داعی صغیر: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
افزودن برچسب تمیزکاری
Rezabot (بحث | مشارکت‌ها)
جز ربات:تصحیح پيوند به بيرون يا عنوان پيوند. اطلاعات بیشتر
خط ۱:
{{تمیزکاری}}
'''ابومحمد حسن بن قاسم بن الحسن بن علی بن عبدالرحمن المعروف بشجری بن القاسم بن الحسن بن امیر زیدبن الحسن السبط بن علی بن ابی طالب''' ملقب به '''داعی الی الحق''' چهارمین امیر [[علویان طبرستان]] پس از ابوالحسین احمد فرزند [[ناصر کبیر|ناصرالحق اطروش]] بود. ابوالحسین احمد با کناره گیری از منصب خود، آن را به داعی صغیر که داماد اش بود واگزار کرد. ابوالقاسم جعفر پسر دیگر ناصر این اقدام را نپسندید و به او اعتراض کرد که این اقدام موجب تفرقه و نهایتاً انقراض امامت زیدی در تبرستان شد.<ref>[http://arianica.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%A8%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D8%B9%DB%8C-%D8%B5%D8%BA%DB%8C%D8%B1 حسن بن قاسم - داعی صغیر | دانشنامه آریانیکا: تاریخ، فرهنگ و تمدن مردم ایران در فضای مجازی<!-- عنوان تصحیح شده توسط ربات -->]</ref> داعی برخلاف ناصر کبیر که از سادات حسینی بود، مانند حسن بن زید از سادات [[آل حسن|حسنی]] بود.<ref>http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-ae84c940a3a34e9cb5bda30b6be89f0a-fa.html</ref>
 
داعی به دلیل منازعات چندی متواری بود تا این که با سپاهی از گیل و دیلم بر ابوالقاسم جعفر فائق آمد و موقعیت خود را تثبیت کرد. حکومت او در تبرستان عدالت و رفاه بی سابقه ای را با چاشنی خشونت و قساوت و استبداد برقرار کرد. او علاوه بر حکومت به مظالم می رسید و در فقه و علم وقت صرف می کرد. <ref>[http://arianica.com/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA/%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%A8%D9%86-%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D8%B9%DB%8C-%D8%B5%D8%BA%DB%8C%D8%B1 حسن بن قاسم - داعی صغیر | دانشنامه آریانیکا: تاریخ، فرهنگ و تمدن مردم ایران در فضای مجازی<!-- عنوان تصحیح شده توسط ربات -->]</ref>
 
داعی در سال 307 به آمل آمد و در 308 سردار خود [[لیلی بن نعمان]] را به خراسان فرستاد. لیلی نیشابور را تسخیر کرد و به طوس تاخت لیکن در آنجا در سال 309 از سامانیان شکست خورد و بدست سپهسالار اردوی [[نصر بن احمد سامانی]] کشته شد. نصر که ازدست اندازیهای داعی و اصحاب او به گرگان و خراسان وحشت کرده بود یکی از سرداران ترک خود یعنی منصور قراتکین را با سی هزار سپاهی در تاریخ 310 به گرگان فرستاد و در این لشکرکشی باز ابوالقاسم جعفر با دشمنان داعی همدست بود و او چندی بعد ابوالحسین را مغلوب و با خود یار نمود اما تاب سپاهیان قراتکین و ابوالقاسم جعفر را نیاورد و به پناه اسپهبد محمد بن شهریار رفت ولی اسپهبد ناجوانمردی کرده او را گرفت و به ری پیش نایب خلیفه ٔ عباسی فرستاد. داعی چندی بعد به دستیاری یکی از امرای گیلان از زندان رها شد و به گیلان آمد و پس از گرد آوردن اتباع پراکنده ٔخود آمل و ساری را گرفت و دو پسر ناصر را که در گرگان بودند مغلوب کرد و بار دیگر ابوالحسین احمد با داماد خود داعی صغیر آشتی کرد. نصربن احمد سامانی این بار برای دفع داعی ، سیمجور سردار معروف خود را به گرگان که پیوسته بین سامانیان و سادات علوی محل نزاع بود فرستاد. امیر سیمجور به علت تمایلی که به شیعیان اسماعیلی پیدا کرده بود میل نداشت با شیعیان علوی دربیفتد به همین علت داعی را به مصالحه فراخواند و از او خواست که از سر گرگان درگذرد ولی داعی زیر بار نرفت و جنگ بین دو طرف در 310 درگرفت . داعی و پدرزنش ابوالحسین سپاهیان سامانی را شکست دادند اما منهزمین ناگهان برگشته لشکریان داعی را چنان درهم شکستند که داعی به آمل و ابوالحسین به گرگان گریختند. در این فرار داعی با دو تن از سران سپاهی خود از رؤسای دیلم یکی به نام [[ماکان بن کاکی]] و دیگری به اسم [[عمادالدوله علی|علی بن بویه]] همراه (این علی همان است که بعدها عمادالدوله لقب یافت و با دو برادر دیگر سلسله ٔ دیالمه ٔ آل بویه را تشکیل داد.) بود. داعی و ابوالحسین و ماکان و علی بویه به سرعت سپاه تهیه کرده درآخر ذی الحجه ٔ 310 سپاهیان سیمجور را از گرگان بیرون کردند و مجدداً آن ناحیه را به تصرف خود درآوردند و داعی ، ابوالحسین را به حکومت گرگان گذاشت. سال بعد ابوالحسین با برادر خود ابوالقاسم و ماکان بن کاکی و رئیس دیگری از سران دیلمی از اصحاب ماکان بنام [[اسفار بن شیرویه]] توطئه کردند که داعی را دستگیر کنند. داعی پنهانی گریخت و متحدین بر طبرستان دست یافتند. طولی نکشید که ابوالحسین در رجب 311 مرد و ابوالقاسم در طبرستان مستقل شد لیکن دولت او هم دوامی نیاورد و سال بعد از برادر از دنیا رفت. پس از فوت ابوالقاسم ماکان و پسر عم او حسن بن فیروزان از رؤسای دیگر دیلم با پسر ابوالحسین احمد بنام سیدابوجعفر بیعت کردند ولی بزودی بین این پسر و ماکان نزاع درگرفت و ماکان منهزم و متواری شد. چون خیال استیلا بر گرگان و طبرستان از فکر او بیرون نمی رفت مراسلاتی چند با داعی صغیر که در کوهستان پنهان بود نوشت که بیرون آید تا طبرستان را از دست مدعیان بگیرد. داعی این دعوت را نپذیرفت و ماکان تنها به جنگ سیدابوجعفر رفت و از او و اسفاربن شیرویه که از ماکان روگردانده و به بوجعفر پیوسته بود شکست خورد. اما کمی بعد سپاهیانی گرد کرد و این بار داعی صغیر به او ملحق شد و مدعیان او از آن جمله اسفار از پیش ایشان گریختند. نصربن احمد سامانی دراین زمان یعنی در 314 خود به طبرستان آمد تا شر داعی صغیر را بکلی دفع کند ولی عمال داعی چنان راهها را بر او گرفتند و جاده ها و پلها را خراب کردند که امیر نصر محصور ماند و جز با دادن 30000 دینار به داعی و با قبول این خفت خلاص نیافت و از آنجا راه ری پیش گرفت . ماکان بار دیگر اسفار را در سال 315 مغلوب کرد و چون داعی صغیر از او ترسیده بود به گیلان پناه برده بود. ماکان به اصرار تمام داعی را برگرداند و بیاری یکدیگر لشکری به ری برده آن شهر را از دست محمد صعلوک گرفتند. در هنگام غیبت داعی و ماکان ، اسفار از خراسان با لشکریان سامانی به گرگان آمد و آنجا را بنام امیرنصر سامانی در سال 315 تصرف کرد. سپس سرداری از سران دیلم را که [[مردآویج بن زیار]] نام داشت پیش خود خواند و او را سپهسالار اردو کرد و دو امیر به یاری هم طبرستان را گرفتند داعی بر خلاف رأی ماکان از ری به آمل شتافت تا اسفار را مغلوب کند ولی در جنگ شکست خورد وبه دست اتباع اسفار در نزدیکی ساری در 316 کشته شد.