یک روز کازاف و پرادا به کافهای در هنگ کنگ میروند، هلن که خواهر ریو هست به آن کافه میآید و در آن کافه دوست پسرش را می بیند که با دختر دیگری دوست شده و به او پشت کردهاست، هلن که دل شکسته و افسرده شدهاست در کنار کازاف و پرادا مینشیند و بی آن که بداند آنها خونآشام هستند با آنها درد دل میکند، کازاف هم با آن که یک خونآشام است پس از دیدن هلن و شنیدن درد دلهای او در آن کافه عاشق هلن میشود و پس از جستجوهای فراوان هلن را یافته و به دیدار او در جشن عروسی یکی از دوستان هلن به نام: "جکی" میرود.
کازاف اندرزهای پرادا را که می گوید عشق یک خونآشام به یک انسان معمولی فرجامی نخواهد داشت نادیده گرفته و بر آن میشود که درباره خودش این حقیقت را که یک خونآشام است به هلن بگوید، کازاف پس از گفتن حقیقت درباره خودش به هلن از حال میرود و هلن میکوشد او را به بیمارستان برساند، خونآشامهای دوک دکوتس نیز آن دو را دنبال میکنند تا هلن را بکشند و کازاف را بربایند، هلن کازاف را سوار آمبولانسی میکند که یکی از سرنشینانش جکی است و هنگامی که آمبولانس حرکت میکند خونآشامهای دوک دکوتس آنها را دنبال میکنند اما کازاف و هلن پس از یاری جکی به آنها از چنگشان میگریزند.
پس از این رویدادها هلن نیز احساس میکند که عاشق کازاف شدهاست و آرام، آرام درباره این که عاشق یک خونآشام شدهاست سخنانی را به جیپسی که در خانه ریو و هلن زندگی میکند میگوید، جیپسی در آغاز به سختی با عشق هلن به یک خونآشام مخالفت میکند اما چون عاشق ریو شدهاست و هلن از او با عنوان: "زن داداش" نام میبرد نرم میشود، ریو نیز پس از آن که پی میبرد خواهرش هلن عاشق یک خونآشام شدهاست نخست با این رابطه عاشقانه مخالفت میکند اما با پادرمیانی جیپسی او هم نرم میشود.
از سوی دیگر دوک دکوتس پس از آن که میفهمد کازاف و پرادا در کلیسائی زندگی میکنند با انبوهی از خونآشامها به کلیسا رفته پس از اشغال آنجا پرادا را دستگیر میکند و پس از بازگشت کازاف به کلیسا او را هم دستگیر میکند، دوک دکوتس نخست پرادا را میکشد و سپس گوهر ویژه روان کازاف را از او میگیرد و پس از به دست آوردن کتاب مقدس خونآشامها که کازاف و پرادا با خودشان به کلیسا آورده بودند بر آن میشود که کتاب روز به جای شب را باز کند و نیروی کتاب را به دست آورد.
در این میان هلن و جیپسی به کلیسا میروند و میبینند که ریو چون نتوانستهاست پادزهر خون خونآشام را بنوشد تبدیل به خونآشام بیاراده و از خود بیگانهای شدهاست که حتی هلن و جیپسی را هم میخواهد بکشد و خون آنها را بنوشد! جیپسی با چشمانی اشکبار ناچار می شود ریو را بکشد، سپس جیپسی و هلن به جنگ خونآشامها رفته و همه آنها را میکشند و نیروی کتاب مقدس خونآشامها هم پس از باز شدن کتاب به جیپسی میرسد، جیپسی پس از به دست آوردن نیروی کتاب مقدس خونآشامها خودش تبدیل به یک خونآشام شده و دوک دکوتس را میکشد و پس از این پیروزی همراه با هلن و کازاف از کلیسا بیرون میرود.