند تا با جهان بیرونی تماس برقرار کنند نیست، بلکه آن از سوژهٔ تجربه کننده و اوبژهٔ تجربه شده فراتر می‌رود و فرد برآیند آن است نه بالعکس. او در تحقیقی درباب خیر می‌نویسد که «لحظهٔ دیدن یک رنگ یا شنیدن یک صدا نه تنها مقدم بر این فکر است که رنگ یا صدا فعالیت یک شیء خارجی است بلکه همچنین مقدم بر این حکم است که رنگ یا صدا چیست». این همان «تجربهٔ ناب» است که نیشیدا از آن سخن می‌گوید. او در همین کتاب دربارهٔ این تجربهٔ ناب که با مدیتیشن به آن رسیده می‌نویسد:«وقتی شخص مستقیماً حالات آگاهی خودش را تجربه می‌کند دیگر نه سوژه‌ای هست نه اوبژه‌ای و معرفت و متعلق معرفت کاملاً با هم متحدند، این ناب‌ترین شکل تجربه‌است». بی شک او در بیان این دیدگاه تحت تأثیر بودائیسم است، چنانکه او می‌نویسد که «در تفکر اصلی بودائیستی تأکید شده که نفس و عالم بنیاد مشترکی دارند یا به بیان دقیق‌تر، آنها یک چیز هستند»). می‌توان گفت که این همان مونیسم سنتی شرقی است که بر تجربه‌ای عرفانی مبتنی است.
 
به گمان این فیلسوف ژاپنی این تجربه یتجربهٔ ناب نه تنها صورت اصلی هر تجربه یتجربهٔ حسی و هر تجربه یتجربهٔ عقلانی است بلکه صورت بنیادین واقعیت است. نیشیدا بر اساس همین تجربه یتجربهٔ ناب خودآگاهی را نیز تبیین می‌کند. به عقیده یعقیدهٔ او صورتی از آگاهی وجود دارد که باطناً در درون خودش به خودش می‌اندیشد یا خود را مثل آیینه در خودش منعکس می‌سازد. در این حالت بین آنکه می‌اندیشد و آنچه که اندیشیده می‌شود تمایزی وجود ندارد و بقول فیلسوفان اسلامی اتحاد عاقل و معقول رخ می‌دهد. به نظر او در خودآگاهی، تجربه یتجربهٔ مستقیم و اندیشه متحد می‌شوند. نیشیدا با تحلیل خودآگاهی به مساله یمسالهٔ کلیات نیز می‌پردازد. در فلسفه یفلسفهٔ غرب بین ذهن و عین شکاف هست و در فلسفه یفلسفهٔ دکارت این شکاف به اوج رسیده‌است. به سخن دیگر، ذهن از طریق تصورات جهان را در خود بازنمایی می‌کند و این امر منجر به مساله یمسالهٔ غامض ثنویت(dualism) می¬شود. راه حل نیشیدا برای این ثنویت این است که بگوییم جهان خودش را در هر چیز همچون آیینه نشان می‌دهد، یعنی هرچه در جهان هست آیینه‌ای از جهان است. به این معنا این جهان است که از خودش آگاه است. هیچ راه برون رفتی از آن نیست. به نظر نیشیدا خودآگاهی فرد بازتاب کوچکی از جهان است. او با انتقاد از مفهوم جوهر و کلیات ارسطو که نقش اصلی را در آگاهی غربی ایفا می‌کنند معتقد است که در آگاهی مورد نظر او جایی برای کلیات وجود ندارد.
 
از دیگر نظریات مهم نیشیدا دیدگاه او درباب مفهوم عدم است. مفهوم «عدم» یکی دیگر از مفاهیم کلیدی فلسفةفلسفهٔ نیشیداست. نیشیدا در اواخر عمرش نظریهنظریهٔ جدیدی تحت عنوان «جایگاه عدم مطلق» را مطرح کرد. جان کلام او در این نظریه این است که عدم نه غیاب خداست نه غیاب نفس بلکه غیاب کیفیت، تقسیم¬بندیتقسیم‌بندی یا مفهوم است. وی حتی از آن به عنوان «نفس بدون نفس» نیز یاد می¬کندمی‌کند. به عبارت دیگر، به نظر او ما چیز خاص یا وجود جزئی نیستیم بلکه ما همه چیز هستیم. به نظر نیشیدا آنچه غرب را از شرق متمایز می¬کندمی‌کند این است که غرب اساس واقعیت را «وجود» می¬داندمی‌داند و شرق اساس واقعیت را «عدم» می¬پنداردمی‌پندارد. مطلق بودن عدم به معنای فراتر بودن از هر نوع مفهوم و جهان و انسان است. نکته¬اینکته‌ای که در اینجا حائز اهمیت است این است که نیشیدا به هیچ وجه شأن آنتولوژیکی به مفهوم عدمِ مطلق قائل نیست و از این جهت با اندیشةاندیشهٔ فیلسوفان غربی و اسلامی تفاوت بنیادی دارد. عدم به نظر وی شیوةشیوهٔ بیان نفی نفس است تا از این طریق نفس خودش را به روی خودِ حقیقی¬اشحقیقی‌اش بازکند. استفاده از مفهوم عدم در ژاپن امری رایج است و در نزد فیلسوفان دیگر مکتب کیوتو نیز این مفهوم مطرح شده‌است. از آنجا که در بودائیسم مفهوم «هیچ یا عدم» از جملةجمله مفاهیم اساسی این مکتب به شمار می‌آید باید بگوییم که این عبارت اشارةاشارهٔ تلویحی به مدیتیشن زِن دارد که در آن بر «هیچ» تأمل می¬شودمی‌شود و در آن دیگر نه روحی در کار است نه ذهنی. البته به نظر نیشیدا «نفی به معنای نفی عقلانی نیست بلکه تلاشی برای جلوگیری از سوژه پنداشتن خود(the self) در مقابل جهان اوبژه هاست»(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۲). نیشیدا واقعیت را نیز از سنخ عدم می-داند. خود واقعیت را «عدم مطلق» پنداشتن به معنای آن است که واقعیت در معرض دیالکتیک وجود و ناوجود است. به عبارت دیگر، اینهمانی هرچیز وابسته به تناقض مطلق است. شکی وجود ندارد که نیشیدا کاملاً با دیالکتیک هگل آشنا بوده و کتاب¬های او را خوانده‌است و مفهوم دیالکتیک را از هگل گرفته ولی معنای بودائیستی نه عقلانی به آن داده‌است. او می¬گوید که «همانطور که هگل بیان کرده واقعیت عبارت است از تناقض و هرچه عمیق¬تر به این تناقض می¬اندیشیم بیشتر به حقیقی بودن واقعیت پی می¬بریم»(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۴).
 
نیشیدا واقعیت را نیز از سنخ عدم می‌داند. خود واقعیت را «عدم مطلق» پنداشتن به معنای آن است که واقعیت در معرض دیالکتیک وجود و ناوجود است. به عبارت دیگر، اینهمانی هرچیز وابسته به تناقض مطلق است. شکی وجود ندارد که نیشیدا کاملاً با دیالکتیک هگل آشنا بوده و کتابهای او را خوانده‌است و مفهوم دیالکتیک را از هگل گرفته ولی معنای بودائیستی نه عقلانی به آن داده‌است. او می‌گوید که «همانطور که هگل بیان کرده واقعیت عبارت است از تناقض و هرچه عمیق‌تر به این تناقض می‌اندیشیم بیشتر به حقیقی بودن واقعیت پی می¬بریم».
اما این عدم مطلق را چگونه درک می¬کنیم؟ نیشیدا در پاسخ می¬گوید که مفهوم عدم نوعی «تصور نامتناهی» است که در اعماق روح مان آن را شهود می¬کنیم. او آن را به معنای واقعی کلمه یک اصل متافیزیکی می¬داند و از آن به «کلی کلیات» تعبیر می¬کند. منظور او از این کلیِ کلیات این است که این کلی سایر کلی¬های تفکرمان را نسبی و از مطلقیت ساقط¬شان می¬کند(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۳). تشریح کامل مفهوم عدم نزد نیشیدا مقاله جداگانه¬ای را می¬طلبد که در این مقاله جای طرح آن نیست.
 
اما این عدم مطلق را چگونه درک می¬کنیم؟می‌کنیم؟ نیشیدا در پاسخ می¬گویدمی‌گوید که مفهوم عدم نوعی «تصور نامتناهی» است که در اعماق روح مان آن را شهود می¬کنیممی‌کنیم. او آن را به معنای واقعی کلمه یک اصل متافیزیکی می¬داندمی‌داند و از آن به «کلی کلیات» تعبیر می¬کندمی‌کند. منظور او از این کلیِ کلیات این است که این کلی سایر کلی¬هایکلی‌های تفکرمان را نسبی و از مطلقیت ساقط¬شان می¬کند(Heisig, ۲۰۰۱: ۶۳). تشریح کامل مفهوم عدم نزد نیشیدا مقاله جداگانه¬ای را می¬طلبد که در این مقاله جای طرح آن نیستمی‌کند.
 
=== تانابه هاجیمه ===