کیکاووس دوم
![]() |
این نوشتار نیازمند جعبهٔ اطلاعات استاندارد است. الگوی مناسب را میتوانید در فهرست الگوها بیابید. |
گمان میرود که این مقاله ناقض حق تکثیر باشد، اما بدون داشتن منبع امکان تشخیص قطعی این موضوع وجود ندارد. اگر میتوان نشان داد که این مقاله حق نشر را زیر پا گذاشته است، لطفاً مقاله را در ویکیپدیا:مشکلات حق تکثیر فهرست کنید. اگر مطمئنید که مقاله ناقض حق تکثیر نیست، شواهدی را در این زمینه در همین صفحهٔ بحث فراهم آورید. خواهشمندیم این برچسب را بدون گفتگو برندارید. (ژانویه ۲۰۱۷) |
در درستی این مقاله اختلاف نظر وجود دارد. خواهشمندیم در روشنشدن اعتبار منابع مورد اختلاف کمک کنید. بحثهای مرتبط را میتوانید در صفحهٔ بحث ببینید. |
لحن یا سبک این مقاله بازتابدهندهٔ لحن دانشنامهای استفادهشده در ویکیپدیا نیست. |
این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه، محتوای آن را بهبود بخشید. |
اوضاع وموقعیت جغرافیایی آسیای صغیرویرایش
در این بخش به معرفی اطلاعاتی دربارهٔ آسیای صغیروموقعیت جغرافیایی آن میپردازیم که این بخش اطلاعات برگرفته از کتاب سلجوقنامه ابن بی بی است. آسیای صغیر قسمت بسیار وسیعی است. این سرزمین مستعطیلی شکل ۷۵۰میل درازا و۳۰۰تا۳۷۵میل پهنا دارد از طرف شمال به دریای سیاه وتنگه بسفرودریای مرمره وتنگه داردانل، از طرف مغرب به دریای اژه وقسمتی از دریای مدیترانه، از طرف جنوب به دریای مدیترانه شرقی و سوریه و عراق، از شرق به ایران و از شمال شرقی به ارمنستان وگرجستان محدود است. این سرزمین به جز، از ایالت تراکیه که بخش اروپایی ترکیه را تشکیل میدهد همه آن امروزه جزء قسمت آسیایی خاک ترکیه شمرده میشود. این سرزمین را که یونانیان قدیم به مناسبت اینکه در مشرق کشور آن واقع بوده آناطولی یعنی مطلع الشمس یا برآمدنگاه آفتاب خواندهاند که تلفظ یونانی آن آناطوله است. این نام به امپراتوری سفلای بیزانس اطلاق میشد و بیشترین استعمالی که به وجود آمد در دوره عصر بیزانس و عثمانی است. یونانیان قدیم که از آسیای امروز ووسعت آن آن بیخبر بودند نام آسیا را ابتدا بر شبه جزیره آناطولی نهادندو بعد که اطلاعات بیشتری از قسمتهای دیگر آسیا به دست آوردند آن سرزمین را آسیای صغیر نامیدند[۱]
ذکرجلوس عزالدین کیکاوسویرایش
صاحب شمس الدین محمد با چهار یار خود جلال الدین قراطای وخاص اغز واسدالدین روزبه امیرجامدار و فخرالدین ابوبکر پروانه به مشورت پرداخت که از میان سه شاهزاده عزالدین کیکاوس و رکن الدین قلج ارسلان وعلاء الدین کیقباد برای سلطنت کدام یک را انتخاب کنند.
عزالدین کیکاوس را بخاطر داشتن حسن طلعت وجمال ابهت وعلو مرتبه سن ازدو برادر دیگرش او را برای سلطنت برگزیدن.[۱]
او در قونیه بر اریکه سلطنت نشست. (تاریخ گزیده. ص۴۷۷)در زمان سلطنت عزالدین کیکاوس مقام وزارت را به صاحب شمس الدین ونیابت بر قراطای وملک الامرائی بر خاص اغزو اتابگی را به اسدالدین روزبه وپروانگی را به ابوبکر عطار قرار داد وشمس الدین محمود طغرایی به نام هرکدام منشوری نوشت. در این زمان که هرکدام دارای مقامی شدند ولی صاحب در مقامی قرار گرفته بود که بدون اجازه اوکسی کاری را انجام نمیداد وامور جلایل زیر نظر او انجام میشدن به همین دلیل آتش حسادت در دل نصرت امیردادو ابوبکر پروانه شعلهور شد.[۲]
اوضاع سیاسی وفضای سیاسی ایجاد شده در دربارویرایش
زمانی که سلطان به مقام پادشاهی رسید در زمان او آرامش و امنیت برقرار بودو مردم از هیچ چیزی بیم وترس نداشتند. برادرش رکن الدین قلج ارسلان وعلاءالدین کیقباد درسایه دولت او و رأی صاحب شمس الدین کمکمروی به عمارت آوردند و در همین زمان بود که امیران قوت گرفتند و به همین دلیل و اوضاع به وجود آمده سلطان آشفته شد و با خود اندیشید که آنها قصد جان وجایگاه او را کردهاند. سلطان از این اوضاع بسیار خشمگین شد و به همین دلیل افرادی را همراه با سلاح در حجرهها پنهان کرد و خود را به بیماری زد. هنگامی که خبر کسالت سلطان به گوش خاص اغز و اسدالدین روزبه رسید آنها به دیدن سلطان آمدند ولی وقتی آن دو وارد عمارت شدند کسانی را که سلطان به آنها دستور پنهان شدن داده بود در این زمان از حجرهها بیرون آمدند و آن دو را به همراه دوازده امیر دیگر به قتل رساندند، خانهها آنها را همراه با دیگر بی گناهان و زن وفرزندان در وحشت به باد غارت گرفتند. سلطان از کاری که کرده بود بسیار پشیمان شده بود و متوجه شده بود که آنها بی گناه بودهاند وسخت پریشان شد ودستور دادکه تمام املاک ومالهای آن دو روزبه و خاص اغوز به فرزندان آنها برگردانند.
سلطان کیکاوس مدتی با شوکت تمام پادشاهی کرد و سلطان رکن الدین را به نزد منکوخان فرستاد و در این زمان که آرامش دوباره برقرار شده بود، اما چنانکه قبل به آن اشاره شدبه دلیل مقام صاحب، جمعی از امراء دربارهٔ شمس الدین صاحب اصفهانی در نزد سلطان بد گفتند وسلطان را نسبت به صاحب بدبین کردندوبه طمع منصب خرابی به بار میآوردند. سلطان غلامان خود را به نزد او فرستاد و به شمس الدین گفت که بر عادت وزراء اولین به دیوان بیاید، صاحب از سخن سلطان رنجید وسه روزبه دیوان نرفت. سلطان چند نفر از افراد دیوان را به رسم استمالت به نزد او فرستاد. هنگامی که به خدمت شمس الدین به خدمت سلطان آمد، قصد بازگشت را داشت که جلوی او را میگیرند و بند بر پای او بستند. ۲۷ذی القعده از آنجا به خانه بهاء الدین قانعه میبرند و در آنجا کشته شد .۸ ذی الحجه سنة ست و اربعین وستمایه که کار او نیز تمام میشود. این اتفاق به گوش رکن الدین میرسدو خشمگین میشود از سیواس لشکرکشید و در آقسرا فرود میآید و قراطایی سلطان عزالدین به همراه امراء در کاروانسرای علاءالدین فرود میآید. بعد از اینکه بین آن دو جنگ درگرفت، رکن الدین شکست خورد.
شمس الدین یاوتاش که سرلشکر سلطان عزالدین بود. پیش سلطان رکن الدین را گرفت از لغام اسب گرفته و به نزد سلطان عز الدین آورد لشکر پراکنده شد این واقعه روز اول ماه ربیعالاول بود.
امیران را به نزد سلطان فرستاد و از خواست که گناه آنها را ببخشد و سلطان آن را قبول کرد و به هرکدام منصبی بخشید. اتابکی روم را به جلال قراطایی داد هرسه برادر را نصحیت کرد و از حدیث نبوی وتفسیر قرآن پند داده و درمیان آنها صلح ایجاد کرد. هیچ آزاری در میان ایشان وجود نداشت و از سنة اثنی عشر وستمایه تا اثنی وخمسین وستمایه جلال الدین قراطایی در خدمت آل سلجوق بود اوبه شیوخ وعلماء را خدمت کرد ووظایف او در عرب وعجم از صد دینار به کسی کم نمیداد. تربه شیخ شهاب الدین سهروردی را در بغداد بنیاد کرد. در امارت، سیرت صحابه رسول را انجام میداد. از برکت او، هرسه برادر چون شیرو انگبین بهم ساختند.
بیست وهشتم ماه رمضان قراطایی بیمار شد ووفات یافت وتابوتش را از قیصریه به قونیه بردند. مقام وزارت به قاضی عزالدین داد، وزارت ازآن شمس الدین بابا بود. او را به سلطان نزد باتو فرستاد. سلطان هنگامی که خبر وفات قراطایی را شنید در سیواس بود پس به قونیه آمداو را غلامان را پیش کشید ومنصب امیران بزرگ را به او داد.
امرا که از این کار سلطان منفعل شده بودندو اشخاصی مانند صمصام الدین ونصره پسر سنان الدین رومی وتاج الدین امیرحاج کسانی را فرستادند و پنهانی سلطان رکن الدین را به قیصریه بردند وقصد گرفتن روم را داشتند. سلطان رکن الدین به قیصریه لشکر کشید، رکن الدین شکست خورد وامرایی که چون صمصام ونصرة وتاج الدین را کشت ورکن الدین را گرفت و به قلعه بورغلو فرستاد و بعضی از امیران که باقیمانده بودن از بقیه صمصام الدین به ولایت بالا رفتند و برای دومین بار قصد تصرف روم را کردند. وقتی که خبر به سلطان رسید امیران ولشکر خود را جمع کرد و از قونیه بیرون آمد به خان سلطان علاءالدین رفت وهنگامی که مغل آمد جنگ درگرفت ولی هنگام مصاف امیران روی گردانیدند سلطان چون دیگر چارهای نداشت اوهم اینکارو کرد. مغل دست به کاری زده بود که در آن روزگار چنین قتلی صورت نگرفته بود او قاضی عزالدین که وزیر سلطان بود با چهارده نفر شهید کرد.
امیر با۳۶غلام سلطان که هریکی امیران بزرگ بودند، سلطان گریخت. بعد از دو روز از قونیه بیرون آمد و به ولایت لشکری گریخت. باجو به قونیه آمد وقسم خورده بود که آنجا را خراب میکند. اما نظام قیاس کردند و شهرقونیه را از باجو خرید، باجو بازگشت و به ولایت بالا رفت. امیران جمع شدند چون نظام الدین خازن و ارسلان طغمش اتابک و خورشید پروانه به بورغلورفتند، سلطان رکن الدین را به قونیه آوردندوبر تخت نشاندند از جانب دیگر چون سلطان عزالدین شنید که باجو از روم به دررفت از ولایت لشکری بازگشت او به قونیه آمد سلطان رکن الدین با امیران خود به قیصریه رفته و معین الدین پروانه آنجا بود. عزالدین که شنید عزم هولاکو کرد ورکن الدین وعزالدین یرغوکردند و در آخرکار به صلح انجامید وسرزمین روم را بین خود تقسیم کردند قونیه تختگاه عزالدین شد وقیصریه تختگاه رکن الدین شد. مدتی روزگار به خوبی گذشت و در آخر امیران عزالدین را برآن داشتند که قصد معین الدین پروانه کند و از این باخبر شد وگریخت، عزم بالا کرد. اوضاع به خان عرضه کرده، با لشکر بی کران علیجاق تاتار را به روم آورد، قیصریه را از رکن الدین گرفت وعزم قونیه وروم را کردووقتی خبر به سلطان عزالدین رسید و از آنجا گریخت و به ولایت لشکری رفت و در آنجا ماند. تا زمان وفاتش سلطان رکن الدین قونیه را گرفت و برتخت نشست. روز آذینه چهاردهم ماه رمضان سنة تسع وخمسین وستمایه روزی چند در قونیه بود بعد از آن از آنجا بیرون آمد. سلطان عزالدین هر چه از امیران را که باقیمانده بودند را بعضیها را کشت وبعضیها رو به اطاعت درآورد و دوباره به قونیه آمد و به مراد خود رسید و برتخت نشست و در این زمان سلطنت سلطان بر تخت قونیه بی مانع ومدعی شد.[۱]