عبودیت

ابوسعید ابوالخیر در پاسخ به سؤال شرط عبودیت چیست؟ می‌گوید:

تا آزاد نباشی بنده نگردی و تا مزدوری مُصْلِح و ناصح نباشی مزد نیابی و به سعادت ازلی نرسی.[۱]

بشنو از جان سلام تا برهی از کلام - بنگر در نقش گر تا برهی از نقوش

گفتمش ای خواجه رو هر چه شود گو بشو - صافم و آزاد نو بنده دردی فروش[۲]

چون عنایت ازلی خواهد که انسان را به معراج قلب در کار آرد، شعاعی از آتش عشق «نارُاللّه الموقدةُ آلتی تطَلِعُ علی الأفئدة» بزند، او را از پوست بشریت و عالم آدمیت بدر آرد.[۳]

مَحْرمان انس الهیت که از اوصاف بشریت به اوصاف الهیت رسیده باشند، و حقیقت ایشان با بشریت پیوسته این بیت‌ها می‌گوید:[۴]

در عشق، حدیث آدم و حوا نیست - ما را گویند: کین سخن زیبا نیست

ای هر که ز آدمست او از ما نیست - خورشید نامحرمست کس بینا نیست

الآن مشکل این است که همه فکر می‌کنند آزاد می‌باشند، اما در اصل بنده "عرف اجتماع" هستند. در صورتی که انسان باید امر خداوند را بنده باشد.

مقصود آن است که بدانی که جز این بشریت حقیقتی دیگر، و جز این صورت معنی‌ای دیگر، و جز این قالب جانی و مغزی دیگر و جز این جهان جهانی دیگر [۵] :

ما را بجز این جهان جهانی دگر است - آزاده نسب زنده بجانی دگر است

قلاشی و رندی است سرمایهٔ عشق - ما را گویند کین نشانی دگر است

جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است - و آن گوهر پاکشان زکانی دگر است

قرّائی و زاهدی جهانی دگر است - زیرا که جزین زبان زبانی دگر است

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا - چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون[۶]

نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلًا.[۷] عین‌القضات در معنی آیه می‌گوید:

نور اللّه باشد که برنهاد بنده آید. هر چند که رسد و تابد از مرد چندان بنماند که خود را با خود بیند -فهو علی نورٍ من ربه- نور با نور شود و نار از میان برخیزد که چون شعاع آفتاب بتابد و محیط ستارگان آید، ستارگان را حکمی نماند. اینجا سالک مراد خود را به همه مرادی در بازد و دیدهٔ خود را به همه دیده در بازد تا همه دیده شود، ابوالعباس قصاب آملی در سماع پیوسته این بیتها گفتی :[۸]

در دیدهٔ دیده دیدهای بنهادیم - ناگه به‌سر کوی جمال افتادیم

آن را ز ره دیده غذا میدادیم - از دیده و دیدنی کنون آزادیم

بالاترین آزادی این است که بدانی بنده خداوند هستی. بالاترین اختیار این است که بدانی مجبور به تبعیت از دستور خداوند هستی.

ابوسعید را درویشی سؤال کرد، ای شیخ بندگی چیست؟ گفت: خَلَقک اللّه حُرّا فکُن کما خَلَقک. گفت یا شیخ سؤال از بندگی است گفت ندانی که تا آزاد نگردی از هر دو کَون بنده نگردی؟ :[۹]

آزادی و عشق چون همی نامد راست - زین پس چونان که داردم دوست رواست

بنده شدم و نهادم از یکسو خاست - گفتار و خصومت از میانه برخاست

در ابتدای اعلامیه حقوق بشر آمده " خدا انسان‌ها را آزاد آفریده‌است. علی ابن ابی‌طالب، در مفاتیح‌الجنان و توصیه به فرزندش دارد: لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا، هرگز بنده کسی مباش زیرا خدای متعال تو را آزاد آفریده‌است.[۱۰]

عین‌القضات همدانی در نامه‌هایش می‌نویسد: چون هوای نفس رخت بربندد، حجاب عقل نماند و این حجاب از میان برخیزد، بنده به جناب ازل رسد.[۱۱]

منابع ویرایش

  1. حالات و سخنان ابوسعید ابوالخیر تألیف جمال‌الدین ابو روح لطف‌الله بن ابی سعید بن ابی اسعد. مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران:سخن 1384صفحه 68
  2. دیوان شمس غزل ۱۲۷۰
  3. تمهیدات، تألیف ابوالمعالی عبدالله بن محمد بن علی بن الحسن بن علی المیانجی الهمدانی ملقب به عین القضات با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تعلیق عفیف عسیران – تهران: منوچهری ۱۳۸۶صفحه ۵۱ و۵۲
  4. تمهیدات، تألیف ابوالمعالی عبدالله بن محمد بن علی بن الحسن بن علی المیانجی الهمدانی ملقب به عین القضات با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تعلیق عفیف عسیران – تهران: منوچهری ۱۳۸۶صفحهٔ ۶۳
  5. تمهیدات، تألیف ابوالمعالی عبدالله بن محمد بن علی بن الحسن بن علی المیانجی الهمدانی ملقب به عین القضات با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تعلیق عفیف عسیران – تهران: منوچهری ۱۳۸۶صفحه 4
  6. مولوى، مولانا جلال الدين محمد بلخى ديوان كبير شمس، 1جلد، طلايه - تهران، چاپ: اول، 1384. غزل 1855
  7. سوره دهر آیه و ۲۸
  8. تمهیدات، تألیف ابوالمعالی عبدالله بن محمد بن علی بن الحسن بن علی المیانجی الهمدانی ملقب به عین القضات با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تعلیق عفیف عسیران – تهران: منوچهری ۱۳۸۶صفحهٔ ۶۳
  9. محمد بن منور ميهنى/اسعاد عبد الهادى قنديل، أسرار التوحيد فى مقامات أبى سعيد(معرب)، 1جلد، المجلس الأعلى للثقافة - قاهرة، چاپ: اول، 2007 م.صفحه 358
  10. مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاق ،جلد : 1 ، مرتضی مطهری صفحه : 156
  11. نک به: نامه‌های عین القضات همدانی ج3 به اهتمام دکتر علینقی منزوی –دکتر عفیف عسیران. تهران: انتشارات اساطیر 1377صفحه 301-ی