بحث کاربر:Nightryder84: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
خط ۳۲۴:
::::بهزاد جان. کارهای اجرایی ویکیپدیایی خداوکیلی هم از من گذشته و هم از شما. می بینید که گاهی اینقدر سرم شلوغ میشود که ایمیلهای خودم را هم پاسخ نمیدهم و باعث کدورت خاطر دوستان میشود. (یعنی اصلا موفق به دیدنشان نمی شوم که پاسخ دهم). نمیخواهم این وضعیت من بر روی وظایفم تاثیر منفی داشته باشد. این مسئولیت ها را به من ندهید. فردا یکی به من ایمیل میزند میگوید فلان کار را انجام بده، من هم بدلیل گرفتاری نمی بینم، بعد مردم طلبکار میشوند که «مگر شما بازرس نیستید؟ فلان و بهمان...»
::::از کامیار و مدیران دیگر بخواهید افراد دیگری را معرفی و برای این کار در نظر گیرند، هر چند وظایفش سطحی باشد. وضع آشفتهٔ کنونی هم که خود گویاست. آدم مصمم تر به فرار از این مخمصه میشود. هر که از بیرون قخ را ببیند از هفت کیلومتری اش پا به فرار میگذارد. محیطی که اینگونه آشفته باشد اصلا نباید نزدیکش شد. لااقل من یکی که خیلی نسبت به توانایی های گروهی ویکیفا (و ایرانیان در کل) بدبین شدم. بگذارید مثالی بزنم. شاید برایتان جالب باشد. اولین (و متاسفانه) آخرین باری که شما را ملاقات کردم را به یاد دارید؟ آن ''موسسه'' ای که درونش با یکدیگر آشنا شدیم یک مدرسه و دبیرستان (جونیور های) داشت. تقریبا تمامی مدیران آن ''موسسه'' ایرانی بودند. من آنجا مشغول تدریس علوم و ریاضیات بودم. طولی نکشید که اختلافات جدی بین کادر گرداننده آن موسسه بر سر مسایل مدیریتی و عقیدتی پیش آمد (یک چیزی توی مایه های
::::آرش جان. امیدوارم حرفهای من باعث کدورت خاطر شما نشده باشد. از ایرانیان دلخوری زیاد دارم. مستعدترین آدمهای زمین هستیم. اما در عمل از همه مفلوک تر. لیکن از هر کمکی برای آیندگان دریغ نمیکنم. کاری داشتید ایمیل کنید. عذر میخوام اگر قبلا احیانا ایمیلهایتان بی پاسخ بوده اند.[[کاربر:زرشک|زرشک]] ([[بحث کاربر:زرشک|بحث]]) ۲۷ نوامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۸:۴۹ (UTC)
::::علی رینگو جان. تلاش کنید. امید داشته باشید. و خود را هر لحظه بیش از گذشته بسازید. به اهدافتان میرسید. شاید این موضع برایتان تازگس داشته باشد. اما من هم روزگاری دبیرستان پیوند پشت فلکه گاز که میرفتم، عصرها در پای کوه دراک میدویدم و شبها دزدکی در کتابخانه بالای تپه در دانشگاه آماده کنکور میشدم. تمام ذهنم در آن زمان نگران این فکر بود که چه آینده ای خواهم داشت. بلاخره دری به تخته خورد و حالا هم اینجام. شانس یک بار در خانه آدم میاد. برایش باید آماده بود. امیدوار باشید و تلاشتان را در زندگی دوچندان کنید. بقول این یانکی ها
|