جمهور: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
شرح تصویر، ویکی سازی |
|||
خط ۱۱۳:
=== کتاب ششم ===
[[پرونده:Jan Saenredam - Plato's Allegory of the Cave.jpg|بندانگشتی|280px|[[تمثیل غار]]، حکاکی اثرِ Jan Saenredam در سال ۱۶۰۴ (بر مبنای نقاشی [[کورنلیس ون هارلم]])، [[آلبرتینا]]، وین]]▼
[[پرونده:Allegory of the Cave blank.png|بندانگشتی|نمای [[تمثیل غار]]. شرح تصویر: چپ (از بالا به پایین): خورشید، چیزهای طبیعی، سایهٔ چیزهای طبیعی، آتش، اشیاء مصنوعی، سایهٔ اشیاء مصنوعی در سطح تمثیل (قیاس).<br />▼
راست (از بالا به پایین): ایدهٔ «خوب»؛ [[ایده|ایدهها]]؛ موضوعات ریاضی؛ نور؛ موجودات و اشیاء؛ تصویر، استعارهٔ خورشید و تمثیل خط تقسیم شده.]]▼
[[فیلسوف]]ان همواره عاشق شناختن آن هستی یگانهٔ ابدی هستند که دستخوش کون و فساد نیست. چون طالب دانایی هستند لذت روحی را بزرگترین لذتها میدانند و به لذت جسمانی بیاعتنایند. فیلسوف معتدل و خویشتندار است و از فرومایگی و دلبستن به چیزهای کوچک، به کلی بری است.
سطر ۱۲۷ ⟵ ۱۲۳:
فیلسوف باید زمام جامعه را بر عهده بگیرد و نخست طرح کلی قانون اساسی را بریزد و در هنگام ریختن این طرح به دو سو نگاه داشته باشد: «گاه به خود عدالت و خود زیبایی و خود خویشتنداری، و به عبارت دیگر، به ایدهٔ اصلی همهٔ قابلیتهای انسانی مینگرند، و گاه به تصویر این قابلیتها آنچنانکه در روح آدمی قابل تحقق است.»
[[ایده]] را افلاطون به خورشید تشبیه میکند. افلاطون برای بیان اندیشهٔ خود در بارهٔ ایده از سه [[تمثیل]] (قیاس) استفاده میکند [[تمثیل خط]] (یا تمثیل خطِ تقسیم شده)، [[تمثیل غار]] و [[تمثیل خورشید]] (یا [[استعارهٔ خورشید]]). اگر چشم ما بینا باشد و شیء رنگین نیز روبروی ما باشد، باید روشنایی هم باشد تا چشم ما آن شیء را ببیند. «خوب» خورشید را به صورت خود آفریدهاست تا تصویر او باشد «از این رو همین نقشی را که «خوب» در جهان اندیشه و تفکر در مورد خرد و آنچه به وسیلهٔ خرد دریافتنی است به عهده دارد، همان نقش را خورشید در جهان محسوسات در مورد حس بینایی و چیزهای دیدنی دارد. ما باید چیزها را در پرتو نور خورشید ببینیم نه در پرتو نور شبانه. وضعیت روح ما نیز چنین است. اگر روح به چیزهایی توجه کند که در پرتو هستی راستین لایزال قرار دارند، آنها را در مییابد و میشناسد و معلوم میشود که دارای خرد است. ولی اگر محیطی روی آورد که با تاریکی آمیختهاست، یعنی توجه خود را به جهان کون و فساد معطوف سازد، فقط پندار و عقیده بدست میآورد و روشن بینی را از دست میدهد و در دایرهٔ پندارها سرگردان میشود و چون موجودی میگردد که از خرد بی بهرهاست» اگر چه که شناسایی و حقیقت به «خوب» شبیه هستند ولی هیچ یک از آنها خود «خوب» نیستند بلکه خود «خوب» چیزی است بر تر از آن دو. چیزهایی را که ما میبینیم نه تنها در پرتو خورشید است بلکه خورشید علت رشد و نمو آن نیز هست. موضوعات شناختنی نیز نه تنها قابلیت شناخته شدن را مدیون «خوب»اند بلکه هستی خود را نیز از او دارند، در حالی که خود «خوب» هستی نیست، بلکه از حیث علو و نیرو بسی والاتر از [[هستی]] است. حوزهٔ وجود، جهان ایدههاست، و «خوب»برتر از وجود است.»
بعد از این افلاطون از [[تمثیل خط]] استفاده میکند تا سلسله مراتب هستی را نشان دهد. سخن از دو عالم در میان است: یکی عالم چیزهایی است که به چشم در میآیند. دیگری عالم چیزهایی که به وسیلهٔ خرد شناخته میشوند. «یعنی، یکی عالم محسوس و دیگری عالم معقول. هر یک از این دو عالم به دو قسم تقسیم میشوند. دو جزء عالمی که به چشم میآید، عالم محسوس، یکی عالم تصاویر و سایهها... است و دیگری عالم اشیاء و چیزها. دو جزء عالمی که شناختنیها هستند، عالم معقول، یکی عالمی است که مبتنی بر فرضهای اثبات نشدهاست و دیگری، روح آدمی از مفروضات به سوی اصل و مبدا اولی، که دیگر به هیچ وجه بر مفروضات متکی نیست، باز میگردد و بدون استمداد از تصاویر که در مورد نخستین جزء عالم شناختنیها به یاری گرفته بود، بلکه فقط به یاری ایدهها و مفهومهای [[مجرد]]، در راه پژوهش گام برمیدارد. مراد از دومین جزء عالم شناختنیها چیزهایی است که خرد، بی واسطه و به یاری [[دیالکتیک]] بدست میآورد. و فقط از مفاهیم مجرد استمداد میجوید. روح یک بار از تصاویر به اشیاء صعود میکند و بعد به عالم مفروضات و بعد به خود ایده یا خوب یا نخستین اصل هستی میرسد و دو باره بر میگردد و در حالی که آن اصل را مد نظر دارد تا پلهٔ آخرین پایین میآید. افلاطون مرزی قائل میشود بین فلسفه و ریاضیات. در ریاضیات بر اساس بعضی مفروضات استدلال میشود اما در فلسفه با روش [[دیالکتیک]] به خود ایده میرسیم. لذا شناسایی به وسیلهٔ استدلال بین شناسایی به وسیلهٔ خرد و شناسایی پندار است. پس در برابر چهار جزء دنیای هستی، چهار نوع فعالیت روح آدمی وجود دارد.» شناسایی به وسیلهٔ خرد، خاص بالاترین جزء هاست. شناسایی به وسیلهٔ استدلال خاص جزء دوم است. برای جزء سوم عقیده را باید در نظر بگیری. جزء چهارم موضوع پندار است.»
=== کتاب هفتم ===
▲[[پرونده:Jan Saenredam - Plato's Allegory of the Cave.jpg|بندانگشتی|280px|[[تمثیل غار]]، حکاکی اثرِ Jan Saenredam در سال ۱۶۰۴ (بر مبنای نقاشی [[کورنلیس ون هارلم]])، [[آلبرتینا]]، وین]]
در کتاب هفتم، افلاطون مثال معروف غار را بیان میکند. فرض کنیم که عدهای از انسانها از اول دست و پایشان بسته و در درون غار بدون اینکه بتوانند به چپ و راست نگاه کنند نشسته هستند؛ پشت سر شان دیوار کوتاهی است و در بیرون غار آتش روشن است، افراد اشیایی را در لبه دیوار به این سو آن سو میبرند، غارنشینان سایهٔ آن چیزها و سایهٔ خودشان را بر روی دیوار روبرویشان میبینند. صدای کسانی که در بیرون رفت آمد میکنند از دیوار غار منعکس میشود و آنها خیال میکنند که سایهها با همدیگر صحبت میکنند. غارنشینان همهٔ اینها را واقعیت میدانند، و گمان میبرند که به معرفت دست یافتهاند. اگر زنجیر پای یکی از آنها را باز کنی و بیرون غار را به او نشان دهی چون نور بیرون غارچشم او را آزار میدهد و اگر در این هنگام اشیایی را به او نشان بدهی، او نمیتواند آنها را ببیند لذا میخواهد هر چه سریعتر به داخل غار برگردد و همان سایهها را حقیقی تر از اشیاء واقعی میداند. لذاباید او را به زور و به تدریج به بیرون غار بیاوری و نخست سایه و عکس اشیاء را در درون آب و بعد خود چیز هاو آدمیان را و سپس در شب آسمان و ستاره و در پایان خورشید را به او نشان دهی و در این هنگام به معرفت حقیقی دست مییابد و آنگه اگر به یاد زندگی ای که در غار داشته فکر کند میبیند به چه معرفتی دست یافتهاست. بعد از شناخت حقیقی در مییابد که زندگی درون غار چه قدر با زندگی حقیقی متفاوت است «دگرگونی شگفت انگیزی را که در زندگیش روی دادهاست سعادتی بزرگ خواهد شمرد و یاران زندان را به دیدهٔ ترحم خواهد نگریست.» اما او باید به درون غار بر گرددو با دیگر غارنشینان بنشیند و در تفسیر سایهها با دیگران شرکت کند اما چون چشمش با تاریکی درون غار عادت ندارد مورد تمسخر غارنشینان واقع میشود و اگر بر تفسیر خود اصرار داشته باشد جانش را از دست میدهد. اساسا آدمی نمیخواهد به آنچه که خوگرفتهاست، روی بر گرداند و«هیچ میل ندارد از نادانی رهایی اش دهند. به علت این رفتار انسانی، تربیت فقط با زور و اجبار صورت میتواند گرفت.»<ref>افلاطون، کارل بورمان، محمد حسن لطفی، ۹۳</ref>▼
▲[[پرونده:Allegory of the Cave blank.png|بندانگشتی|نمای [[تمثیل غار]]. شرح تصویر: چپ (از بالا به پایین): خورشید، چیزهای طبیعی، سایهٔ چیزهای طبیعی، آتش، اشیاء مصنوعی، سایهٔ اشیاء مصنوعی در سطح تمثیل (قیاس).<br />
▲راست (از بالا به پایین): ایدهٔ «خوب»؛ [[ایده|ایدهها]]؛ موضوعات ریاضی؛ نور؛ موجودات و اشیاء؛ تصویر،
▲در کتاب هفتم، افلاطون مثال معروف [[تمثیل غار]] را بیان میکند. فرض کنیم که عدهای از انسانها از اول دست و پایشان بسته و در درون [[غار]] بدون اینکه بتوانند به چپ و راست نگاه کنند نشسته هستند؛ پشت سر شان دیوار کوتاهی است و در بیرون غار آتش روشن است، افراد اشیایی را در لبه دیوار به این سو آن سو میبرند، غارنشینان سایهٔ آن چیزها و سایهٔ خودشان را بر روی دیوار روبرویشان میبینند. صدای کسانی که در بیرون رفت آمد میکنند از دیوار غار منعکس میشود و آنها خیال میکنند که سایهها با همدیگر صحبت میکنند. غارنشینان همهٔ اینها را واقعیت میدانند، و گمان میبرند که به معرفت دست یافتهاند. اگر زنجیر پای یکی از آنها را باز کنی و بیرون غار را به او نشان دهی چون نور بیرون
افلاطون با تمثیل غار میخواهد بگوید که
در پرتو کدام دانش میتوانیم چنین انسانی تربیت
اما چرا [[فلسفه]] ما را به [[علم]] حقیقی میرساند نه علوم دیگر؟ چون علومی مثل
[[آموزش]] را باید از زمان کودکی آغاز کرد. اندکی که بزرگ شدند باید یک مدتی آنها را [[ورزش]] داد و در
=== کتاب هشتم ===
افلاطون پس از اینکه میگوید کشور [[عدل|عادل]] کشوری است که در آن طبقات گوناگون نقشهای شایستهٔ خود را انجام میدهند، و نیز فرد عادل کسی است که در او انگیزههای متفاوت در هماهنگی هستند، در کتاب هشتم به سراغ نمونههایی از بیعدالتی در کشور و افراد میرود.<ref name="w">{{یادکرد|فصل=فصل اول:افلاطون-جمهوری|کتاب=آثار کلاسیک فلسفه|نویسنده=نایجل واربرتون|ترجمه=مسعود علیا|ناشر=انتشارات ققنوس|چاپ=چهارم|شهر=تهران|کوشش=|ویرایش=|صفحه=صفحه ۹ تا ۲۷|سال=۱۳۸۸|شابک=}}</ref>
او چهار سنخ حکومت ناعادل و سنخهای شخصیتی متناظر با آنها را بررسی میکند. این چهار گونه عبارتند از [[ارتشسالاری]] ([[تیموکراسی]])، [[گروهسالاری]] ([[الیگارشی]])، [[مردمسالاری]] ([[دموکراسی]]) و [[حکومت استبدادی]] ([[تیرانی]]).<ref name="w">{{یادکرد|فصل=فصل اول:افلاطون-جمهوری|کتاب=آثار کلاسیک فلسفه|نویسنده=نایجل واربرتون|ترجمه=مسعود علیا|ناشر=انتشارات ققنوس|چاپ=چهارم|شهر=تهران|کوشش=|ویرایش=|صفحه=صفحه ۹ تا ۲۷|سال=۱۳۸۸|شابک=}}</ref>
ارتشسالاری حکومتی است نظیر حکومت دولت-شهر [[اسپارت]] که سائقهٔ عزّت [[نظامی]] بر آن حاکم است؛ در گروهسالاری [[ثروت]] است که علامت شایستگی است؛ مردمسالاری حکومتی است که جمیع مردم بر آن فرمان میرانند؛ و در حکومت استبدادی حاکم دارای قدرت مطلق است.<ref name="w">{{یادکرد|فصل=فصل اول:افلاطون-جمهوری|کتاب=آثار کلاسیک فلسفه|نویسنده=نایجل واربرتون|ترجمه=مسعود علیا|ناشر=انتشارات ققنوس|چاپ=چهارم|شهر=تهران|کوشش=|ویرایش=|صفحه=صفحه ۹ تا ۲۷|سال=۱۳۸۸|شابک=}}</ref>
افلاطون بار دیگر از تناسبی که مدعی است میان کشور و فرد وجود دارد، بهره میجوید. از باب مثال، او در بررسی مردمسالاری مدعی میشود که حکومت مردمسالار از اصل [[آموزش]] برای حکمرانی غفلت میورزد؛ اصلی که او آن را رکنی بسیار
=== کتاب نهم ===
روحیهٔ مناسب با [[حکومت استبدادی]] در کسی پیدا میشود که «به سبب استعداد فطری یا روش زندگی، یا به هر دو علت، به میخوارگی گراید یا دچار شهوتی تسکین ناپذیر شود، یا به دیوانگی مبتلا گردد.» کسی که همهٔ اوقات خودرا به بادهگساری و جشن و مهمانی و مصاحبت زنان روزگار گذرانده باشد، وقتی پولش تمام شد چشم به دارایی پدرومادر میدوزد و وقتی اموال پدر و مادر خود را از بین برد، راه دزدی از اموال همسایگان و پرستشگاهها را در پی خواهد گرفت؛ شهوت بر او حاکم خواهد شد و دست به هر جنایتی خواهد زد و اگر تعداد این گونه افراد زیاد شود یک نفر را به عنوان رئیس قبول میکنند و در صورت قبول عامهٔ مردم به تخت پادشاهی مینشیند و استبداد در پیش میگیرد.
از صفات این گونه افراد بیوفایی و ستمگری به حد کمال است. صفت بارز چنین جامعهای بردگی به حد اعلی است. دومین صفت چنین جامعهای این است که کاری را که خود میخواهد نمیتواند انجام دهد. صفت سوم این که تهیدست است و صفت چهارم این که فرد در چنین جامعهای همواره دچار ترس و نگرانی است و صفت پنجم این که ناله و شیون و اشک و اندوه بیش از هر جامعهٔ دیگری است.
روح آدمی دارای سه جزءاست.
[[لذت]] بر سه نوع است یک نوع حقیقی و دو نوع موهوم و چون فرمانروای مستبد از لذت خرد و قانون محروم است از مرز لذتهای موهوم هم گذشته، و با لذتهایی مانوس است که خاص فرومایگان است. افلاطون در پایان کتاب نهم تمثیلی برای سه جزء روح انسان میآورد: جزء نفعطلب را به هیولای چند سر و جزء جاهطلب را به شیر گرسنه و جزء خرد را همان گوهر الهی میداند. لذا کسی که شهوت را بر دو جزء دیگر حاکم میکند، آن هیولای هفت سر را بر انسان و شیر گرسنه حاکم کردهاست و این پستترین نحوهٔ زندگی است. اگر جزء جاه طلب را حاکم کند شیر گرسنه را حاکم کردهاست ولی سعادت هر انسانی در این است که از روح الهی و خردمند پیروی کند.
=== کتاب دهم ===
خط ۱۷۱:
افلاطون برای جاودانگی روح استدلال میکند و مدعی است که روح به سبب آفت طبیعی خود نابود نمیشود. چون آفت طبیعی روح ستمگری، ترسویی و نادانی است که هیچ کدام از اینها روح را نابود نمیکند و آفتهای دیگر هم به روح نمیتوانند آسیب برساند. پس روح جاودانی است. «ولی مشاهدهٔ ذات حقیقی آن، در مصاحبت تن و در حالی که آلودگی به پلیدیها سیمای آن را دگرگون ساختهاست، میسر نیست. ماهیت راستین روح را فقط با دیدهٔ تفکر خردمندانه میتوان دید.» اگر ما میخواهیم روح را چنان که براستی هست ببینیم، باید به سوی اشتیاقی که روح به دانش دارد توجه کنیم. و از همینجا میتوانیم خویشاوندی روح را با ذوات خدایی و جاودانی دریابیم. و عدالت برای روح بهترین چیزها خواهد بود.
انسان عادل از فواید ظاهری و نام نیک هم بهره مند میشود و خدایان او را تنها نمیگذارند. در پایان نیز افلاطون به [[اسطوره]] پناه میبرد و تصویری از زندگی انسانهای خوب و بد از زبان «ار» ارائه میدهد.
== پانویس ==
== منبع ==
|