بحث کاربر:تفکر/بایگانی ۳: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Husamu-d-din alp (بحث | مشارکت‌ها)
تفکر (بحث | مشارکت‌ها)
مطالبی که در بحث مقاله افشاریان بود و ضرورتی در صفحه بحث من نداشت!
خط ۵۶:
 
دوست گرامی کاربر تفکر شما ننوشته اید که کدام مطلب بنده با کتاب مکتوب در مطلب من هماهنگی ندارد در ضمن باز هم تاکید می کنم این مطلب برای اثبات نتیجه گیری بنده کافی می باشد در صورت نیاز اگر ساکن تهران باشید می توانم صحت منابع خودرا برای شما به صورت حضوری تائید کنم(خبری از ضرب وشتم نیست دیپلماسی ملایم و گفتگوی شیرین) و بازهم موکد می شوم که شما نگرشی بسیار سخت گیرانه دارید و متذکر میشوم مطلب مورد نظر بسیار محاوره ای وار نوشته شده اشت و پس از ویرایش جزئی توسط کاربر نیز قابل استفاده نبود وباید بیشتر ویرایش کتابی میشد ونیز باز هم متذکر می شوم فقط در یک کتاب به به نام نادر صاحبقران نوشته ی کلیم الله توحدی یک نویسنده ی اماتور کلمانج خراسانی با نوشتن این مطالب واستناد به انها که از این قرار است
:(-ججوخان، سردار کُرد ،خود را خواهر زاده ی نادر شاه میدانست
 
از قول علی اصغر نور محمد زاده باجگیران در کتاب مرزداران دامنه ی کیسمار نوشته شده است :ججوخان درگزی مدعی بود که من خواهر زاده نادر هستم ومانند دایی خود باید قیام کنم (مرزداران دامنه ی کیسمار- روانشاد هاشم صادقی باجگیران –apê haşim ص ۱۳۷)اینکه ججوخان که از کردهای کرمانج شهرستان درگز بوده , خود را از خویشان نادر میدانسته است .قابل تامل است . (xwarzî) واژه خواهر زاده در زبان شیرین و کهن کرمانجی در مفهوم خویشاوند و یا دوست صمیمی به کار می رود. والبته حتما به معنی خواهر زاده نیست
 
۲-نادرشاه از ایل کُرد هفشرانلو ریشه گرفته بود
 
محمد کاظم نویسنده تاریخ نادر شاه در کتاب “عالم آرای نادری “جلد۱ص۱۶۱مینویسد : “…………..نادر پیش از حرکت به سوی خراسان در این سال ،به قدر ۱۲هزارخانوار جماعت افشار و چهل و پنج هزار خانوار از جماعت ترکان ،بختیاری،اکراد و الوار و غیره را روانه ی خراسان گردانید “باید در نظر داشت که در نثر آن زمان هر سرباز را یک خانوار میدانستند .ضمنا همانطور که مشاهده می شود “افشار “جدا از ترک و کرد و …. معرفی شده است که نشان دهنده این است که منظور از افشار همان طایفه کرد “هَفشرانلو “(افشرانلو)خراسان بوده است که در آن مقطع زمانی بسیار پر جمعیت تر بوده است.این نظر را سروده ای به زبان ترکی که احتمالا توسط میرزا مهدی خان استر آبادی منشی مخصوص نادر شاه پرداخته شده است ، تایید میکند . ترجمه ی قسمتی از این سروده چنین است :
 
چهل هزار زابلی ،فرزند رستم که شمشیر ایشان آهن و فولاد را درهم میشکند
 
چهل هزار کرمانج و چهل هزار بربر برای ویران کردن سرزمین تو می آیند چهل هزار بختیاری و چهل هزار قشقایی
 
چهل هزار عرب و چهل هزار آذری چهل هزاردرگزی با سرداران کلاتی چهل هزار قوچانی و بجنوردی و چهل هزارافشار
 
چهل هزار ترکان شاهسون ،همه تفنگدار آنها به عنوان پشتیبان سپاه می آیند (حرکت تاریخی کرد به خراسان -جلد ۱ ص ۱۴۷و ص۱۴۸)
 
همانطور که مشاهده میکنید افشار ، آذری ،ترک و کرمانج جدا از یکدیگر در نظر گرفته شده است .که دگر باره بر منظور نظر بودن “ایل هفشرانلو “تاکید دارد
 
۳- نادرشاه دلاوری از تیره کردان قرقلو :
 
در بعضی از کتاب ها و اسناد نادر شاه را از تیره ی “قَرقَلو “که شاخه ای از ایل افشار است دانسته اند.که ذکر آنها بر درازای مقاله خواهد افزود . اما “قَرَقلو “ها از کردان شادلو هستند و در روستاهای “بیدک “و “لنگر”بجنورد اسکان دارند .(نادر صاحبقران -کلیم الله توحدی ص۴۱۴) همچنین روستای “قرقلو “در کردستان ترکیه در ولایت “خنس”ارزروم که کُرد کرمانج هستند، مسکن اولیه ی اجداد نادر شاه بوده است که در زمان صفویه به خراسان آمده اند .البته در مسیر حرکت اینان به خراسان ،گروه هایی از طایفه قرقلو در آذربایجان ، قزوین،و….ساکن شده اند . که بعضی از آنها ترک شده اند و بعضی فارس شده اند , ولی در خراسان ، زبان کردی اجداد خود را همانند کرمانج های ترکیه , پاس داشته اند.ضمن اینکه «قرقلو» واژه ای است ایرانی که بر گرفته از واژه «کارَه» در کتیبه های هخامنشی آمده است(تبدیل «ق» به «ک»)که ابتدای واژه کرمانج (کارَه + مان+جیه) از آن گرفته شده است . واژه صحیح «کارَمانجَیَه»(کارمانج) است. به معنی «آزادگانِ قوم مانا» که در ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد از آنان آگاهی داریم. وقتی این واژه توسط دیگران مخاطب قرار میگیرد تبدیل به «کُرمانج» میشود.که مطابق با گرامر زبان کردی کارمانجی است.واژه «کُرد» نیز به معنی «آزاده» از همین واژه گرفته شده است.در مقاله مفصلی این واژه موشکافی خواهد شد.اما در ترکی این واژه می تواند به واژه «گِرخ» به معنی عدد«۴۰» شباهت داشته باشد.که با توجه به اینکه در ایل افشار نمادی از عدد ۴۰ نداریم ، قابل قبول نیست.
 
۴-کتیبه ی ترکی نادر شاه ناتمام می ماند:
 
در دربند کلات ،کتیبه ای ترکی منتسب به نادر شاه وجود دارد . که به علت اعتراض نادرشاه به اینکه او را به تیمور لنگ نسبت دادند ناتمام مانده است مرحوم قدوسی در صفحه ی۶۱۹کتاب نادر نامه در این مورد میگوید :شاید نسبت نادر به تیمور به سبب جهانگشایی بوده نه به سبب نژادی.
 
۵-نامه نادر شاه به سلطان عثمانی
 
خلاصه نامه نادر شاه به سلطان عثمانی این است که سرزمین هایی از ایران را که شما ترکها تصرف کرده اید به ایران برگردانید و مذهب شیعه را هم به عنوان رکن پنجم دین اسلام قبول کنید . در غیر این صورت بلایی که بر سر هند آوردم بر سرشما هم خواهم آورد. نکته مهمی در ابتدای این نامه وجود دارد که توجه شما را به آن جلب میکنم :”بر رای جهان آرای مقدس مخفی نخواهد بود که سه چهارمملکت معلومه الحدود به سلاطین اسلام اختصاص دارد که عبارت از روم ،ایران،هند و ترکستان میباشد .و از آن جمله ایران در تصرف سلاطین ترکمان بود ،چنان که در تواریخ مذکور است و حدود و سُنور که می فرمایند خاقان مغفور امیر تیمور و اجداد جنت مکین آن پادشاه اسلام پناه قرار یافته بود معلوم می باشد و…..(نادر صاحبقران-استاد کلیم الله توحدی ص۸۸۳) .
 
همانطور که مشاهده می کنید نادر شاه ،در اواخر جمله از ضمیر “آن”برای پادشاه عثمانی استفاده میکند . و اجداد عثمانی ها را ترک (تیمور) می داند و خود را مُبَرّی نموده است.
 
۶-واژه شناسی افشار
 
تاکنون معنی های مختلفی در مورد واژه ی افشار گفته شده است که به دلیل اینکه از علم ترمینولوژی به دور بوده اند از تکرار آنها در میگذریم . اما واژه ی افشار از دو جز ” اَپ”(اف)+ “شار” (شال) تشکیل شده است .” اَپ”در واژه افسر (بالای سر)،افراز(بلند)و…..وجود دارد و در کردی کرمانجی نیز به سبب بزرگداشت خانواده پدری ،« عمو» را «ap» به معنی «بزرگ» و «بالا مرتبه» مینامند.در انگلیسی نیزup به معنی بالا است. “شار”درکردی به معنی ” شال ” است .” افشار”یعنی دارای سر بند (شال)بر روی سر .به گمان افشارها کلاهخود و کلاه نداشته اند در تصاویر نقاشی شده از سپاه نادر نیز گروهی از سربازان او ،بر روی سر “شال” دارند . بستن شال بر سر (سر بند )از رسوم باستانی ایرانیان است (نیاکان ایلامی ما – مهدی خرسندی)و پادشاه باستانی کردان (گوتی ها)نیز بدون کلاه و با سر بند ،تصویر شده است (تاریخ ماد – دیاکونوف –صفحه ی ۱۱۱ –چاپ نهم )و این خود اصالت کردی( آریایی )افشار را نشان گر است .
 
۷- واژه شناسی نادرشاه افشار
 
بر اساس روایت ها ،نادر در ابتدا راهزن بوده است و زندگی ثابتی نداشته است بدین خاطر ،کردان خراسانی نام او را” نَدَر”(نادر)گذاشته اند . ” نَدَر “نام پادشاه اساطیری ایرانیان یعنی “نوذر” است که او هم کُرد بوده است . اوخویشاوند «گشتاسپ» پادشاه کردان میتانی در ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد بوده است(ر.ک به : کردان خراسان به روایت شاهنامه به گواهی تاریخ). این نام در زبان پهلوی (کردی باستان )به صورت “نوتَر” یا ” نودر” ثبت شده است .پرفسور رجبی آنرا به معنی ” نوزاد ” میداند .( هزاره های گمشده – پرفسور پرویز رجبی) که به مفهوم “کم خرد “است که با خصوصیات پادشاهی “نوذر”و جوانی “نادرشاه ” هماهنگ است .
 
۸-”تاوشان جیل ” توتمی ایرانی بر پیکر ایل افشار
 
“تاوشان جیل “پرنده ای سیاه رنگ شبیه “قَرتال “ولی اندکی کوچکتر از آن و بزرگتر از “طغال “بوده است(تاریخ غزها –ص۳۰۶) گویا این پرنده توتم ایل افشار بوده است .قابل توجه است که چون این پرنده ،سیاه رنگ بوده است ، در نتیجه اصالت کُردی ایل افشار ثابت میشود . چون ترک ها از رنگ سیاه نفرت دارند ولباس سیاه را حقیر وآن را بد یُمن میدانند (تاریخ غزها ص۶۱۱) . واژه « تاوشان جیل » ، واژه ای کُردی است که «تاو » در کردی به معنی «آفتاب » است . «شان» پسوندی ایرانی است که در واژه های «درخشان» ، «بدخشان» و.. وجود دارد و «جیل» نیز همان «جِل» در کُردی و لُری به معنی «پوشش ولباس»است .« تاوشان جیل » یعنی «پرنده ای که بال و پرش را آفتاب سوزانده است (پرنده سیاه) .ضمن اینکه ایرانیان و شاخه ی اصیل آن ،یعنی کردان نژاده آریایی در گذشته ی باستانی خود همیشه دارای توتم بودند که این رسم و فرهنگ ،به دیگر جهانیان نیز نفوذ پیدا کرده است به عنوان مثال “گزنفون”مورخ یونانی میگوید :در لشگرکشی کوروش هخامنشی به سوی بابل ، درفش پادشاهی ایران شاهینی بود که از زر ساخته شده بود که بر نیزه برافراشته بودند –( فرهنگ ایران باستان –پروفسور ابراهیم پورداود –ص ۳۰۰)و یا در کتاب ” بازگشت ده هزار نفر “( آنابازیس ) همان مورخ مینویسد ” دِرَفش اردشیر دوم هخامنشی “شاهین ” بوده است (فرهنگ ایران باستان –پروفسور ابراهیم پورداود –ص ۳۰۰)پرفسورپور داوود مینویسد : در اوستا “سئن “همان عقاب یا شاهین است (ص۳۰۲-فرهنگ ایران باستان .پروفسور رجبی می نویسد : عقاب در فرهنگ ایران باستان حضوری افسانه ای دارد و نماد ایرانی به فرهنگ دیگر کشورها و ملتها نیز نفوذ پیدا کرده است( هزاره های گمشده –جلد ۱ –ص ۴۱۳ و ۴۱۴)
 
همچنین در شاهنامه فردوسی ، در داستان تهمورث میخوانیم :
 
زمرغان هم آنگه بد و نیک ساز
 
چو بازو چو شاهین گردنفراز
 
بیاورد و آموختنشان گرفت
 
جهانی بدو مانده اندر شگفت
 
و یا در داستان فرود ، نشان پهلوانان ایران در برابر توران چنین است :
 
زرسپ فرزند توس با درفش دارای نقش پیل , فریبرز برادر سیاوش با عَلَمی دارای نقش خورشید , گستهم با درفش دارای نقش ماه , بیژن گیو با عَلَمی سرخ و سیاه , شیدوَش با درفشی دارای نقش ببر , گُرازه با عَلَمی دارای تصویر گُراز , فرهاد با درفشی دارای نقش گاومیش , گیو با عَلَمی دارای نقش گرگ , گودرز با درفشی دارای نقش شیر و بهرام با عَلَمی دارای نقش میش کوهی .
 
همانطور که مشاهده می کنید این رسوم ، ریشه چندین هزار ساله در میان ایرانیان دارد.
 
۹- تبر در دستان نادر شاه افشار
 
وجود “تَبر “در دستان نادر شاه افشار ریشه ایی باستانی از تمدن شکوهمند ایرانی دارد .واژه ی”پَرَشی ” که بعدا تبدیل به “پارس ” شده است در دوره ای از تاریخ باستان در مفهوم « تبر داران » به کار رفته است (ر.ک پروفسور جهانشاه درخشانی – دانشنامه ی کاشان جلد ۳ )هیچکدام از ایلات و خاندانهای ترک زبان در طول تاریخ خود از ” تبر ” در جنگ ها استفاده نکرده اند
 
۱۰- پدر و مادر نادرشاه ، دلاورانی از ایل کرد باچوانلو
 
مادر نادر شاه به نام “تومار “که بسیار قوی بنیه بود ه است و همچنین پدر او ” امام قلی ” هر د و از ایل کُرد باچوانلو ، در خراسان بوده اند ( نادر صاحبقران – کلیم الله توحدی -ص۶۱)
 
۱۱–نادر قلی به کردان خراسان پناه می برد
 
پس از اینکه نادر قلی ازدست ترکمنان خیوه که او را به همراه مادر و برادرش اسیر ‌کرده بودند گریخت به ایل کُرد کوسه احمد لو قاسملو که از ایلات کُرد افشار بوده،و در مقاله پیشین ذکر آن رفت ، پناه برده است(نامنامه ایلات و عشایر- منوچهر ستوده –ص۴۱۳) وپس از درگیری شدیدی که با جوانان آن ایل بر سر خواستگاری از گلنسا دختر بابا علی بیگ کوسه احمد لوی افشار داشت به شدت مجروح می شود و به حاج سلیمان تاجر بیچرانلو که از سران کُرد ابیورد بود پناه برد و او نیز پزشکی به نام ” صفر علی حکیم مروی ” را از شهر مرو بر بالین نادرآورد و او را مداوا کرد.
 
۱۲-سام خان کرد زعفرانلو (وکیل الا کراد )محترم ترین در نزد نادر
 
نادرمراسم پر تجمل تاجگذاری خود را با شرکت اجباری بزرگان سراسر ایران و سفیران و نمایندگان دول خارجی در فوریه ۱۷۳۶برابر با اواخر بهمن ۱۱۱۵ خورشیدی در دشت مغان برگزار کرد .،سام خان کرد زعفرانلو ، به عنوان نماینده خراسان ،بعد از برادر نادر اولین کسی است که برای عرض تبریک به حضور نادر رسید . و نادر دستور داده است که اول سام خان کرد زعفرانلو صورت مجلس شاهنشاهی نادر را امضا کند( ص۶۵۶-نادر صاحبقران کلیم الله توحدی )و مقام “بیگلر بیگی ” را که تا آن زمان فقط از آنِ برادر نادر بود به محمد حسین خان زعفرانلو فرزند سام خان اعطا کرد . ( حرکت تاریخی کرد به خراسان ص ۱۱۹جلد ۱) این حرکت نادر علاقه ی بسیار زیاد او را به کردان خراسان که هم زبان او بودند نشان میدهد.
 
۱۳-کردستان خراسان
 
در تمامی اسناد تاریخی بعد از قرن ۱۷ ، از شمال خراسان به نام کردستان خراسان نام برده شده است و قبل از قرن ۱۷ نیز ، کوههای شمال خراسان ، ” جبال الاکراد ” نامیده شده اند . این موضوع را استاد توحدی و پرفسور فرهاد ایزدی ،بارها و بارها خاطر نشان کرده اند و تا اوایل پهلوی تمام حاکمان شمال خراسان از ایلات کُرد بوده اند .
 
۱۴- کُردان افشار
 
در بسیاری از منابع تاریخی عصر نادرشاه (محمد کاظم و مهدی خان استر آبادی) از کُردان نژاده ای نام برده میشود که به عنوان افشار معرفی می شوند به عنوان مثال حاجی خان ، سپه سالار نادرشاه که از کُردان حمزه کانلو و ایل کُرد چشمگزک بوده است و ایل و طایفه و اعقاب حاجی خان هم اکنون در شهرستان های چناران و قوچان ساکن هستند «افشار» نامیده شده است. (استاد کلیم الله توحدی –نادر صاحبقران – ص ۴۵) جالب است که گروهی از نویسندگان کُرد و یا فارس زبان که از اصالت کُردی افشار آگاه نبوده اند ، به این موضوع اعتراض کرده اند که چرا بی جهت برای مهم جلوه دادن ایل افشار ، کُردان اصیل آریایی را مورخان آن عصر، «افشار» معرفی کرده اند(ر.ک به خاوران گوهر ناشناخته ایران –ابوالفضل قاسمی) در حالیکه واقیت همان است که آن مورخان نوشته اند .از این گونه موارد در منابع تاریخی بسیار آمده است که حاجی خان سپه سالار به عنوان نمونه ذکر شد. اکنون تا حدودی نظرات اساتید ،نسبت به کُرد بودن نادر شاه موافق گشته است و به زودی در بسیاری از منابع به کُرد بودن او اشاره خواهد شد . برای نمونه به نظر نویسندگان ذیل توجه کنید ضمن اینکه وجود فامیلی «کُردافشار» در ایران خود دلالت بر کرد بودن افشارها دارد
 
۱۵- نظر مورخان و صاحبنظران در مورد نادرشاه افشار
 
روانشاد دکتر احمد حامی استاد دانشگاه تهران میگوید:
 
کردهای افشار که نادرشاه از میان آنها برخاسته در روستای نزدیک تیکان تپه در نواحی کبکان و درگز سکونت کرده اند .قیافه ، چشمان درشت و ابروی پر پشت و ریش انبوه نادر ، دلالت بر کُرد بودن او دارد (مرزداران دامنه ی کیسمار – روانشاد هاشم صادقی باجگیران –ص۲۶و ۲۷)
 
دکتر صادق زیبا کلام نیز در کتاب سنت و مدرنیت ص۳۱و ۳۲ افشار ها را کُرد میداند .
 
همچنین دکتر ناصر انقطاع در کتاب ” نادر، پادشاه ناکام ، قهرمانی بی آرام ” نادر شاه را کُرد می داند.
 
روانشاد دکتر جمشید صداقت کیش : در مصاحبه خوذ اعلام کرده بود که گروهی از کردان ابیورد در زمان نادرشاه جهت امور نظامی به استان فارس منتقل شده اند . و آقای توحدی مدارک محکمی در باره کُرد بودن نادرشاه دارد. ایشان در ادامه مصاحبه خود گفته : کاش من هم یک کرد بودم( ر.ک به وبلاگ کُردان شیراز)
 
۱۶- اسناد قطعی در مورد کُرد بودن نادر شاه افشار
 
۱- محمد کاظم که نویسنده تاریخ نادر شاه است در کتاب عالم آرای نادری مینویسد : “‌صاحبقران ( نادر) با گروهی از طوایف اکراد که با آن ” خونی ” بوده اند ( به منزل فتحعلی خان ) رسید و گفت : ای خان تو محبوس پادشاهی ” ( عالم آرای نادری – جلد ۱ ص ۶۶-به تصیح دکتر ریاحی )
 
۲- میرزا حبیب الله مستوفی که در دربار ملک محمد سیستانی حضور داشته است , در مورد نژاد نادراین چنین میگوید : ( نادر صاحبقران – کلیم الله توحدی – ص ۲۱۰)
 
زبانش به اکراد چون هست یک ز اکراد آید برایش کمک
 
۳- آرتین طنبوری که همراه ” مصطفی پادشاه “سفیرعثمانی در سال ۱۱۴۸قمری پس از تاج گذاری نادر شاه به ایران آمده و به هنگام محاصره ی قندهار در سال ۱۱۴۹ به حضور نادر ، باریافته است . از قول پسر عموی نادر شاه مینویسد : ” تهما سبقلی خان “( نادر شاه)عمو زاده ای داشت که تقریبا همسال خود او بود ما از این عمو زاده خواستیم جریان شاه شدن “نادر شاه “را برای ما تعریف کند و او گفت : ” در اصل تهما سبقلی از کلات و از نژاد کردهای «دیار بکر»(کردستان ترکیه) است ” که شاه عباس آنها را از عثمانی به کلات فرستاد( سفارتخانه های ایران –دکتر ریاحی به قول کتاب “در رکاب نادر شاه “تاریخ تهماسبقلی خان –آروتین طنبوری –ص۱۴۶)
 
این سه سند پایانی بر فرضیه ترک بودن نادرشاه خط بطلان میکشد. باید خاطر نشان کنم که تمامی اسناد این مقاله ، بر گرفته از پژوهش های استاد کلیم الله توحدی پژوهشگر نامی کشورمان در دو کتاب حرکت تاریخی کُرد به خراسان و نادر صاحبقران می باشد. و نگارنده قسمت تحلیل ها و گرد آوری موضوع را خدمت شما ارائه داده ام. ضمن اینکه در کتاب نادر صاحبقران مدارک و اسناد بسیار واضحی در مورد کُرد بودن نادرشاه ارائه شده است که از حوصله این مقاله خارج بود.
 
اما اکنون هم وطن و هم زبان گرامی نادرشاه افشار سالهاست در خاک آرمیده است و ما ایرانیان از هر نژاد و زبانی باید به گسترش فرهنگ و ادبیات ایرانی همت بگاریم.کم نیستند ترکان نجیب خراسانی که هم دوش کردان نژاده ایران زمین و در رکاب نادرشاه افشار جنگیده اند. و بدانیم که ایران ،« فارسِستان » نیست ، بلکه به تمام نژادهای ایرانی تعلق دارد.غنای دیگر فرهنگ های ایرانی، غنای فرهنگ ایرانِ عزیزمان است.وظیفه شما هم زبان کُرد من که ریشه در غنی ترین اصالت آریایی داری ،این است که اکنون در آفرینش ادبیات کُردی و تقویت خط لاتین کُردی که در طی ۸۰ سال اخیر هزاران کتاب با این خط نوشته شده است، همت بگماری ، تا در مقابل آیندگان سرافکنده نباشیم. روزها از پی یکدیگر می گذرد و……..
 
Lo bivirê fek çepelê fek fere
 
Her çi dexwazî bikî ، lêxin were
 
We şaxê şkestê xwe razî bikî
 
We cilley min çi dexwazî bikî)
نتیجه گیری کرده نادر کرد بوده است(این مطلب را هم از کتاب مذکور وهم از سایت های اینترنتی می توانید دریافت کنید ضمنا کتاب مورد نظر و نسخه ی الکتروینکی ان را در صورت نیاز از بنده یا انتشارات ژیار در سنندج می توانید تهیه کنید. تلفن این انتشارات ۲۲۲۶۷۸۷-۰۸۷۱ می باشد.) حال شما را به خدا دلایل بنده با ان حالت محاوره ای ارزش استناد دارد یا دلایل این فرد خودتان بهتر می دانید که تاریخ در ایران از دور با تحقیر وتحریف همراه بوده است و به خاطر بحران هویتی حاکم در ایرا وخاورمیانه که بعد از حملات متعدد اقوام مجاور و ادغام انها با اقوام بومی عده ای بی نسب زانی در پی به ثمر رساندن مقاصد سیاسی یا هویت بخشی به خود شروع به تخریب اساطیر سایر اقوام و مربوط کردن مشاهیر به قوم خود کردند (حال این اقوام چه ترک باشند یا کرد یا فارس) مانند کاری که اعراب با ابن سینا یا ترکیه ای ها با مولوی کردند حال وباز ایا استناد به چنین کتابهایی صحییح می باشد وباز برای روشن تر شدن مطلب مقاله ی یکی از دوستان را در باب ترک بودن ایل افشار می گذارم تا با مقایسه ای اندک متذکر دیگاه قومیتی اقای توحدی شوید (
 
ایل افشار از ایل های شناخته شده بوده و افراد و شاخه ها و تیره های این ایل بزرگ در بیشتر منطقه های ایران حتی در خارج از ایران از قدیم الایام سکنی داشته و دارند و تبار و ریشه و نژاد آن که از طایفه های ترک اغوز بوده، توسط نویسندگان و مورخین بزرگ در کتابهای معتبر و شناخته شده معرفی شده است. و حتی تیره ای که نادر از آن است بنام قرخلو واژه ای ترکی بوده و به معنی چهل تایی « چهل خانوار » می باشد. دور از انصاف است که شخصیتی معروف و به نام « نادر» که در باره وی و ایل و تبارش حداقل ده ها کتاب نوشته شده و بغیر از نویسندگان هم زمان نادر، مورخین و تاریخ نویسان توانمندی چون دکتر میمندی نژاد و ایرج افشار و دکتر باستانی پاریزی، زندگی و شرح حال و تبار ایشان را خیلی واضح معرفی کرده و ترک دانسته اند .
 
حال در مطلبی که مستدل به دلایل پسند تاریخی نبوده و خیلی سطحی و بدون تحقیق اساسی و ریشه ای، ایل افشار و نادر را کرد معرفی کرده اند. لازم دانستم تحقیق و پژوهشی با عنوان ایل بزرگ افشار تهیه کرده و با مطرح کردن سوالاتی، که با پاسخ به آنان و مطالعه پژوهش، موضوع ترک بودن ایل افشار و همچنین نادر شاه افشار برای محققین و دوست داران و علاقه مندان به تاریخ و شخصیت های آن و بخصوص افشارهای ترک درگزی، بیشتر و بهتر گویا و مشخص خواهد شد.
 
 
ایل بزرگ افشار
 
نویسنده : بهمن رنجبران
 
مقدمه :
سرزمین های ایرانی و فلات ایران بزرگ دربرگیرنده خاک پهناوری است که از دیرباز زیستگاه ملت بزرگ ایران زمین بوده است. از همین دسته است سرزمین هایی از کشورهای امروزی افغانستان، تاجیکستان یا دیار سغد، ترکمنستان، پاکستان، ازبکستان، ارمنستان، قرقیزستان، گرجستان، قزاقستان و ...
همچنین گستره فرهنگ و تمدن ناب ایرانی فراتر از این رفته و ما امروز در هندوستان، سین کیانگ یا چین و برخی ازدیگر کشورها نمودها وجلوه های روشنی از ادبیات، آیین ها و جشن های ایرانی می بینیم. دراین میان، سه کشور ایران، افغانستان و تاجیکستان برجسته ترین سر زمین های بر جای مانده از سرزمین کهن و فرهنگی ایران بزرگ هستند.
 
سخن در باره ایل بزرگ افشار است، ایل افشا ر قدمتی کهن داشته و ریشه در چند کشور و منطقه از جمله : ترکستان، چین، ایران، افغانستان و... دارد و از خود، سرداران و دلاوران و ظلم ستیزان زیادی را برای حفظ خاک و ناموس و دین و وطن خودبه کشوری همچو ایران تحویل داده است که در این باره به صدها دلاور و سردارملی می توان اشاره داشت که یکی از آنان که در چند قرن اخیر با فداکاریها و از جان گذشتگی ها و با همراهی اقوام ایرانی بخصوص قوم افشار توانست ایران را ازدست فرصت طلبان داخلی و استعمارگران خارجی نجات دهد. این سردار ملی نذرقلی فرزند امامقلی افشار « زاده شده و پرورش یافته درخاک دلاور خیز دستگرد درگز » است که با حس حمیت خواهی و وطن پرستی و رهانیدن ناموس و خاک و وطن خود ازچنگال بیگانگان و گذاردن بیشتر وقت خود در جنگ ها، بالاخره موفق می شود کشور ایران را ازیوغ بیگانگان رهانده و با تایید و اصرار سرداران و بزرگان ایران در دشت مغان به پادشاهی کشور ایران برسد .
 
در باره ایل بزرگ افشار و پادشاهی نادرشاه، کتاب ها و سفرنامه های زیادی توسط نویسندگان خارجی و ایرانی نوشته شده است و دراین کتابها، قومیت و محل اسکان ایل افشار را خیلی دقیق و موشکافانه معرفی نموده اند و جای شک و شبهه ای باقی نگذاشته اند که افشار و سردار نامی آن نادرشاه از کدام تبار است و خیلی واضح و گویا، نژاد و تبارنادر شاه و قومیت افشار را که قومی ترک هستند، معرفی نموده اند و تمامی نویسندگان و تاریخ نویس ها و محققین خارجی و ایرانی دراین رابطه اتفاق نظر داشته و دلایلی محکم ارایه نموده اند. و نیازی به این پژوهش و معرفی نبود ولی از آنجا که در بعضی سایت ها مشاهده کردم قومیت و ایل ترک افشار که واژه ها و نام های تیره ها و اسم سردارانش همه برگرفته از نام ترک و اغوز می باشد و حتی کلمه ایل یک واژه ترکی است ( لغت نامه دهخدا )، ایل ترک افشار را بدون دلایل مستند و بدون اشاره به کتاب های معتبر و از روی وهم و گمان زیرسوال برده و با مرتبط شمردن نام یک تیره کوچک، «هفت شرانلو» و نسبت دادن آن به افشرانلو و جابجا نمودن حروف آن در نهایت کلمه افشار را ازآن بیرون آورده و نتیجه گرفته اند این همان ایل افشار است که ازاکراد بوده و نادرشاه افشار هم از همین تیره است. لذا بنوبه خود احساس مسئولیت کرده و وادارشدم این پژوهش را تهیه نمایم که ایل ترک افشار با دلایل معتبر معرفی گردد. و لازم می بینم نکاتی در باره مطلبی که از سایت ها منتشرکرده و ایل افشار را بدون دلایل معتبر، و بدون اینکه به کتابها یی اشاره کنند، کرد دانسته اند، اشارات و سوالاتی داشته باشم تا چگونگی موضوع ترک تباری قوم افشار و همچنین نادرقلی افشار واضح و گویا شود .
 
خیلی جالب است، در مطلبی که اشاره کرده اند قسمت زیادی ازآن که قبلا در باره افشار و نادرشاه نوشته شده است و اشاره به تیره های ارخلو ( قرخلو) دارد و گفته شده است نادر ازاین تیره است. ولی مخاطب بدون بررسی دقیق، گفته های خود را در داخل مطلب آورده و بیشتر خودش را زیر سوال برده است و نوشته ارایه شده در سایت، با جملاتی ضد و نقیض، بیرون آمده که هیچ باهم همخوانی ندارند. و شاید اگر نویسنده واقعی، مطلب نوشته شده خود را، با این نوشته مطابقت دهد، حتما تعجب کرده و اعتراض خواهد نمود. چرا که از مطالبش برای ارایه یک گفته، بی اعتبار، استفاده شده است.
 
و اگر جمع آوری کننده مطالب تا اندازه ای دقت می کرد و مطالب جمع آوری شده و اضافه کرده خود را بررسی و از نظر می گذراند متوجه تناقض در نوشته هایش شده و هیچوقت چنین نوشته را درسایت منتشر نمی کرد، و هیچگاه ایل بزرگ افشار را در داخل یک تیره کوچک، جا نداده و نتیجه گیری نمی کرد .
 
عین مطلبی که در سایت منتشر شده است چنین است :
«افشاریا اوشاریکی ازایلهای بزرگی است که در زمان شاه اسماعیل صفوی همراه با شش ایل بزرگ از آناتولی عثمانی به ایران آمدند و پایه های سلسله صفوی را بنیاد گزاردند.این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم می شد یکی قاسملو و دیگری ارخلو یا قرخلو، نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود، طایفه افشار را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و درشمال آن سرزمین در نواحی ابیورد و دره گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدی باشند. تعداد بسیاری از این ایل در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند. و اژه افشار به معنی چالاک و علاقه مند به شکار است. واژه افشار از ایل افشرانلو یا هفت شرانلو گرفته شده است که این ایل به همین نام در شمال خراسان زندگی می کنند. توتم و حیوان مقدس قبیله افشار در قدیم گونه ای ازعقاب به نام «تاوشانچیل» بوده که اغلب شکار خرگوش می کند. با تحقیقات اخیر و نشانه های بجا مانده مشخص شده است که ایل افشار که تا کنون فکر می کردند ترک تبارند در حقیقت کرد تبار بوده و به زبان کردی شمالی یعنی کرمانجی صحبت می کرده اند.»
 
ازنویسنده مطلب ذکر شده در سایت تقاضا دارد، سوالات و موارد زیر را با استناد به کتابهای معتبر و شناخته شده، بطور واضح و گویا شرح دهند .
1 – معنی و وجه تسمیه و نام و واژه ایل و تیره و اوشار و افشار چیست? و از کجا گرفته شده است ؟
 
2 – واژه ارخلو یا قرخلو کردی است یا ترکی؟ چرا و معنی آن چیست و چرا به کاربرده شده است و این طایفه در کجا ساکن شده اند و نادر شاه که از آن طایفه است، چرا نوشته اید نادرشاه از ایل هفت شرانلو است؟
 
3- نوشته اید ایل هفت شرانلو در شمال خراسان زندگی می کنند. در کجای شمال خراسان ؟ علت سکونتشان در آن مکان چه بوده و از چه زمانی در آنجا ساکن شده اند؟ و آیا در جای دیگر هم ساکن هستند؟ و چرا هفت شرانلو را ایل معرفی کرده اید ؟
 
4 – توتم و حیوان مقدس در دیگر تیره های کرد خراسان چه بوده ؟ و برای چه توتم داشته اند؟ و معنی نام و واژه، تاوشانچیل چه بوده و ازچه گرفته شده و علت داشتن آن چه بوده است ؟ آیا تاوشانچیل نامی کردی است؟
 
5 – نام و واژه هفت شرانلو و وجه تسمیه آن چیست، و از کجا گرفته شده است ؟
و ....
 
ضمنا لازم میداند اشاره شود که تیره ای از افشارهای خراسان بنام «هوشر=هوشرانلو» که پس از مدتی زیاد در مجاورت با کردها ( کرمانج ها) زبانشان به کردی تغییر یافته و اکنون به زبان کرمانجی صحبت می کنند، ولی در اصل ترک زبان بوده و از بازمانده گان ایل افشار در خراسان می باشند. در اینباره دکتر باستانی پاریزی چنین نوشته است:
« در میان کردهای ایران نیز طایفه اقلیتی به نام «هوشر» وجود دارد که امروزه به زبان کردی صحبت می کنند و خود را بازماندگان افشارهای خراسان قلمداد می کنند.» «مراجعه شود به تحقیقات و نوشته های دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی و ایرج افشار .»
 
و گمان می رود نویسنده مطلب در سایت، چون دیده است این نام خیلی به کلمه افشار نزدیک بوده و از طرفی این طایفه به زبان کرمانجی هم صحبت می کنند نتیجه گرفته، ایل افشار کرد زبان بوده و نادرشاه نیز کرد است.
 
پژوهنده سعی کرده با ارایه مطالب ، که برگرفته از کتابهای معتبر و شناخته شده تاریخی است، ایل افشار را از نظر قومیت و نژادی و پراکندگی آن بخصوص در ایران را، بطور ریشه ای شناسانده و معرفی نماید. امید دارد این قدم کوچک، شک و شبهه ای را که در ترک تباری افشارایجاد کرده اند را برطرف نماید .
 
قبل از سخن در باره افشار، چون افشار قومی ترک تبار بوده و ریشه در اغوز و ترکمان دارد، ابتدا شرحی در باره اغوز و ترکمان داده می شود .
 
 
واژه اوغوز
 
Y. Nemet دانشمند مشهور مجاري، كلمه اوغوز را به صورت ( ok-uz) تحليل كرده است.
به نظر او "ok" به معني قبيله و تيره و حرف "ز" در اين كلمه از ادات جمع مي‌باشد. بدين ترتيب، اوغوز به معني "قبيله‌ها" است.
در زمانهاي قديم كلمه " ok" در معناي "قبيله" بكار رفته است.
دولت گؤك تورك غربي نيز از ده قبيله تشكيل شده بود كه به همين ده قبيله "اون اوخ" مي‌گفتند.
سابقه اين معنا در تشكيلات قبيله‌اي ايل اوغوز نيز ديده مي‌شود. به طوريكه معلوم است ايل اوغوز مركب از دو دسته بوده كه به يكي از آنها "بوز- اوخ boz-ox" و به ديگري "اوچ اوخ" مي‌گفتند.
 
براي اولين بار در آسياي ميانه، در چين، قوم هيون –نو امپراطوري بزرگي را تشكيل داد. در دنياي علم به اثبات رسيده كه منشأ اين قوم از تركان بوده است. از دلايل مهم در اين زمينه يكي اين است كه منابع چيني اجداد گؤك تورك‌ها، اويغورها و قيرغيزها را از نسل هيون-نو آورده‌اند و در اواخر قرن سوم قبل از ميلاد، قدرت هيون-نو، بنيانگذار راستين تشكيلات دولت تورك، همسايگان خود را به وحشت انداخته بود. در سال 209 پيش از ميلاد، شخصي به نام مائو-تون (مَتـَه) پادشاه اين قوم شد.
مائو-تون و جانشينان او فرمانده دوقلويي داشته كه هركدام از آنها دو دسته چپ و راست [سپاه] را فرماندهي مي‌كردند. از همين جا وجه تسميه‌ راست و چپ در امپراطوري "هيون-نو" به وجود آمد. منابع چيني نشان مي‌دهند كه امپراطوري هيون-نو توسط 24 فرمانده اداره مي‌شده است. در همين جا بايد گفت كه ايل "هيون-نو" از 24 قبيله بوجود آمده بود.
نوشته: پروفسور فاروق سومر
 
ترجمه از: همت شهبازي
 
 
اوغوزها
اوغوز یا اوخوغوز، به معنی "چابک در تیراندازی" اوغوزها مهمترين اقوام ترك هستند که اجداد تورک های آسیای صغیر و آذربایجان و عراق و ترکمن ها را تشکیل می دهند و قبل از آنكه اسلام بياورند در شمال تركستان زندگي مي كردند. آنگونه که از منابع چینی و سنگ نبشته های اورخون روشن می شود، اوغوزها یا اوخوغوزها در فاصله ی سده های 8-7 میلادی در مناطق جنگی و کوهستانی "اوتوکن" در سیبری زندگی می کردند. در منابع چيني از آنهابه نام "هوگوت" ياد شده است و محمود كاشغري هم در ( كتاب خود به نام ) " ديوان لغات ترك" اوغوز و تركمن را يكي دانسته است. از نظر ريشه ي لغوي درباره ي اوغوز نظريات مختلفي ابراز شده است: اوغوز بمعني تيره هايا قبيله ها (اوق + اوز) يا "اوق لار" آمده (در تركي قديم "اوز" و "ايز" علامت جمع بوده است) هم چنين آوغوز يا آغوز به معني اولين شيري است كه ازپستان جانوران گرفته مي شود. "اوغوزها" بعد از پذیرفتن اسلام با تشكيل بزرگترين امپراطوري ها مانند امپراطوري سلاجقه و عثماني نقش مهمي در تاريخ ايفاء نموده اند. نام "اوغوز" ابتدا در يكي از سنگ نوشته هاي "يني سئي " به عنوان نام "ايل" ذكر شده است. در سنگ نوشته هاي اورخون كه مربوط به خاقانهاي "گوك تورك" درقرن هشتم ميلادي است از اوغوزها ياد شده است. در امپراطوري "گوگ تورك"، "اوغوزها"، قسمت مهم جامعه ترك را تشكيل مي دادند. در اينزمان "اوغوزها" در سواحل نهر "تولا" (شمال مغولستان كنوني) زندگي مي كردند و هم چنين قسمت اعظم لشكريان " ايستمي خان "، خاقان دولت غربي "گوگ تورك" را " اوغوزها " تشكيل مي دادند. بنظر مي رسداوغوزهايي كه در قرن دهم ميلادي در سواحل رود "سيحون " زندگي مي كردند اولاد " اوغوز "هاي اخير با شند. از قرن دهم ميلادي اوغوزهاي ناحيه سيحون اسلام آوردند و از قرن يازدهم بطرف ايران و آسياي صغير سرازير شدند و از طرف مسلمانان به نام " تركمن " ناميده شدند بطوريكه بعد از دو قرن نام "ترك" و "تركمن" جاي "اوغوز" را گرفت. در سال 1035 ميلادي قسمتي ازاوغوزها به " خراسان " آمدند و بعد ازجنگ و جدال بالاخره "خراسان " را از " غزنويان " ( ترك هاي غزنوي )گرفتند و دولت سلاجقه را تشكيل دادند. در راس آنها برادران " چاغري بيگ " و " طغرل بيگ " فرزندان " سلجوق " از قبيله "قينيق" يكي از 24 قبيله "اوغوزها" بودند. آنها در مدت كوتاهي بعد از فتح ايران به " آسياي صغير " حمله ور شدند و بعد از فتح " ملازگرد " (1071 ميلادي) در اندك مدتي قسمت عمده آسياي صغير را اشغال كردند و امپراطوري سلجوقي را تشكيل دادند....
در قرن يازدهم، دسته اي ديگر از اوغوزها از شمال "خزر" و "درياي سياه" به بالكان رفتند و در آنجا مستقر شدند. تركان كوچ نشين برخلاف قبايل عرب و كرد به شكل "ايل" يعني: مجموعه ي قبيله ها زندگي مي كردند. "اوغوزها " به مجموعه قبايل خود كه از يك قوم بودند و سازمان مستقل سياسي را تشكيل مي دادند " ائل" يا "ايل" مي گفتند. در ميان ساير قبايل ترك به جاي "ايل"، "بودون" يا "اولوس" گفته مي شد. ايل "اوغوز" از 24 قبيله يا "بوي " تشكيل مي شد كه هركدام مهر يا تمغاي مخصوص داشتند. هر شش قبيله داراي يك "اونقون" (توتم) بودند. " اونقون "ها، مرغان شكاري (عقاب و شاهين و باز و امثال آنها) بودند و در نظر تركان مقدس شمرده مي شدند و گوشتشان حرام بود. هر قبيله مهر خود را بر احشام و اسب هاي خود مي زدند.
هر "قبيله" يا "بوي" به چند "اوبا" يا " طايفه " (اويماق، يوروك) تقسيم مي شد رئيس ايل "يابقو" و رئيس قبيله "بيگ" ناميده مي شد. عنوان "بيگ" ارثي بود و "يابقو"ها از ميان "بيگ"ها انتخاب مي شدند. كلمه "ايل" بمرور زمان معني "كشور" را هم پيدا كرده است ولي در قديم به سر زمين ايل و قبيله و طايفه "يورد" گفته مي شد. "اوغوزها" ارتش و تشكيلات كشوري خود را به دو قسمت يمين و يسار تقسيم مي كردند، برخلاف " مغول "ها شاخه يا جناح راست مهمتر از شاخه چپ بوده است. شاخه راست را " بوز اوخ " (تير خاكستري)، شاخه چپ را "اوچ اوخ " (سه تير يا سه قبيله )مي گفتند. اداره ايل و حكومت در دست "بوز اوخ"ها و علامت آنها كمان بود. علامت "اوچ اوخ" ها تير بود و به همين مناسبت "طغرل بيگ" وقتي وارد "نيشابور" شد (سال 1038 ميلادي) كماني به بازو و سه تير به كمر داشت كه نشانه فرمانروايي بر دو جناح "اوغوز" بوده است....
 
در کتابهای قدیم در باره اوغوز و 24 قبیله آن چنین آمده است :
اوغوز وقتی به فرمانروایی رسید تا تلاس و صیرم و بخارا را تصرف کرد. از اوغوز شش پسر به وجود آمد به اسامی : گون خان (آفتاب)، آی خان(ماه)، الدوز خان (ستاره)، گوک خان (آسمان)، داغ خان (کوه) و دنگیزخان (دریا).
 
هریک از این پسران دارای چهار پسر شدند که از آن 24 نفر، 24 قبیله ترک به وجود آمدند و هر یک با نام و لقب خاص که تمام اتراک از این 24 نفر هستند. اوغوز تمامی کشورهای ایران، توران، مصر، شام، روم، فرنگ و دیگر ولایات را تصرف کرد و سپس به سرزمین اصلی خود در اورتاق و کرتاق بازگشت. به مرور زمان از آن اقوام، شعب زیادی بوجود آمدند و هر یک اسم و لقبی یافتند مانند اوغوز که امروزه تمام آن اقوام را مجموعا ترکمن می گویند.
 
روزی شش پسر اوغوز به شکار رفته بودند و کمانی زرین با سه تیر طلایی یافتند و نزد پدر آوردند تا تقسیم کند. وی کمان را به سه پسر بزرگتر داد و سه تیر را به سه پسر کوچکتر، و فرمود: به اقوامی که از نسل سه پسری که کمان به ایشان داده شده، لقب و کنیت بوزوق ( پاره کردن ) بگویند. زیرا کمان را به ضرورت باید پاره کرد تا بتوان تقسیم کرد. وی لشکر دست راست را به این سه پسر و خانواده آنها سپرد و لقب اقوامی که از نسل آن پسرانی هستند که تیرها را به ایشان داد اوجوق ( اوچ + اوق = سه تیر ) کرد و لشکر دست چپ را به آنها سپرد. تخت پادشاهی را نیز به قوم بوزوق داد و پس از مرگ اوغوز خان، طبق وصیت وی، گون خان جانشین پدر شد. از آن پس این مناسبات همواره رعایت می شد. حتی وقتی که طغرل وارد نیشابور شد کمانی به بازو و سه تیر به کمر به نشانه فرمانروایی بر دو جناح اوغوزداشت.
طغرل فرزند سلجوق از قبیله قینیق یکی از 24 قبیله اوغوزها بود که سلسله سلجوقیان را تشکیل داد. پس از آنکه گون خان جانشین پدر خود اوغوز گردید، وزیرش ایکیت ارقیل خواجه که شخصی دوراندیش بود به او گفت: اوغوز پادشاهی بزرگ بود و ممالک روی زمین گرفته و خزائن و اموال و چهارپایان بیشمار دارد و آنرا جمله به شما که فرزندان آنید گذاشته و از هر یک از شما ( شش برادر ) چهار پسر مقبل بوجود آمده ، من بعد مبادا که این فرزندان جهت مال و ملک مخاصمت و منازعت کنند، مصلحت در آن باشد که منصب و راه و نام ولقب هر یک علیحده معین و مقرر گردد و هر یک را نشانی و تمغائی باشد که فرمان ها و خزائن و گله و رمه بدان نشان و تمغا مخصوص گردانند تا هیچکدام با یکدیگر مجادله و عناد نتوانند کرد. و فرزندان و اعقاب ایشان هر یک نام و کنیت و راه خود دانند تا موجب ثبات دولت و دوام نیکنامی ایشان باشد. گون خان آن سخن را پسندید و لذا برای هر یک قبیله مهر و تمغای مخصوص قرار داد و برای هر چهار قبیله نیز یک اونقون (توتم) معین کرد.
 
اونقون ها مرغان شکاری (عقاب، باز، شاهین و امثال آن) بودند و در نظر ترکان مقدس شمرده می شدند و گوشتشان حرام بود. هر قبیله مهر خود را بر احشام و اسب های خود می زدند. هنگامیکه در قرن یازدهم میلادی اسلام به صورت عمومی درآمد، مسلمانان به اوغوزهای مسلمان ، ترکمن می گفتند. سرانجام در اوایل قرن سیزدهم میلادی نام ترکمن جایگزین کلمه اوغوز شد. قدیمی ترین سند اسلامی که در آن نامی ازترکمن به میان آمده، احسن التقاسیم مقدسی است که درقرن چهارم هجری نوشته شده است.
 
 
الف - قبایل بوزوق:
 
1-فرزندان گون خان: قایی(محکم)، بایات(توانگر)، آلقراولی (موفق)، قرا ائولی(دارای چادر سیاه)
 
2- فرزندان آی خان: یازیر(حاکم به کشورهای بسیار)، دوگر (برای جمع شدن)، دودرغا (کشورگشایی و حکومت)، بایرلی.
 
3- فرزندان اولدوزخان: اوشار (چالاک و علاقمند به حیوانات)، قزاق یا قیزیق (قوی)، بیکدلی (مانند بزرگان عزیز است)، قارقین ( غذای زیاد سیر کننده) .
 
 
ب - قبایل اوجوق:
 
1- فرزندان گوگ خان: بایندر (جای پر نعمت)، بچنه(رزمنده با غیرت)، چاو ولدور (باشرف-مشهور)، چبنی(مبارز).
 
2- فرزندان داغ خان: سالور (در هر جا شمشیرش می برد)، ایمور ( نیکو توانگر)، آلا یونتلی(دارای چهارپایان نیکو)، اورکز (نیکو کار و با نظام) .
 
3- فرزندان دنگیز خان: ییگدیر (خوبی و بزرگی و مردانگی)، بوگدر (متواضع و خدمتگزار)، ییوه (سرور همه)، قینیق (عزیز جامعه) در "ديوان لغات الترك" و " جامع التواريخ " و " تاريخ آل سلجوق " اثر "علي يازيچي اوغلو " از قبايل و طوايف اوغوز مفصلاً ياد شده است. ....
 
"ابوالغازي بهادرخان خيوه اي" در(كتابهاي) "شجره تراكمه" و "شجره ترك" ضمن شرح حال اوغوزان از 24 قبيله اوغوز نامبرده است از اين قرار:
 
1-قينيق (قبيله سلجوقيان) 2- قاييق 3- بايندر 4- ايوا (يا ييوا) 5- سالغور (يا سالور) 6- افشار7- بيگدلي (زبان بيگ)8- بوگدوز 9- بيات 10- يازقير 11- اينور (ياايمور) 12- قارابولوك 13- آلكابولوك 14- ايغدير 15- اورگير 16- توتيركا 17- اولايوندلوق 18- توگر 19- بچه نك 20- چووالدير 21- چپنــي 22- چـاروق 23- ياپرلي 24- قارقين .....(سيري در تاريخ زبان و لهجه هاي تركي - صفحه ي 113و بعد)
 
تعدادی ازین قبایل هنوز هم با همان نام درمیان ایلات ترک درایران زندگی می کنند. مانند:
قاشقایی(قایی)، افشار (اؤوشار) (طایفه رحیمی و تعدادی ازطوایف ایل شش بلوکی و بعضی دیگر ازایلات قشقایی جزء افشارها به شمار می روند) ایگدیر، بیگدلی (به ی دیللی)، بایات (بیات)، ایمور (فارسیمدان)، جروقلوق (که امروزه تعدادی ازآنها به نام چاروقلو به صورت بنکوهایی درایلات قشقایی وجود دارند) و...
ایمر نام دو روستا در منطقه ترکمن صحرا هست و طایفه ای نیز بدین نام یعنی ایمرلی درتیره یموت هست که اینان اکنون هم جزو یموتهای آتابای و هم جزو یموتهای جعفربای هستند. طایفه قایی نیز اکنون در ناحیه کلاله زندگی می کنند و جزو تیره گوگلان ها محسوب می شود.
روستایی بنام گرای در منطقه ترکمن صحرا هست. روستای ایگدیر که هم نام شهری درشرق ترکیه نیز هست درمنطقه ترکمن صحرا وجود داردکه طایفه ایگدیر از تیره آتابای هست درآن سکنی دارند. همچنین نام روستایی دربخش مرکزی شهرستان ارومیه دراستان آدربایجان غربی است. قرقین یا قارقین ها در شمال افغانستان هم زیاد هستند و شهری هم به همین نام در شمال افغانستان وجود دارد .
 
ترکمانان اوغوز، در پی استیلای مغول و نامساعد شدن شرایط زندگی، سرزمین خود - ماورای سیحون- را ترک گفته و راهی ایران و آسیای صغیر شدند. گروهی از آنان که در نواحی جنگلی مشرْعَش، واقع در آناتولی، سکونت گزیدند. «آغاج اری یا آغاجری» نامیده شدند. این طایفه از قدیم‎ترین ترکمانان مهاجر در آناتولی بودند و به سبب اشتغال در صنعت چوب به « تخته چی » یا « جماعت تخته چیان » نیز اشتهار یافتند. در بیشتر مآخذ، آنان را از ترکمانان اوغوز و قومی ماجراجو گفته‎اند. آغاجریها با استفاده از ضعف و اختلافات درونی سلاجقه آسیای صغیر، گاه و بیگاه نواحی اطراف خود را مورد حمله قرار داده، کاروانهای تجاری و روستاهای مسیحی‎نشین را غارت می‎کردند.
عزالدین کیکاووس پادشاه سلجوقی، در 653ق/1255م به سرکوبی آنان اقدام کرد و در 660ق/1261م به فرمان هولاکو نیرویی مرکب از 000‘20 نفر بر آنان تاخت چنانکه گروهی از آنان کشته و برخی دیگر به سوریه متواری شدند. با وجود این مغلوبیت، آغاجریها در میان مغولان از اهمیت ویژه‎ای برخوردار بودند، چنانکه برخی از امرای مغول، آغاجری نام داشتند. آنان، در قرن 8ق/14م، مجدداً نیرو یافته به شهرها می‎تاختند از جمله در 796ق/1394 م به سیواس و نواحی اطراف آن هجوم بردند که سرانجام قاضی برهان‎الدین فرمانروای سیواس، برای جلوگیری از حملات مکرر آنان، قلعه‎ای بزرگ در بخش جنوبی این ایالت بنا نهاد (استرآبادی، 530).
 
از آن پس تا تشکیل دولت قره قویونلو نامی از آنان نبرده‎اند. همزمان با تشکیل دولت یاد شده، گروهی از آغاجریها با قره محمد، امیر قره قویونلو، روابط بسیار نزدیک داشتند، حتی تاتار خاتون، خواهر محمد با یکی از امرای آغاجری ازدواج کرد که حسن‎بیک، یکی ازرؤسای آغاجری. فرزند اوست « قره قویونلوها »، هنگامی که قره یوسف، حکمران قره قویونلو، آذربایجان را تصرف کرد و پایه‎های حکومت خویش را استحکام بخشید، قبایل و تیره‎های متعدد ترکمانانِ نواحی مرزی آناتولی شرقی از جمله آغاجریها با وی به ایران آمده (همانجا)، به خدمت در حکومت قره قویونلوها پرداختند که از امرای معروف آنان حسن‎بیک، حسین‎بیک، سولان‎بیک و علی‎بیک را می‎توان نام برد. آغاجریها پس از انقراض دولت قره قویونلو نیز موجودیت خود را حفظ کردند. در حال حاضر گروهی از بازماندگان این قوم شیعی مذهبند در نواحی مختلف ترکیه از جمله اطراف آیدین، اسپارته و آدانه (اطنه) زندگی می‎کنند
 
مآخذ: آق سرایی، محمود، مسامره‎الاخبار، به کوشش عثمان توران آنکارا ، یحیی‎ بن ‎محمد،‎ لاوامرالعلائیه، به کوشش عدنان صادق ارزی، آنکارا،
 
 
زبان‌های اغوز
 
زبان‌های اوغوز شاخه اصلی خانواده زبان‌های ترکی می‌باشد. زبان‌های اوغوز ویژگیهای مشترکی دارند که زبان‌شناسان از روی این ویژگیها این زبانها را در یک رده قرار می دهند. برخی از این ویژگیها با دیگر زبان‌های ترکی مشترکند اما برخی به زبان‌های اوغوز اختصاص دارند. زبانهای اوغوز بصورت عمده به سه بخش اصلی تقسیم می گردند؛ این رده بندی بر پایه جغرافیا و ویژگیهای مشترک زبانها است:
 
گروههای غربی اوغوز بصورت زیر می باشد: آذربایجانی که شامل انواع زبانهای آذربایجانی جنوب شرقی و شمال شرقی و زبان ترکمن‌های عراقی، زبان قشقایی و زبان افشار است.
 
استانبولی که شامل زبان ترکی استانبولی، زبان ترکی عثمانی، زبان گاگاوز و زبان ترکی گاگاوز بالکانی است.
 
ترکمنی که شامل زبان ترکمنی، زبان ترکی خراسانی و بخش اوغوز زبان ازبکی است.
 
گروههای ترک زبان دیگر شامل:
گروه جنوب شرقی که شامل زبانهای درون ایران (زبان قشقایی، زبان سونقوری) و درون افغانستان (زبان افشار) میگردد.
 
زبان سالار: دو زبان تاتاری کریمه و زبان اوروم گرچه از لحاظ تاریخی جز زبان قبچاق هستند اما آنقدر تحت نفوذ زبانهای اوغوز قرار گرفته اند که بسختی تشخیص داده می‌شود که آنها اوغوز هستند یا قبچاق.
 
 
قوم ترکمان
 
نام ترکمان نخستین بار در متون اسلامی سده 4 هجری 10 میلادی و نوشته مقدسی آمده است. این نام به صورت trwkkmm در سند سغدی به دست آمده از کوه مغ ضبط شده که متعلق به سده 8 میلادی 2 هجری قمری است. مقدسی ترکمانان را ساکن آن سوی منطقه مرزی جهان اسلام در آسیای مرکزی ذکر کرده است. می دانیم سراسر ماوراء النهر بلاد اسلام به شمار می رفت .
 
محمود کاشغری در سده 11 میلادی 5 هجری قمری این گروه را ساکن آن سوی اسفیجاب نوشته که گویا منطقه ای نزدیک به محدوده ترکمانان بوده است. از دریای خزر تا اسفیجاب، غزان و از اسفیجاب تا فرغانه قارلوقها سکنی داشتند. از اینجا می توان چنین نتیجه گرفت که غزان و قارلوقها را نام برده و این دو قوم را از ترکمانان دانسته است. وی در مورد قارلوقها متذکر شده است که " آنها قبایل کوچنده ای از ترکان و جدا از غزانند. ولی اینان نیز ترکمان هستند ". در نوشته جوینی نیز به ترکمانان اشاره شده است. بعدها عنوان ترکمان صرفاً به غزان داده شد. ولی رفته رفته نام غز، جای خود را به ترکمان داد .
 
در کتیبه ای که از سوی یکی از خانهای ترک متعلق به سده 8 میلادی 2 هجری قمری به دست آمده، خان مزبور غزان را توغّور – اوغوذ نامید که به معنای 9 غز است. از اینجا می توان دریافت که غزان به 9 قبیله یا عشیره تقسیم شده بودند. در نوشته های مغولی واژه های غزوتوغّوز – اوغوذ به مفهوم واحدی آمده اند.
در تألیفات جغرافی نگاران اسلامی غزوتوغّوز – اوغوذ اقوام جداگانه ای بوده و در نواحی مختلف می زیسته اند. غزان در همسایگی سرزمین های اسلامی از کرانه دریای خزر تا اسفیجاب سکنی داشتند و توغّوز – اوغوذها در منطقه کنونی ترکستان چین از کوچا به سوی مشرق می زیستند که مرکز آن تورفان بود. بنا به نوشته ابن اثیر، غزان زمانی از توغّوز – اوغوذها بودند، ولی در عهد خلیفه مهدی ( 775 – 785 میلادی، 1373 – 1383 هجری قمری ) از آنان جدا شدند. غزان در ادوار نخستین همانند ترکان و خزران، خان ( خاقان ) نداشتند. این عنوان بعدها از سوی توغّوز – اوغوذها ( یا اویغوران ) در میان غزان پدید آمد. در رأس غزان همانند قارلوقها کسی با عنوان یبغو یا جبغو قرار داشت که زمستانها را در مسیر سفلای سیر دریا ( رود سیحون ) به سر می برد که در همسایگی منطقه فرمانروایی سامانیان قرار داشت . شهر مرزی سامانیان در این منطقه سوران بود .
 
یبغو فرمانروای مطلق غزان نبود. در میان غزان نیز وحدت سیاسی وجود نداشت. غزان در سده 10 میلادی ( 4 هجری قمری ) همانند ترکمانان در سده 19 میلادی از وحدت سیاسی بیزار و با آن بیگانه بودند. هر قبیله رئیس خاص خود را داشت و اغلب میان آنان نفاق می افتاد. غزان دارای گله های گوسفند بسیار بودند. چنان که بعدها عین این وضع در میان ترکمانها مشهود افتاده است. گاه شماره گوسفندان آنها به یکصد هزار می رسد .
 
نفوذ اسلام در میان غزان از سده چهارم هجری قمری، 10 میلادی به کندی و آهستگی صورت گرفت. ابن فضلان یکی از فرمانروایان غزان را که کوچوک اینال لقب داشت، ملاقات کرده بود. این شخص نخست اسلام آورده بود، ولی مدتی بعد، از دین بازگشت و بت پرستی پیشین را اختیار کرد .
 
زکریای قزوینی در سده 7 هجری قمری ( 13 میلادی ) از وجود مسیحیت در میان غزان یاد کرده است. یکی از سران غز " سلجوق " بود که نام او در تاریخ مشهور است. سلجوق بنا به نوشته ابن اثیر در سال 372 هجری قمری، 982 میلادی در گذشت. فرزندان او پس از مرگ پدر در سال 375 هجری ، 985 – 986 میلادی به سرزمین سامانیان آمدند و در بخارا نزدیک روستای نور، سکنی گرفتند. بنا به نوشته ابن اثیر سه فرزند از سلجوق به نام های ارسلان، میکائیل و موسی باقی ماندند. میکائیل در پیکار کشته شد. پس از مرگ او فرزندانش طغرل بیگ، محمد، و چغری بیگ داوود در نور، سکنی گزیدند .
 
غزان رفته رفته از حوالی سیر دریا رهسپار جنوب و اراضی ایران شدند و چندی بعد چنان که در تاریخ آمده است سراسر منطقه آسیای مقدم را به استثنای شبه جزیره عربستان متصرف شدند. اینان در تاریخ به نام جد فرمانروایانشان، سلجوقیان نامیده شدند. هنگامی که منتصر، یکی از مدعیان تاج و تخت سامانی با ترکان به پیکار دست زد، اخلاف سلجوق در حوادث مزبور شرکت ورزیدند. منتصر در سال 394 هجری قمری، 1003 میلادی از ابیورد به سوی غزان رفت که به قول گردیزی فرمانروای آنان عنوان یبغو داشت. او اسلام پذیرفت و با منتصر خویشاوند شد. راوندی این شخص را موسی فرزند سلجوق نوشته است. منتصر به یاری غزان در منطقه زرافشان پیروزی هایی به دست آورد، ولی موفق به تصرف سمرقند نشد. غزان پس از کسب پیروزی بی درنگ بازگشتند و به تقسیم غنایم پرداختند. 18 نفر از فرمانروایان را اسیر کردند و آنها را به منتصر باز پس ندادند. شایع شد که غزان قصد دارند از وجود اسیران برای انعقاد پیمان صلح با دشمنان خود استفاده کنند. منتصر با هفتصد تن از نزد غزان گریخت. ولی غزان او را تعقیب کردند. هنگام گذر از جیحون، یخ رودخانه شکست و گروهی از یاران منتصر غرق شدند و منتصر دیگر نتوانست به یاری غزان امیدوار باشد .
 
پس از سامانیان، قراخانیان که از ترکان بودند بر بخشی از ماوراء مسلط شدند. متأسفانه دگرگونی سریع حوادث امکان نمی دهند تا ترتیب فرمانروایی این دودمان حتی بر پایه سکه ها معلوم و مشخص گردد. ت
نها بیهقی از قول میمندی وزیر سلطان مسعود غزنوی نوشت که علی تکین از اعقاب سلجوق حدود سی سال فرمانروایی کرد. سال 416 هجری قمری، ( 1025 میلادی ) محمود غزنوی که هفت سال پیش از آن خوارزم را به تصرف در آورده بود، بر ضد علی تکین لشکر کشید و در نتیجه علی تکین راه گریز در بیابان را پیش گرفت. در رأس غزانی که همراه علی تکین بودند، ارسلان پسر سلجوق قرار داشت. او از سوی محمود غزنوی به اسارت گرفته شد. او را به هند بردند و در آنجا به زندان افکندند تا در گذشت. گردیزی در شرحی پیرامون رابطه غزان با محمود و جانشینانش در سال 408 ق، ( 1017 م ) برای نخستین بار غزان را ترکمان نامید. بیهقی نیز غزان را ترکمان نامیده است. در روزگار محمود غزنوی، ترکمانان در اوایل قرن پنجم هجری قمری، ثلث اول قرن 11 میلادی به سبب موافقت آلتونتاش و فرزندش زمستانها را در خوارزم می گذراندند. ترکمانان در سال 426 هجری قمری، ( 1034 میلادی ) از خوارزم به مرو، سرخس، ابیورد، بادغیس و ولایت ترند رفتند. سال 1035 میلادی، ( 426 – هجری قمری ) ترکمانان به سرزمین های شمال غرب افغانستان درآمدند و بر سپاه مسعود غزنوی غلبه یافتند. در سال 431 هجری، ( 1040 میلادی ) در دندانقان پیروزی بزرگی نصیب ترکمانان شد . آلب ارسلان تا سال 456 هجری، 1065 میلادی در سرزمین های غرب آسیا پیروزی های بزرگی کسب کرد. بعدها غزان از راه دانوب به شبه جزیره بالکان حمله بردند .
 
با پدید آمدن امپراتوری سلجوقی از سوی غزان یا ترکمانان قوم مذکور در جهان اسلام چنان اهمیتی کسب کرد که مشابه آن در سده های میانه از سوی هیچ یک از اقوام ترک مشاهده نگردید .
 
فهرست تقسیم بندی اقوام غز، یا ترکمان از طریق دو اثر که با یکدیگر مرتبط نبوده اند به ما رسیده است :
1 ) دیوان لغات الترک محمود کاشغری. 2 ) جامع التواریخ رشیدی شماره قبایل غزرا 24 نوشته ولی نام دو قبیله را ذکر نکرده است. گویا خلج از غزان جدا شده بودند و در زمان او تنها 22 قبیله از غزان باقی بود. هریک از قبایل نام نیای بنیانگذار خود را داشتند.
رشیدالدین می نویسد که قبایل غزاز ادوار قدیم تا زمان او 24 بودند و همگی آنها از قبیله غزو اوغوذخان بودند که 6 پسر داشت. هریک از این پسران نیز چهار پسر داشتند. او نام 24 قوم را ذکر می کند که نام 21 قوم آن منطبق با فهرست محمود کاشغری است. محمود کاشغری نام آنها را به صورتی قدیمتر از دیدگاه زبان شناسی ذکر کرده است. نامهای مزبور در این دو نوشته به قرار زیر است
 
 
رشید الدین محمود کاشغری
 
1 ) کینیک 1 ) کینیک
2 ) کایی 2 ) کاییق
3 ) بایُندور 3 ) بایُندور
4 ) ییوه 4 ) ایوه یا ییوه
5 ) سالور 5 ) سالگور
6 ) اوشار 6 ) افشار
7 ) بیکدیلی 7 ) بیکتیلی - بیگدلی
8 ) بیوک دوز 8 ) بیوک دوز
9 ) یازیر 9 ) یازگیر
10 ) بیات 10 ) بیات
11 ) ایمور 11 ) ایمور
12 )قاراایولی 12 ) قارا بویولوک
13 ) آلکیرایولی 13 ) آلکابویولوک
14 ) یگدِر 14 ) ایگدِر
15 ) اورکیر 15 ) اورکیر یا یورکیر
16 ) دودورقا 16 ) توتیرقا
17 ) اولایونتلی 17 ) اولا یوندلوق
18 ) تورکر 18 ) تورکر
19 ) بیجند 19 ) پچنِگ
20 ) جاوولدور 20 ) جوالدار
21 ) چبنی 21 ) جبنی
 
 
 
محمود کاشغری در شماره 22 از جاروقلوق یا چاروقلوق یاد کرده است . ولی این نام را رشیدالدین نیاورده است. وی در عوض سه نام دیگر ذکر کرده است که در کتاب محمود کاشغری نیامده است. این نامها عبارت اند از :
یاییرلی، کاریک و کارکین. هر دو مؤلف طمغای این اقوام یا مهر و نشان آنها را که برای داغ کردن گله مورد استفاده بوده ذکر کرده اند.
بنا به نوشته رشیدالدین حتی در دوران اسلامی نمونه هایی از توتمیسم درمیان غزان وجود داشته است. هریک از اقوام پرنده خاصی را مورد ستایش قرار می دادند. افراد قوم مربوطه گوشت آن پرنده را نمی خوردند و به آنها آزار نمی رساندند. رشید الدین و محمود کاشغری هیچ یک از منطقه جغرافیایی اقوام غز، ذکری به میان نیاورده اند. از سده 11 میلادی، ( 5 هجری قمری ) تا اوایل سده 14 میلادی ( 8 هجری قمری ) تحولات و دگرگونی هایی در زبان و گویش غزان پدید آمد. میتوان دریافت که گویش ترکمانی از گویش ترکی شرقی متمایز است. بنا به نوشته رشیدالدین ، ترکمانان دقیقاً می دانستند که دودمان فرمانروایانشان از کدام قوم و قبیله بوده اند . به عنوان نمونه می دانستند که سلاطین سلجوقی که حدود 400 سال بر سرزمین های ایران و توران و از مصر تا چین فرمان راندند، از قوم کینیک بوده اند.
 
خواجه نظام الملک درباره خویشاوندی ترکمانان و غزان در فصل 26 کتاب خود می نویسد :
" هر چند که از ترکمانان ملالی حاصل شده است و عددی بسیارند، ایشان را بدین دولت حقی ایستاده است که در ابتدای دولت بسیار خدمتها کرده و رنجها کشیده اند و از جمله خویشانند " .
 
بار تولد می نویسد که سلطان سنجر " ترکمانان را به استانهای دوردست و مرزی امپراتوری سلجوقیان گسیل داشت تا با بیزانسیها و گرجیان پیکار کنند. بدین روال می توان ترکی شدن تدریجی آسیای صغیر و آذربایجان را توضیح داد. ترکمانان در کلیه جنگهای توسعه طلبانه سلجوقیان شرکت داشتند و پس از آنها نیز با اتابکان بودند. هنگامی که نورالدین محمود، اتابک سوریه در سال 560 هجری قمری ( 1164 میلادی ) عزم تسخیر مصر کرد، ترکمانان گروه کثیری از سپاهیان او را تشکیل می دادند.
ظهیری مؤلف مصری سده 15 میلادی می نویسد قبایل ترکمان از غزّه تا دیار بکر را اشغال کرده بودند. وی محل دقیق سکونت ترکمانان را در این نواحی ذکر کرده است .
قراقویونلوها و آق قویونلوها مدتی بر ایران، آسیای صغیر و قفقاز فرمانروایی داشتند. قراقویونلوها از قبیله بهارلو و آق قویونلوها از قبیله بایندور بودند که کاشغری بدان اشاره کرده است.
بار تولد می نویسد : چنین به نظر می رسد که در عهد ترکمانان آق قویونلو داستان های مرتبط با نام قورقود پدید آمده باشد. در این داستانها فرمانروای همه غزان بایندورخان بود .
 
در تاریخ ممالک اسلامی از دولتهای جداگانه بسیاری تا زمان نادرشاه افشار یاد شده است که دارای منشأ ترکمانی بوده اند. اینان از قبایلی بوده اند که در کتاب محمود کاشغری، مذکور است. یکی از آنها دودمان اتابکان سلغریان بوده که در فاصله سالهای 543 – 686 – هجری قمری، ( 1148 – 1287 میلادی ) بر فارس حکومت داشته است. ولی رابطه این دودمان با قبیله سلغرکه اکنون سالور نامیده می شوند، مشخص نیست.
بعضی مورخان برآنند که سلغر نام سر دودمان این قبیله بوده است. ولی از نوشته حمد الله مستوفی چنین بر می آید که در روزگار او قرن 9 هجری قمری 14 میلادی آگاهی دقیقی از منشأ سلغریان وجود نداشته است. غزان به عنوان قوم در آخرین سالهای فرمانروایی سلطان سنجر وارد معرکه شدند. آنان بر سلطان خروج کردند و در سال 548 هجری قمری ( 1153 میلادی ) وی را به اسارت گرفتند و سه سال نزد خود نگاه داشتند. در آن سال سنجر توانست به ترند بگریزد و از آنجا به مرو برود . ولی وی در همین شهر بدرود زندگی گفت. غزها که بر سنجر چیره شده بودند مرو، نیشابور و چند شهر خراسان را غارت و ویران کردند و تنها در برابر دژ هرات متوقف شدند و ناگزیر عقب نشستند .
 
این غزان به قبایل بوزوک و اوچوک تقسیم شدند و می توان گفت که شامل مجموع ترکمانان بوده اند. ولی گروههایی نیز در شمال افغانستان و بلخ وجود داشتند که همراه اعقاب سلجوق به ایران نیامدند و در ماوراء النهر باقی ماندند. بعدها ترکان قارلوق عرصه را بر آنان تنگ کردند .
فرمانروای غزان بوزوک، قورقود پسر عبدالحمید، و فرمانروای غزان اوچوک، دو پسر داد یک بود که نام شخص اخیر الذکر در مآخذ به صورت دو دو پسر اسحاق بن خضر آمده است. محتمل است که به وی نام اسلامی داده باشند، زیرا در میان ترکان چنین معمول بود و آنها دو نام داشتند. در روزگار آتنولتاش ترکمانان مزبور زمستانها را در خوارزم می گذرانیدند. از سرنوشت این دو فرمانروای ترکمان آگاهی روشنی در دست نیست. غزان پس از مرگ سنجر نیز بعضی نواحی خراسان را در دست داشتند که از آن جمله ناحیه مرو بود. اینان در سده 6 هجری قمری ( 12 میلادی ) توسط خوارزمشاه در معرض فشار قرار گرفتند. در قرن 11 هجری ( 17 میلادی ) ابوالغازی بهادر خان اطلاعات وسیعی پیرامون ترکمانان به رشته تحریر کشید که بعضی مطالب آن بر پایه کتاب رشیدالدین فضل الله و بخشی دیگر بر مبنای گفته های کسان بوده است.
ابوالغازی می نویسد که ترکمانان از سواحل سیر دریا ( سیحون ) سرازیر شدند. سرزمین ترکمانان را حوضه سیر دریا نوشته اند. در زمان حمله چنگیز هنوز همه ترکمانان سواحل این رود را ترک نگفته بودند. هنگام حمله مغولان، جوجی فرند ارشد چنگیز پس از تصرف جندوینگی کند گروهی مرکب از 100 هزار نفر مغول و ترکمان به فرماندهی تاینال سردار مغول به خوارزم فرستاد. ترکمانان بر مغولان شوریدند و یکی از سران مغول را به قتل رسانیدند. تاینال که از ماجرا آگاه شد به خوارزم بازگشت و گروه کثیری از ترکمانان را کشت. بخشی از آنان که نجات یافته بودند به مرو و چار جوی گریختند .
در محدوده سرزمین کنونی ترکمنستان قوم ترکمان یا زیر، که محمود کاشغری آن را یازگیر نامیده از اهمیت فراوان برخوردار بوده است . شمارۀ یازیرها به اندازه ای زیاد بود که ابن اثیر آنان را به عنوانی قومی بزرگ تلقی کرده است. اینان طی سده های 12 و 13 میلادی، ( 6 و 7 هجری قمری ) در ترکمنستان کنونی مستقر شدند. سال 555 هجری قمری 1160 میلادی بخشی از سپاه خوارزمشاه آل ارسلان به یازیرها که در رأس آنها یغمورخان قرار داشت حمله بردند و آنان را درهم شکستند. یغمور از غزان ساکن خراسان یاری طلبید. غزان در سال 556 هجری، ( 1161 میلادی) دهستان دگرگان را ویران کردند و بازگشتند. یازیرها که شمارۀ آنان همواره فزونی می یافت به حدود شهرستان " وفراوه " و " مانقشلاق " رفتند و در آن نواحی جای گرفتند .
ابوالغازی بهادرخان می نویسد که یازیرها مدتی دراز در اطراف " درون " سکنی گرفتند و از آن پس به سبب طول اقامت آنان، سرزمین مزبور " یازیریورت " نام گرفت. گروهی از اینان به کوهستان اطراف درون رفتند و زراعت پیشه کردند. اکنون این گروه ازیا زیرها را " قارداشلی " می نامند. بخش بزرگی از این قبایل ترکمان در منطقه " ایل یالین " مستقر شدند. از وجود یازیرها در سواحل آمودریا و کوچ آنان به چارجوی یاد شده است. در اواخر سده 12 و اوایل سده 13 هجری، اواخر سده 18 در اوایل سده 19 میلادی آخال تکی ها عرصه را بر یازیرها تنگ کردند. پس از فروپاشی دولت مغولان در ایران، در محدودۀ آسیای مرکزی قبایل مختلف از جمله قبیله چونگوربان که محتمل است ترکمان بوده باشند ، فرمانروایی یافتند. در رأس چونگوربان ارغون شاه قرار داشت که بنای دژکلات را به او نسبت داده اند. او گذشته از کلات، طوس و ابیورد و قوچان و نسا و دامنه مرو را در تصرف خود داشت. پس از او سرزمین تحت تصرف وی میان دو فرزندش محمد بیگ و علی بیگ بخش شد. علی بیگ بعدها با تیمور پیکار کرد و در سال 1362 میلادی، 764 هجری قمری توسط ترکمانان در مرغاب اسیر شد و مدتی در میهنه ( مهنه ) به سر برد .
یکی از فرمانروایان مهنه مبارک شاه ترکمان بود که در راس قبیله سنجری قرار داشت. اعقاب مبارک شاه در دولت تیمور از امتیازهایی برخوردار شدند. علی بیگ در سال 784 هجری قمری، ( 1382 میلادی ) به فرغانه تبعید و یک سال بعد در آنجا کشته شد. ابوالغازی بهادرخان درباره اقوام ترکمان مطالبی ارائه کرده است. وی در میان قبایل ترکمان مقام عمده ای را برای سالورها قایل است. وی معتقد است که بسیاری از قبایل ترکمان از این گروه منشعب شده اند. ابوالغازی نوشته است که سرزمین ترکمانان از سیر دریا تا آمو دریا و از آن جا تا مرغاب کشیده شد که زمانی در حیطه تصرف علی خان بود و علی خان در ینگی کند می زیست. رفتار نادرست فرزند او به نام شاه ملک سبب قیام طغرل شد که سرانجام به قتل شاه ملک منتهی گشت. پس از آن علی خان در گذشت. از این پس در میان ترکمانان اختلاف افتاد و بخش های بزرگی از آنان در جاهای مختلف سکنی گرفتند. گروهی از اینان به مانقشلاق رفتند که قبیله سالور از آن گروه بود. عده ای از این گروه ها به فارس و عراق رفتند. سالورها در عراق با بایندوریان درگیر شدند. گروهی دیگر نیز به قفقاز و منطقه شماخی و کریمه و از آنجا به منطقه ولگا رفتند .
ابوالغاری از مبارزات و درگیریهای میان ترکمنان و ازبکان خوارزم مطالب مبسوطی ارائه کرده است . خانهای ازبک، ترکمانان را تابعان خود می شمردند. گروهی از ترکمانان که تابع ازبکان بودند در اورگنج می زیستند . گروهی از آنان به آذربایجان رفتند. بعدها دودمان صفوی از میان این گروه ترکمان پدید آمدند .
در تاریخ ایران از گروه ترکمانانی یاد شده است که به حدود اترک کوچ کردند. اینان را قبیله صائین خان یا ترکمانان ساحل " بیک ترکمن " می نامیدند. بنا به نوشته اسکندر بیگ ترکمان " منشی " این ترکمانان به دین محمد شاهزاده خوارزم در مبارزه با عبدا . . . خان فرمانروای بخارا یاری رساندند. دین محمد به یاری ترکمانان، بخاراییان را از آن سرزمین بیرون راند. اسکندر منشی از قیام ترکمانان علیه فرمانروایان استرآباد در سال 957 قمری 1550 یاد کرده است .
در عهد سلطنت شاه عباس، حاکم نسا و ابیورد ترکمان بود. با وجود قدرتمندی ایران در زمان شاه عباس، حکام استرآباد نسبت به ترکمانان سیاست تدافعی در پیش گرفته بودند. در سال 1007 هجری قمری، 1598 میلادی سپاه ایران درحوالی اترک ترکمانان را درهم شکستند و دژ آن ناحیه را بازسازی کردند. در سال 1031 هجری قمری، ( 1621 میلادی ) فریدون خان والی استرآباد که حدود 18 سال همواره با ترکمانان پیکار می کرد، در گذشت. در عهد شاهان صفوی، ترکمانان در ناحیه " درون " می زیستند. در اواسط سده 11 هجری قمری، 17 میلادی ترکمانان یارای مقاومت در برابر خانهای ازبک را نداشتند. در سده های 12 و 13 هجری قمری، سده 18 و اوایل سده 19 میلادی روسها با ترکمانان ساکن مناطق آسیای مرکزی، ارتباط کمی داشتند. گاه پیکارهایی میان روسها و ترکمانان ساکن کرانه دریای خزر روی می داد. سال 1157 هجری قمری، 1744 میلادی ترکمانان به روسها پیشنهاد احداث قلعه ای برای بازرگانی در ناحیه ما نقشلاق را دادند. سال 1225 هجری قمری، ( 1810 میلادی ) در هشتر خان ( حاجی طرخان – آستاراخان ) 2300 خانوار ترکمان به تابعیت دولت روسیه در آمدند. در تاریخ ترکمانان جنب و جوشهایی در مورد تغییر محل ترکمانان در عهد نادرشاه وجود دارد. در اواخر دوران صفوی و ضعف دولت مرکزی ایران، ازبکان و ترکمانان به خراسان حمله بردند. نادرشاه نه تنها به رفع این حملات توفیق یافت، بلکه به آنان حمله برد و تا مدتی بخارا و خیوه و ترکمانان این نواحی را به تابعیت واداشت. می دانیم که نادرشاه خود از ترکمانان و از ایل افشار بود که در درگز تولد یافته بود. آن زمان ابیوردیکی از مراکز ایل افشار به شمار می رفت. نادرشاه به همراهی گروهی از یاران خود در روزگار ضعف صفویان ابیورد و دستگرد و درگزو کلات را در اختیار گرفت. کلات بعدها به یکی از پایگاه های سپاه نادرشاه بدل گردید. نادر از کلات علیه ترکمانانی که از محمود سیستانی حمایت می کردند، لشکر کشید و در بغ آباد نزدیک نسا بر آنها تاخت آورد و ترکمانان مزبور را در هم شکست. او با این اقدام ترکمانان را به تبعیت از خود واداشت. این زمان در میان ایل قاجار که در حدود مرو به سر می بردند اختلاف افتاد و تاتارها از این وضع بهره گرفتند. تاتارها قبیله یموت را با خود همراه کردند. این گروه از خوارزم به صحرای قراقوم کوچ کرده بودند. قاجارها به یموت حمله بردند، گروهی را کشتند و گروهی را به اسارت گرفتند. پس از این واقعه تاتارها و ترکمانان دژکلات را متصرف شدند، برای تاتارها و ترکمانان مشکل آب پدید آمد. از این رو به نادر شاه توسل جستند. نادر نیز به سوی مرو رفت. ولی چون آب رود تجن بالا آمده بود، نتوانست از رود بگذرد. ناگزیر عازم سرخس شد. ازبکان و ترکمانان خوارزم پس از سقوط دولت صفویان به خراسان حمله بردند و در عهد شیرغازی خان ( 1128 – 1140 ه.ق، 1715 – 1727 م ) حملات خود را ادامه دادند، ولی توفیقی به دست نیاوردند. شیرغازی خان در سال 1129 هجری، ( 1716 م ) مشهد را متصرف کرد و از آنجا عازم نیشاپور شد. ولی نتوانست این شهر را تسخیر کند. شیرغازی خان در سال 1130 هجری ، 1717 میلادی مشهد را غارت کرد و یک سال بعد بار دیگر همان شهر را مورد نهب و غارت قرار داد .
سال 1142 هجری قمری ( 1729 م ) نادر هرات را متصرف شد و از آنجا روی به مشهد نهاد. وی تصمیم گرفت زمستان متوجه ترکمانان شود و بهار را در استر آباد بگذراند. ولی اوضاع و احوال، او را به جنگ با اشرف افغان وا داشت. وی تنها در سال 1143 هجری، ( 1730 میلادی ) توانست به استرآباد برود. نادر در صدد برآمد ظرف یک روز به هر دو قبیله یموت و گوکلان حمله برد. ترکمانان از قصد نادر مطلع شدند. یموتها توانستند به سوی خیوه بگریزند. گوکلانها نیز عازم سومبار شدند. نادر هرگونه رابطه خراسان با ترکمان ها را منقطع اعلام کرد. بهار سال 1145 هجری، ( 1732م ) بنا به دستور نادر قلعه ای برای پادگانی مرکب از سه هزار نفر در چاندیر بنا شد، تا از آنجا تدابیر قطعی علیه قبیله های یموت و گوکلان در صورت حرکت و حملات آنان اتخاذ گردد. ولی بعدها قلعه مزبور به سبب دوری از آب ویران گردید و بی استفاده ماند. بعدها نادر توانست قبایل یموت و گوکلان را تا اندازه ای راضی کند که یکهزار جوان برای پیکار در غرب در اختیار وی قرار دهند. ولی این خواسته برآورده نشد. لذا نادر به اقدام مجدد علیه ترکمانان دست زد و ضربه هایی بر آنها وارد آورد. نادر تا بلخان و حدود دهستان، ترکمانان فراری را تعقیب کرد. سال 1148 هجری، ( 1735 میلادی ) هنگامی که نادر در قفقاز و ناحیه شمالی بود خبر رسید که ایلبارس خان، خان خیوه گروهی از قبیله یموت را به تعداد سی هزار نفر فرستاد تا نواحی مرزی خراسان را غارت کنند. در بازگشت، ترکمانان با سپاهیان ایران مواجه گشتند و بسیاری از ترکمانان در جنگ کشته شدند. ولی در تاریخ خیوه چنین آمده است که ترکمانان حملات سپاهیان ایران را دفع کردند و با غنایم بسیار به خیوه بازگشتند. سال 1152 هجری، ( 1739 م ) که نادر به هند رفته بود، بار دیگر ایلبارس خان همراه با گروه کثیری از ترکمانان و ازبکان به دژکهلان در فاصله میان نسا و ابیورد حمله کردند. فرمانده قلعه از خارج گروهی را گرد آورد تا به ترکمانان حمله کند. آن زمان رضا قلی فرزند نادر در سرخس اقامت داشت. ایلبارس به گمان این که سپاه مزبور متعلق به رضا قلی است، با شتاب راه خوارزم در پیش گرفت. سال 1153 هجری ( 1740 م ) نادر خانهای خیوه و بخارا را تابع خود کرد. اتباع خانهای مزبور ترکمانان و ازبکان بودند. خان بخارا بدون مقاومت تسلیم شد. با این وصف نادر افراد جنگی ترکمان و ازبک را از خان مزبور گرفت و به سپاه خود ملحق کرد که شماره آنان را بیست هزار نوشته اند.
در خیوه نادر با مقاومت ترکمانان مواجه شد که از قبایل یموت و تکین بودند. نادر سرانجام بر آنان غلبه کرد و گروه کثیری را با خود برد. شماره افراد جنگی اسیر از ازبکان را چهار هزار نوشته اند. در سال مرگ نادر از عصیان ترکمانان دراسترآباد یاد شده است که گویا با ایل قاجار همدست شده بودند. محمدحسن خان رئیس ایل قاجار نزد بکنج خان رئیس قبیله یموت گریخت. علی قلی خان جانشین نادرشاه که خود را علی شاه نامیده بود ناگهان به ترکمان حمله برد و آنان را درهم شکست ولی به تعقیب ترکمانان نپرداخت .
در تاریخ خیوه نام بکنج خان رئیس قبیله یموت، بکنج علی صوفی آمده است. در قرن 19 میلادی خیوه چندین بار مورد هجوم ترکمانان قرار گرفت. ترکمانان گاه در آنجا مستقر شدند و گاه به غارت خیوه و اطراف آن می پرداختند. ترکمانان گاه از اختلاف میان امیر بخارا و فرمانروایان ایران بهره می جستند و به حمله دست می زدند. در سال 1272 ه.ق، ( 1855م ) کوشوت خان رئیس قبیله تکین ترکمان، در اطراف سرخس به لشکریان خان خیوه حمله برد. در سال 1274 هجری، ( 1857 میلادی ) قبیله تکین به مرو حمله برد و در سال 1276 هجری، ( 1859 میلادی ) آن شهر را متصرف گردید. سال 1273 هجری، ( 1856 میلادی ) قبیله یموت به خیوه حمله برد. در این حمله خان خیوه کشته شد. در اواخر دوران سلطنت محمد شاه قاجار، محمد حسن خان حاکم خراسان ضمن استفاده از یاری قبیله های تکین، گوکلان و یموت علیه دولت مرکزی قیام کرد. قیام مزبور با دشواری از سوی دولت مرکزی سرکوب شد. سال 1302 هجری قمری، ( 1884 میلادی ) سپاهیان روس مرو را تصرف کردند. سال 1298 ه.ق، ( 1880م ) منطقه کنونی ترکمنستان میان دولتهای روسیه ، ایران و افغانستان تقسیم شد. حال آن که اراضی مزبور طی قرون و اعصار به ایران تعلق داشت و بخشی از ایران بود. پس از این واقعه ترکمن های تابع دولت روسیه، در حدود مرزهای ایران موقعیت ممتازی کسب کردند.
فهرست ایلات مشهور ترکمان از این قرار است:
 
ایل شاملو - ایل استاجلو - ایل افشار - ایل ذولقدر - ایل قاجار - ایل ترکمان - ایل روملو - ایل ایسپیرلو - ایل قراداغلو - ایل بیات - ایل طالش - ایل آلپائوت - ایل قزاق لو - ایل جاگیرلو - ایل بایبورت لو
 
 
قوم افشار
 
اولین منبعی که ذکری از این قوم آورده «محمود کاشغری» در «دیوان لغات الترک» است که در آنجا «افشار» را در ردیف ششم از شعب بیست و دوگانه اوغوز آورده و بعد دو قرن«افشار» در تاریخ اساطیر و اوغوزنامه ها فرزند «اولدوزخان» سومین فرزند اوغوزخان دانسته شده و به همین دلیل نام افشار در نهمین ردیف از قبایل بیست و چهار گانه اوغوز ذکر شده است. افشارها امروزه نیز جمعیت کثیری را در میان تورکان ایران و کشورهای ، ترکیه و افغانستان و جمهوری آذربایجان تشکیل می دهند. منتهی با متداول شدن شناسنامه در اوایل قرن بیستم و رواج نام های خانوادگی ریشه ایلی بعضی از افشارها به بوته فراموشی سپرده شد. اجداد اولیه افشارها درغالب «دوققوز اوغوز» و درحدود هزار و پانصد سال قبل در حوالی رود «توغلا» در مغولستان ساکن بودند و مقارن با قرن چهارم ه.ق همانند سایر قبایل «اوغوز» که در بخش شمالی رود سیحون سکونت داشتند، اسلام را پذیرا شدند و از آن به بعد ذیل عنوان ترکمن و به همراه تعداد کثیری از دیگران طوایف «اوغوز» بعد از نبرد «دندانقان» وارد ایران شده و به عنوان نیروی نظامی سلجوقی در جنگ با «رومانوس» امپراطور روم شرقی شرکت داشتند. البته باید گفت که بخشی از تورکان «اوغوز» نیز در شبه جزیره«مانقشلاق» ماندگار شدند. مقارن با اوایل دوره ایلخانان جمع کثیری از افشارها به رهبری «قره‌مان» در آناطولی سلسله ای را تشکیل دادند که در تاریخ به «قره‌مانلی‌لار» معروف است. این سلسله از بادوام‌ترین سلسله های آناتولی بود که از سال 654ه.ق تا 888 ه.ق امتداد داشت و سرانجام به وسیله عثمانی ها منقرض شد. پایتخت این سلسله به نام «لارنده»، (لاراندیای رومی) بود که بعدها به نام مؤسس سلسله یعنی«قره‌مان» تغییر نام یافت که همچنان این نام باقی است. اهمیت این سلسله در رسمی کردن زبان تورکی در قلمرو حکومتی بود که بعدها موجب شد که ادبیات مکتوب و درباری رسماً در آناطولی از فارسی به تورکی مبدل شود. در سال 907 ه.ق که شاه اسماعیل سلسله صفویه را تأسیس کرد، بخشی از افشارها که در زمان پدرش به مذهب شیعه گرویده بودند، تحت عنوان«قزلباش‌ها»نیروی نظامی صفویان را تشکیل دادند. قزلباش ها مرکب از هفت طایفه تورک «افشار»، «قاجار»، «روملو»، «شاملو»، «تکلّلو»، «استاجلو» و «ذوالقدر»بود. بعدها بخشی از«بیات»نیز به این تشکّل نظامی افزوده شد. در زمان حکومت شاه عباس صفوی، وی به منظور کاهش قدرت و نفوذ قزلباش‌ها، نیروی نظامی جدیدی تحت عنوان«شاهی سئون» تشکیل داد که بخش اعظم آن را همان افشارهای قزلباش تشکیل می دادند. افشارها در زمان شاه عباس صفوی به صورت پراکنده در بخش های آذربایجان و نزدیکی مرز ایران و عثمانی و همین طور حوالی رود اترک یعنی مرز ایران و اوزبکان ساکن شدند. البته این سکونت اجباری به دلیل یک حفاظ امنیتی در مقابل عثمانی ها و اوزبکان بود. با هجوم افغان ها به ایران مقاومت پراکنده ای در گوشه و کنار ایران رخ داد و سرانجام «ندرقلی بیگ» بعد از تاجگذاری«نادرشاه» نامیده شد. از خراسان علم مقاومت را برافراشت «ندرقلی» فرزند«امامقلی» از تیره قیرخلوی[چهل تایی] افشارهای خراسان محسوب میشد تیره قیرخلوی افشار امروزه طایفه افشار شهرستان«تیکان تپه» یا «تکاب» را تشکیل میدهندسلسله افشاریه به سرکردگی «نادرشاه» از سال 1148 ه.ق تا سال 1210ه.ق به مرکزیت شهر«مشهد»امتداد داشت و به نام همان طایفه یعنی«افشار» در تاریخ ثبت شد. آخرین پادشاه این سلسله «شاهرخ شاه» بود که به وسیله «آقامحمدخان قاجار» اسیر و به قتل رسید. با مرگ نادرشاه و دوره فترت بین «افشاریه» و «قاجاریه» درشمال غربی ایران تقریباً یک حکومت موقتی بوسیله دو تن ازسرکردگان افشار تشکیل شد. یکی حکومت فتحعلیخان افشار ارومی درارومیه ودیگری حکومت «ذوالفقارخان افشار خمسه ای» در زنجان. ذوالفقارخان افشاراز تیره «آییرلو»یا «ایرلو» محسوب میشد و وی جداعلای خاندان ذوالفقاری ها می باشد. علیرغم اعلام استقلال «ذوالفقارخان» و چندین جنگ با «کریم خان زند»، در اوایل حکومت قاجاریه، در زنجان اعلام استقلال کرده، اما از سپاه قاجار شکست خورد و به وسیله «آقامحمدخان» بعد از صلح ظاهری نابینا گشت. از دوره نادرشاه افشار تاکنون به جرأت می توان گفت که بخش کثیری از سکنه استان زنجان، از طایفه افشار محسوب می شود و حتی نفوذ افشارها از دوره زندیه تا پایان سلسله پهلوی در «زنجان» و «ولایت خمسه» پابرجا بود و حکومت این ولایت بین سه تیره افشار یعنی«اوصانلوها» و «جهانشاهلوها» و «آییرلوها یا ذوالفقاری‌ها» تقسیم و دست به دست می شد. همزمان با دوره زندیه و اوایل قاجاریه یک دولت نیز به وسیله « افشارها » در «قره باغ» در جمهوری آذربایجان فعلی تشکیل شده این حکومت که در تاریخ به نام «جوانشیرها» جد اعلای این سلسله نامبردار است، به وسیله پناه علی خان و سپس ابراهیم خلیل خان با براندازی دولت های «ملیک» ارمنی تشکیل یافت و در نهایت بوسیله سپاهیان تزار روس،منقرض شد. این سلسله وابسته به طایفه «اوتوز ایکی» از «افشار»ها بوده. دولت افشار جوانشیر در «قره باغ» نیز جزء پایدارترین حکومت‌های خانات«قفقاز»بود و نقش زیادی دررشد ادبیات و موسیقی تورکی آذربایجانی داشت.معروف‌ترین شاعر این سلسله «ملاپناه واقف» بود. تعدادی از طوایفی که در افشار بودن آنها شکی نیست، در ذیل نام برده می شود. ساکنان منطقه «قشلاقات افشار» در جنوب شهرستان « قیدار» و جنوب شهرستان ایجرود که شامل طوایف جهانشاهلو، پرنلو(بارانلو)، بدیرلو، قراسانلو (کرحسنلو)و شاهسون و همین طور ساکنان «اوریاد» و «ماهنشان» یعنی غنی بیگلو، اوشار، دُویران و... . منطقه قره پشتلو که به همان نام «افشار» مسمّی هستند. لازم به یادآوری است که بخشی از تیره های افشار که در جنوب و مرکز ایران ساکن هستند به دلیل اقلیت بودنشان در مناطق فارس نشین زبان آنها تغییر پیدا کرده است. مانند افشارهای یزد، و افشارهای کرمان ، اما همچنان این طوایف اخیر به اصالتاً تورک بودن خودشان معترفند. و در این خصوص «دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی » و «ایرج افشار» تحقیقاتی انجام داده اند. در میان کردهای ایران نیز طایفه اقلیتی به نام «هوشر» وجود دارد که امروزه به زبان کردی صحبت می کنند و خود را بازماندگان افشارهای خراسان قلمداد می کنند. و لی نام این طایفه در متون کهن به صورت های «افشار»، «اوشر» ،«اوشار»، «اوشیر» ذکر شده است و معنی لغوی آن سوارکار، چابک و تیزپا است. و امروزه نیز به عنوان یکی از نامهای پسرانه تورکی است و جالب تر آن که در حوزه هنر، نیز نقش های تزئینی قالی ها و پوشاک منسوب به این قوم است و پرده ای از موسیقی در تورکی و فارسی منسوب به افشارها است. در میان نژادهای گوسفند ایران«قوچ افشار» نیز از نژادهای شاخص است.
منابع برای مطالعه بیشتر: 1- دیوان لغات الترک تألیف محمود کاشغری . 2 - جامع التواریخ «تاریخ اوغوز» تألیف رشیدالدین فضل الله همدانی . 3 - شجره تراکمه تألیف ابوالغازی بهادرخان.4 - احسن التواریخ محمد تقی ساروی . 5 - تاریخ دارالعرفان خمسه تألیف رستم الحکما . 6- تاریخ ذوالقرنین تألیف فضل الله خاوری شیرازی.
 
 
افشارها :
 
در باره افشارها در کتابهای مختلف چنین آمده است :
افشارها طایفه‌ای از ترکهای اغوز هستند که در ایران، ترکیه و افغانستان و کشور آذربایجان پراکنده‌اند
افشارها یکی از 24 قبیله اوغوز و از اولاد افشار نوه ی اوغوزخان و پسر بیلدیزخان و یکی از 5 قبیله ترک اند که حکومت و سلطنت تشکیل دادند. افشارها از قرن 11 و12 میلادی یعنی همراه سلاجقه و بعد از تشکیل حکومت آنها از بالای سیحون و ماوراءنهر به ایران ،آناطولی ،عراق و سوریه آمدند و در ایران ، سوریه ، عراق ، آذربایجان و افغانستان مستقر شدند. مراکز اصلی سکونت آنان در ایران استانهای فارس، کرمان و خراسان است؛ اما تیره‌هایی از آنان را در استانهای آذربایجان، زنجان، قزوین، کرمانشاه، کهگیلویه و بویراحمد و همدان می‌توان یافت. محمود کاشغری مولف « دیوان لغات الترک » و اولین دایره المعارف نویس دنیا در قرن یازدهم میلادی، نام و مشخصات ٢٢ ایل ترک ازجمله ایل افشار را درجنگ بزرگ ملازگرد در سال ١٠٧١ میلادی، که حاکمیت ترکان را در آسیای صغیر همیشگی ساخت، ذکر میکند و نیز از دو ایل خلج نام می برد که ساکن آسیای مرکزی هستند. افشارها در جنگ های شاه اسماعیل با عثمانیها نیز همراه شاه اسماعیل بودند و بعد از شکست شاه اسماعیل از آناتولی به آذربایجان عقب نشینی کردند و سازمان ایلی خود را حفظ نمودند. هم اکنون افشارها در آذربایجان و کرمان و خراسان زندگی می کنند. ذکر این نکته نیز ضرورت دارد که درقرون گذشته همواره از ٢٤ ایل ترک سخن بمیان میآمد ولی فقط بیست دو ایل شناسائی می شدند تا اینکه مینورسکی در سال ١٩٠٦ خلجها را که درخلجستان (متشکل از ٢١ دهکده واقع درجنوب تهران و غرب قم) زندگی می کنند کشف کرد و با نوشتن رساله ای درباره خلجها که در سال ١٩٤٠ منتشر شد ثابت کردکه خلجها ترک هستند و زبان خلجی زبان اولی ترکان بوده است و می توان آنرا زبان مشترک ترکان اولیه یعنی ترکی مشترک دانست.
افشار را کاشغری در دیوان‌ اللغات ‌الترک به شکل « اؤوشار/ اَفشر/ اَفشار» و رشیدالدین فضل‌الله همدانی در جامع‌التواریخ به شکل «آوشر»‌ ذکر کرده‌اند. نام پسرارشد یولدوز (اولدوز) خان ابن اوغوز خان است. یولدوز خان پسر سوّم از سه پسر ارشد اوغوز خان می‌باشد. نوادگان و اعقاب سه پسر ارشد اوغوزخان را بوزوق (ایچ اوغوز) گویند. طایفه‌ی افشار در بیشتر مناطق ایران پراکنده‌اند و نادر شاه ازمشهورترین مردان طایفه‌ی افشار است که بنیانگذار سلسله‌ی «افشاریه» درایران می‌باشد. تاریخ جهانگشای جوینی آنها رابصورت یکی ازطوایف اتراک می داند. کلمه افشار را چند نوع تفسیر و ترجمه کردند . از جمله به معنی چابک ،مباشر و مطیع ( از فعل آوش قازان و کریمه ) معنی کرده اند . نخستین کوچ بزرگ افشار در اواخر قرن 11 به ریاست آق سنقر به سوریه انجام شد و در قرن 12 کوچ بزرگ دیگری به ریاست قوش طوغان و اصلان به خوزستان صورت گرفت.
میرزا مهدی خان استرآبادی،منشی مخصوص نادرشاه در کتاب خود،نادر را از ایل قرقلو می‏داند که تیره‏ای از افشارند را از جنس ترکمان می‏شناسد که مسکن و مأوای قدیم آن‏ها، ترکستان است.همچنین می‏افزاید:
«در ایامی که مغولیه بر ترکستان استیلا یافتند،از ترکستان کوچ‏ کردند.در آذربایجان توطن اختیار و بعد-از ظهور خاقان گیتی‏ستان،شاه اسماعیل انار الله برهانه‏ به تقریبات کوچ کرده و در سرچشمهء میاب کوپکان من محال ابیورد خراسان که در سمت شمال مشهد مقدّس طوس است؛الخ(الی آخر)توطن اختیار کردند.»
آقای دکتر نوایی نیز در کتاب خود می‏نویسد:«نادر از قبیلهء افشار و از تیره قرقلو بود.افشار(اوشار)طایفه‏ای صحرانشین از مغولان بود که جزء میمنهء سپاه اغوزخان(جد چنگیزخان)بودند.این قوم که علی الظاهر در ضمن استیلای مغول به ایران آمد و در این‏ سرزمین جا گرفت،مرکز اصلیشان در آذربایجان غربی بود؛ولی قسمتی از آنان را شاه اسماعیل صفوی به خراسان شمالی درحدود ابیورد کوچ داد تا در برابرازبکان سدی‏ استوار باشند. زبان این طایفه، ترکی بود و محل قشلاقشان در حوالی دستگرد و درگز بود.»
احمد کسروی در کتاب خود می‏نویسد: «ایل افشار که از زمان سلجوقیان به ایران‏ آمدند،درآغاز قرن ششم هجری قمری،ما آنان را در خوزستان می‏یابیم . شمله نامی از ایشان در زمان سلجوقیان بیست سال بیش‏تر در خوزستان فرمانروایی داشته که نامش در تاریخ‏ها باقی مانده است.» همچنین می‏افزاید:« در زمان صفویان نیز ایشان در خوزستان و کهکیلویه فراوان بوده‏اند و چون بنیاد پادشاهی صفویان را ایل‏های ترک‏ که یکی از آن‏ها افشار بود،گذرانده بودند،این‏ ایل‏ها نیز همه کاره آن پادشاهی بودند که هرایلی در سرزمینی که نشیمن داشت،رشته‏ اختیارات آن‏جا را از هر باره در دست‏ داشت.افشاریان هم اختیاردار کهکیلویه در خوزستان بودند.»
لارنس لکهارت معتقد است که در قرن‏ سیزدهم میلادی،افشارها در برابر مغول‏ها به طرف باختر رفتند.ابتدا در آذربایجان و سپس در سایر نقاط ایران پراکنده شده‏اند.او بخصوص تکیه بر این دارد که شاه اسماعیل‏ اول ،ارتش معظم خود را از افشارها و قبایل‏ دیگر ترک و مغول تشیکل داده است.
رشید الدّین فضل الله مورخ معروف، افشارها را قبایل ترک که در دشت‏ها پراکنده‏اند میداند و میگوید: «اوشار مؤسس قبیله در جناح چپ ارتش جدش اغوز که از سران‏ معروف ترک به شمار می‏رود،جنگید.»او بر آن است که افشار از کلمه اوشار مشتق شده‏ است و یعنی کسی که کاری را بسرعت انجام‏ می‏دهد.
شاه اسماعيل صفوي ( 996-1038 ه.ق ) در اوايل اقتدار خود به منظور كاهش نفوذ اقوام محلي و بومي، تيره هايي از ايل افشار را از آناتولي به آذربايجان و زنجان آورده و تعداي از آنها نيز در دوران شاه عباس به خراسان منتقل گرديدند.
بنابراين تعدا زيادي از اين طايفه ي بزرگ در بين زنجان و گروس ( شهرستان بيحار ) و سقز ( در تكاب افشار و شاهين دژ ) استقرار يافته و تعدادي ديگر در شمال شرقي بيجار گروس در ناحيه كرسف و اطراف زنجان مستقر شده و به روش ايلي زندگي مي كردند. و بسياري از آنها نيز در ايل شاهسون ادغام مي شوند. در واقع مناطق شمالي گروس كه در زمان شاه عباس از سياه منصوري ها خالي شده بود محل مناسبي جهت استقرار افشارها بود در نتيجه تيره هايي از آنها در نواحي شمالي و شرقي گروس مسكن گزيدند. و تعدادي از آنها نيز مانند تيره هاي بابالو، اينانلو، شقاقي، اميرلو، و غيره. در مناطق مختلف گروس پراكنده گشتند.
 
افشارهای ایران
ایل افشار که یکی از بزرگترین ایلهای ایران است و تیره های فراوان آن در بیشتر ولایات آذربایجان ،خراسان ،سیستان،کرمان، فارس،زنجان ، همدان ، خوزستان و غیره پراکنده می باشند از مردم نخستین و بومیان ایران نبوده واز ترکستان بدین مرزو بوم آمده اند. درباره تاریخ و زمان آمدن افشاریان به ایران سخنهای گوناگون نوشته اند. یکی از نویسندگان اروپائی آن در قرن شانزدهم میلادی (قرن دهم هجری ) دانسته ، و میرزا مهدی خان استرآبادی در تاریخ جهانگشای نادری در قرن هفتم هجری می نگارد (و افشار از جنس تر کمان می باشدو مسکن قدیم ایل مزبور ترکستان بود و در ایامی که مغولیه بر ترکستان استیلا یافته از ترکستان کوچ کرده در آذربایجان توطن اختیار نموده اند.در زمان صفویه، طوایف افشار در آذربایجان و خمسه و قزوین واطراف تهران و خراسان، فارس، کرمان، مازندران و خوزستان پراکنده شدند.
 
اسم این طایفه از نام اوشار یا آووشار، پسر بزرگ یولدوز، سومین فرزند اوقوز، پدید آمده است.
 
افشارهای ایران عبارتند از: شاملو، اصانلو، قاسملو، ایناللو، آراشلو ، گؤندؤزلو ، تکشلو، کهگیلولو، قرخلو، تکه‏لو و ایمیرلو. این طایفه‏ها از قبیله‏های گؤندؤزلو و کؤپک‏لو و افشارهایی که از آسیای میانه آمده‏اند، تشکیل یافته است.
تیره‌های مستقل ایل افشار پورممشالو، پیرمرادلو، آقاجان‌لو، ولی‌پور، قرایی، میرحسینی، فارسی‌مدان، میرجانی، قره‌قویونلو، قره‌گزلو، حمزه‌خانی، برآوردی، عمویی، غنچه‌ا‏، صادقی، رایینی، شهسواری، جامع‌بزرگی، مرادی، ساوندر، خبری.
 
 
 
از طوایف قدیمی ایل افشار كه در نواحی درگز و كلات اسكان گزیده‌اند ، طوایف :
قرخلو، استاجلو، سرورلو، پاپالو، كوسه احمدلو، چاپشلو، قاسملو، گندزلو، ابرلو، اجرلو، قراباشلو، اینانلو، بكشلو و الیلو میباشند که در استان خراسان به ویژه در محدوده شهرستان درگز زندگی می‌كنند.
این ایل ( افشار) در تمام ایران پراکنده اند ولی عمده ترین ، خالص ترین و نژاده ترین آنان درشمال استان خراسان زندگی می‌کنند و در خراسان بزرگ از ترکمان جدا شده خود را ترک میخوانند.
اَفْشار، نام‌ يك‌ گروه‌ بزرگ‌ قومى‌ - عشايري‌ از اقوام‌ ترك‌ زبان‌ ايران‌. افشار در متنهاي‌ قديم‌ به‌ صورتهاي‌ اَوْشار ، اَوْشَريّه‌، اوشاريه‌ و افشاريه‌ نيز آمده‌ است‌. افشار يكى‌ از نيرومندترين‌ ايلات‌ ترك‌ زبان‌ (فيلد، 49) در تاريخ‌ ايران‌ ‌بشمار میرفته‌ است‌. در زمان‌ سلجوقيان‌ نام‌ افشار چنان‌ وحشت‌انگيز بود كه‌ اقوام‌ تركمان‌، ازبك‌ و تاتار كودكان‌ خود را با گفتن‌ عبارت‌ «اوشار گَلدي‌« (افشار آمد) مى‌ترساندند (قدوسى‌، 18). ايل‌ افشار يكى‌ از ايلات‌ تشكيل‌ دهنده سپاهيانى‌ است‌ كه‌ اقتدار شاه‌ اسماعيل‌ اول‌ صفوي‌ (سل 907-930ق‌) را در ايران‌ استواركردند ويكى‌ از32 قبیله اشرافى‌ داراي‌امتيازات‌ ويژه‌ ونيز از ايلات‌ عمده‌ ومعتبر قزلباش‌ در دورة صفوی بوده‌ است‌. سران‌ و اميران‌ طايفه‌های افشار در جنگهاي‌ پادشاهان‌ صفوي‌ با عثمانيها و ازبكها،در سپاه‌ نادرشاه‌ نقش‌ بزرگ‌ و مهمى‌ داشتند. بخش‌ بزرگى‌ از نيروي‌ سپاه‌ قاجار را نيز مردان‌ طايفه‌هاي‌ ايل‌ افشار تشكيل‌ مى‌دادند. امروزه‌ بيشترطايفه‌هاي‌ افشار در شهرها و روستاهاي‌ ايران‌ اسكان‌ يافته‌اند و فقط گروههاي‌ كوچكى‌ از آنها شيوة چادرنشينى‌ و كوچندگى‌ را حفظ كرده‌اند و ييلاق‌ و قشلاق‌ مى‌كنند.
خاستگاه‌ قومى‌: نخستين‌بار كاشغري‌ در ديوان‌ لغات‌ الترك‌ (تأليف‌: 466ق‌) از ايل‌ افشار نام‌ مى‌برد و افشارها را از تركان‌ اُغوز يا تركمان‌ و يكى‌ از تیره های آن‌ قوم‌ به‌ شمار مى‌آورد . اوشر يا اوشار را نام‌ يكى‌ از 4 فرزند يولدوزخان‌، پسر سوم‌ اغوز، و آن‌ را به‌ معنى‌ «چالاك‌ و به‌ شكار جانوران‌ مهوس‌» و يا كسى‌ كه‌ كاري‌ را به‌ چالاكى‌ انجام‌ مى‌دهد ، آورده‌اند. قوم‌ افشار نام‌ خود را از نام‌ سر دودمان‌ قومى‌ خود «اَوْشَر» گرفته‌ است‌ (لاكهارت‌، نادرشاه‌، .(17 مقدسى‌ از دهى‌ بزرگ‌ به‌ نام‌ اوشر در تركستان‌ ياد مى‌كند (ص‌ 282).
نشان‌ دودمانى‌ و طايفگى‌: هر يك‌ از 24 تيرة قوم‌ اغوز از جمله‌ افشارها، تَمْغا، يا نشان‌ مخصوصى‌ براي‌ خود داشتند كه‌ « فرمانها، خزاين‌ و گله‌ و رمه‌»هايشان‌ را بدان‌ نشانه‌ گذاري‌ مى‌كردند و به‌ اينگونه‌ از يكديگر متمايز مى‌شدند» . ايل‌ افشار يك‌ اونقون‌ يا جانور مقدس‌ نيز داشت‌. اين‌ اونقون‌ ميان‌ افشارها و 3 تيره ديگر از فرزندان‌ يولدوزخان‌ مشترك‌ بود. رشيدالدين‌ فضل‌الله‌ واژة اونقون‌ را برگرفته‌ از كلمة «انيق‌» تركى‌ و به‌ معناي‌ مبارك‌ نوشته‌ است‌. اونقون‌ ايل‌ افشار «طوشنجيل‌» ناميده‌ مى‌شد كه‌ يك‌ پرندة شكاري‌ بود. افشارها طوشنجيل‌ را مقدس‌ و مبارك‌ مى‌شمردند و شكار و آزار اين‌ پرنده‌ را منع‌ كرده‌ بودند و گوشتش‌ را هم‌ نمى‌خوردند. هر يك‌ از تيره‌هاي‌ اغوز مجاز بودند كه‌ به‌ هنگام‌ « طوی» (جشن‌، بخصوص‌ جشن‌ عروسى‌) و پختن‌ غذا فقط اندام‌ معينى‌ از گوشت‌ حيوان‌ را به‌ كار برند و بخورند . اندام‌ گوشت‌ تعيين‌ شده‌ براي‌ افشار و 3 تيرة ديگر فرزندان‌ يولدوزخان‌ «صاغ‌ اوباحه‌» بود كه‌ كاربرد و خوردن‌ آن‌ براي‌ قبيله‌هاي‌ ديگر قوم‌ اغوز حرام‌ شمرده‌ مى‌شد .
مهاجرت‌ و پراكندگى‌: سرزمين‌ اصلى‌ افشارها دشت‌ قپچاق‌ در تركستان‌ بود.بنابر داده‌هاي‌ تاريخى‌، در اواخر دورة سلجوقى‌ يك‌ دستة بزرگ‌ از افشارها اين‌ سرزمين‌ را ترك‌ كردند و به‌ ايران‌ آمدند. دسته‌اي‌ از افشار به‌ سركردگى‌ يعقوب‌ بن‌ ارسلان‌ افشري‌ پيش‌ از 543ق‌ (دهة 540ق‌) به‌ خوزستان‌ مهاجرت‌ كردند . رفتن‌ يكى‌ از اميران‌ برجستة ايل‌ افشار بنام‌ آيدغدي‌، يا كُشْطغان‌ (برخى‌ مانند بنداري‌ اصفهانى‌ نام‌ او را آيدغدي‌ بن‌ كشطغان‌ نيز آورده‌اند)، بدليسى‌ نيز در شرف‌نامه‌ از تركان‌ افشري‌ تابع‌ سلجوقيان‌ به‌ سركردگى‌ حسام ‌الدين‌ شوملى‌ نام‌ مى‌برد كه‌ حاكم‌ منطقة لر كوچك‌ در خوزستان‌ بود (ص‌ 58).
در دورة صفوي‌ به‌ نام‌ افشارها و شمار انبوه‌ مردم‌ اين‌ ايل‌ در سرزمين‌ خوزستان‌ که در متون‌ آن‌ دوره‌ آورده شده برمى‌خوريم‌ كه‌ در كهگيلويه‌، رامهرمز، دورق‌، شوشتر و دزفول‌ پراكنده‌ بودند (كسروي‌، 43-44). اسكندربيك‌ در وقايع‌ دورة پادشاهى‌ طهماسب‌ صفوي‌ .از حدود 10 هزار خانوار افشار در كهگيلويه‌، به‌ هنگامى‌ كه‌ خليل‌خان‌ افشار حاكم‌ آنجا بود، ياد مى‌كند .. در اين‌ زمان‌ دو تن‌ از سران‌ طايفه‌هاي‌ افشار خوزستان‌ به‌ نام هاي‌ مهديقلى‌ سلطان‌ و حيدرقلى‌ سلطان‌ در شوشتر و دزفول‌ حكومت‌ مى‌كردند. در 946ق‌، وقتى‌ كه‌ مهدي‌ قلى‌ سلطان‌ سركشى‌ كرد و قلعة شوشتر را گرفت‌ و به‌ غارت‌ مردم‌ در شهرها و روستاها پرداخت‌، حيدرقلى‌ سلطان‌ از جانب‌ حكومت‌ مركزي‌ به‌ دفع‌ او، و پايان‌ بخشيدن‌ به‌ غارتگري‌ مردم‌ طايفة او مأموريت‌ يافت‌. اسكندربيك‌ در عالم‌ آراي‌ عباسى‌ از چند شورش‌ طايفه‌هاي‌ افشار خوزستان‌ در زمان‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ صفوي‌ ياد مى‌كند.او يك‌بار (ص‌ 500) به‌شورش‌ افشارهاي‌شوشتر در 1003ق‌، و بار ديگر به‌ طغيان‌ و نافرمانى‌ افشار هاي‌ كهگيلويه‌و رامهرمز در 1005ق‌ اشاره‌ دارد و در شرح‌ شورش‌ افشارها دررامهرمز از دو طايفة گُندوزلو و اَرَشلو افشار نام‌ مى‌برد (ص‌ 524 - 525). كسروي‌ بجز اين‌ دو طايفه‌، طايفة الپلو را هم‌ از طايفه‌هاي‌ بنام‌ و شناخته‌ شدة ايل‌ افشار در خوزستان‌ معرفى‌ مى‌كند . ايل‌ افشار در ناحية وسيعى‌ از خاور هويزه‌ تا ناحية دورق‌ در خوزستان‌ مى‌زيستند. دورق‌ پايگاه‌ اصلى‌ اين‌ ايل‌ بود. اعراب‌ كَعبى‌ كه‌ در آغازِ زمامداري‌ِ صفويان‌ پيرامون‌ هويزه‌ و در كنار كرخه‌ بودند، پس‌ از مرگ‌ شاه‌ طهماسب‌ اول‌ به‌ قلمرو افشارها حمله‌ كردند و آنها را بيرون‌ راندند. در دورة شاه‌ عباس‌، امامقلى‌خان‌ والى‌ فارس‌، اعراب‌ قبيلة كعب‌ را از سرزمين‌ ايل‌ افشار بيرون‌ كرد و مردم‌ اين‌ ايل‌ را به‌ سرزمينشان‌ بازگرداند. پس‌ از مرگ‌ نادرشاه‌، كعبيها با بهره‌گيري‌ از آشفتگى‌ اوضاع‌ و فريب‌ سران‌ طوايف‌ افشار و كشتن‌ شماري‌ از آنها به‌ كمك‌ نيروهاي‌ رزمندة والى‌ هويزه‌ به‌ دورق‌ حمله‌ كردند و دوباره‌ ايل‌ افشار و طوايف‌ ترك‌ ديگر را از آنجا بيرون‌ راندند. پس‌ از اين‌ واقعه‌، گروهى‌ از طايفه‌هاي‌ افشار به‌ كنگاور و اسدآباد، و گروهى‌ ديگر به‌ اورميه‌ مهاجرت‌ كردند و شماري‌ از آنها نيز كه‌ از طايفة گندوزلو بودند، در همسايگى‌ شوشتر و دزفول‌ سكنى‌ گزيدند. گندوزلو تنها طايفة عمدة افشارهاي‌ خوزستان‌ بودند كه‌ رفته‌رفته‌ به‌ صورت‌ يك‌ ايل‌ مستقل‌ درآمدند. اين‌ ايل‌ از دورة صفوي‌ تاكنون‌ در خوزستان‌ بازمانده‌اند. قلمرو استقرار و كوچ‌ آنها را از بند داوود تا شوشتر و از شوشتر تا نزديك‌ كوهانك‌ و پيرامون‌ رود دزفول‌ نوشته‌اند . ازنزديك‌ شوشتر و كنار آب‌ گرگر به‌ عنوان‌ محل‌ خان ‌نشين‌ گندوزلوها نام‌ برده‌ ،و نوشته‌اند كه‌ چراگاه‌ دام‌ اين‌ گروه‌ حوالى‌ رودخانة گرگر و بند قير بوده‌ است‌ . كسروي‌ براساس‌ آمار كتابچة سرشماري‌ سال‌ 1286ق‌ مى‌نويسد: شمار طايفه‌هاي‌ گندوزلو در ابتدا 12 طايفه‌ بود كه‌ 3 طايفه‌ از آنها در زمان‌ سرشماري‌ از ميان‌ رفته‌ بودند. او نامهاي‌ اين‌ 9 طايفه‌ را : ساربان‌، چم‌ كناري‌، آل‌ شالو، خلج‌، عالى‌ كلو، ميرجانى‌، احقانلو، حرحات‌ كهى و فيلى‌ آورده‌ است . به‌ نوشتة او، گندوزلوهاي‌ شوشتر و روستاهاي‌ پيرامون‌ آن‌ كه‌ شمارشان‌ به‌ هزار خانوار مى‌رسيد، پس‌ از چند نسل‌ زيستن‌ با مردم‌ بومى‌ آن‌ ناحيه‌، زبان‌ تركى‌ را فراموش‌ كرده‌ بودند و همه‌ به‌ گويش‌ شوشتري‌ سخن‌ مى‌گفتند. مردم‌ ايل‌ تا اوايل‌ سدة 14ش‌ شكل‌ زندگى‌ ايلى‌ - عشايري‌ را حفظ كرده‌ بودند و از لحاظ شيوة زندگى‌ و آداب‌ و رسوم‌ و جامه‌ با شوشتريان‌ تفاوت‌ داشتند. دستة دوم‌ افشارها در زمان‌ استيلاي‌ مغولان‌ بر تركستان ‌، آنجا را ترك‌ كردند و به‌ غرب‌ ايران‌ رفتند و در آذربايجان‌ سكنى‌ گزيدند (لاكهارت‌، نادرشاه‌،) . اميرتيمور، گرگين‌ بيك‌ اوصالوي‌ افشار را در 802ق‌ به‌ حكومت‌ منطقة اورميه‌ گماشت‌. او باگروهى‌ از افشارهاي‌ وابسته‌ به‌ طايفة اوصالو (نك: ه د، اصانلو) به‌ توپراق‌ قلعه‌، حاكم‌ نشين‌ اورميه‌، رفت‌ . در وقايع‌ سال‌ 905ق‌، وقتى‌ كه‌ شاه‌ اسماعيل‌ صفوي‌ به‌ آذربايجان‌ و ارزنجان‌ رفت‌، نزديك‌ به‌ 7 هزار سپاهى‌ از ايلات‌ مختلف‌ آنجا ، از جمله‌ ايل‌ افشار، در بارگاه‌ وي‌ گرد آمدند. شاردن‌ شمار افشارهاي‌ ايران‌ را در دورة صفويان‌ با توجه‌ خاص‌ به‌ افشارهاي‌ خوزستان‌، 88 هزار تن‌ نوشته‌ است . افشارهاي‌ مستقر در خوزستان‌ و آذربايجان‌ به‌ تدريج‌ بنابر خواست‌ خود، يا خواست‌ حكومتها، و يا ستيزه‌هاي‌ ايلى‌ - طايفگى‌ به‌ نواحى‌ ديگر كوچيدند.
 
افشارهای اورميه‌: نخستين‌ گروه‌ افشار كه‌ در اورميه‌ استقرار يافتند، افشارهايى‌ بودند كه‌ ظاهراً همراه‌ گرگين‌ بيك‌ در 802ق‌ به‌ آنجا رفتند. پس‌ از مرگ‌ وي‌ پسر ارشدش‌ الامه‌ سلطان‌ و پس‌ از او برادر كهترش‌ يادگار سلطان‌ اوصالو، حكومت‌ اورميه‌ را به‌ دست‌ گرفتند .
 
نيكيتين‌ بيش‌ از 40 تن‌ از حاكمان‌ اورميه‌ را نام‌ مى‌برد كه‌ از سران‌ طايفه‌هاي‌ افشار قاسملو (16 تن‌)، ايمانلو (5 تن‌)، افشار (6 تن‌)، اوصالو (3 تن‌) ، ارشلو (2 تن‌) ، پاپالويى‌ و كوسه‌ احمدلو (ازهر طايفه‌ يك‌ تن‌) و چند تن‌ از طايفه‌هاي‌ ديگر بودند و از 802ق‌ تا 1264ق‌ و سالها بعد حكومت‌ اورميه‌ را در دست‌ داشتند. برخى‌ از آنان‌ به‌ منصب‌ بيگلربيگى‌ هم‌ رسيدند. همو در جاي‌ ديگر از طايفه‌هاي‌ افشار اورميه‌، 6 طايفة قاسملو، ايمانلو، ارشلو، گندوزلو، بكشلو و كوه‌ گلو را از طوايف‌ عمدة افشار ياد مى‌كند (ص‌ 105-109 اوبرلينگ‌ نام‌ طايفة كوه‌گلو را منتسب‌ به‌ كهگيلويه‌ مى‌داند و مى‌نويسد كه‌ اين‌ طايفة افشار پس‌ از قتل‌ نادرشاه‌ از منطقة كهگيلويه‌ به‌ اورميه‌ مهاجرت‌ كردند ). قاسم‌سلطان‌ از طايفه ی ايمانلوي‌افشار در زمان‌شاه‌عباس‌ اول‌رهبري‌ دسته‌اي‌ از افشارهاي‌ اورميه‌ را برعهده‌ داشت‌. وظيفة او نگهداشتن‌ سپاهى‌ از ايل‌ افشار در مرز غرب‌ ايران‌ و كرمانشاه‌ و پاسداري‌ از مرز بود . قاسم‌سلطان‌ ايمانلو رئيس‌ و بنيان‌گذار ايل افشار اورميه‌ بود . شاه‌ عباس‌ او را به‌ رتبه ی بلند «خانى‌»سرافراز گرداند. به‌ سبب‌ دليريها و جنگاوريهاي‌ او و حرمت‌ و حفظ نامش‌، اولاد و احفاد و طايفة زير فرمان‌ و سرپرستى‌ او به‌ طايفة قاسملو شهرت‌ يافتند I/240) , ؛ EIايرانيكا، همانجا). پس‌ از قاسم‌ سلطان‌ پسرش‌ كلبعلى‌ سلطان‌ سرپرستى‌ طايفه‌ را برعهده‌ گرفت‌ و حكمران‌ اورميه‌ شد . كلبعلى‌خان‌ پس‌ از بازگشت‌ پيروزمندانه‌ از جنگ‌ با عشاير كرد متمرد مرزنشين‌ ايران‌ و عثمانى‌،در توپراق‌ قلعه‌ نشيمن‌ گزيد. او براي‌ سكنى‌ دادن‌ طايفه‌هاي‌ افشار، براي‌ هر يك‌ بلوك‌ و ناحيه‌اي‌ مخصوص‌ تعيين‌ كرد و در اختيار آنها گذاشت‌. نادرشاه‌ كه‌ خود از طايفة قرقلوي‌ افشار ساكن‌ در ابيورد خراسان‌ بود، گروه‌ بزرگى‌ از افشارهاي‌ اورميه را به‌ نواحى‌ ديگر ايران‌ كوچاند:
12 هزار خانوار را به‌ ابيورد خراسان‌، 3 هزار خانوار را به‌ صاين‌ قلعه‌ و 6 هزار تن‌ رابراي‌ دفاع‌ ازمرزهاي‌ غرب‌ ايران‌ به‌ مرز آذربايجان‌ و خاك‌ عثمانى‌ منتقل‌ كرد (نيكيتين‌،.(88 صاين‌ قلعه‌ (شاهين‌ دژ كنونى‌) در درة رود جغاتو (زرينه‌رود) در جنوب‌ آذربايجان‌ در آغاز قرن‌ 19م‌ (دهة دوم‌ قرن‌ 13ق‌)، بنابر نوشتة راولينسون‌ داراي‌ 300 پارچه‌ آبادي‌ بود كه‌ حدود 500 ،3خانوار افشار همراه‌ طايفه‌هاي‌ ديگر در آنها مى‌زيستند. پس‌ از آمدن‌ گروه‌ بزرگى‌ از طايفة «چهار دولى‌» به‌ جغاتو، بسياري‌ از افشارها ناگزير از ترك‌ اين‌ ناحيه‌ شدند و به‌ اورميه‌ بازگشتند. در سال 1339ش‌ . افشارهاي‌ صاين‌ قلعه‌ كه‌ از 3 طايفة قاسملو، قليچ‌خانى‌ و قرخلو ( قرقِلو) بودند،در150 آبادي‌ به‌ سر مى‌بردند.شمار بزرگى‌ از آنها تابستانها را با گله‌هاي‌خود در دامنة كوههاي‌ منطقه‌ مى‌گذراندند( ايرانيكا، I/583- .(584 اوبرلينگ‌ شمارجمعیت آنها را دست‌ كم‌ 30 هزار تن‌ تخمين‌ زده‌ است‌ كه‌ همه‌ اسكان‌ يافته‌اند ( ايرانيكا، .(I/583
 
افشارهاي‌ فارس‌: مينورسكى ‌استقرارافشارها را در فارس‌مدتها پيش‌ از دورة صفوي‌ دانسته‌، مى‌نويسد: منصوربيك‌ افشار كه‌ اقامتگاهش‌ در كهگيلويه‌ بود، به‌ پاداش‌ كمكش‌ در به‌ تخت‌ نشاندن‌ محمد بن‌ يوسف‌ آق‌ قويونلو در 903ق‌، به‌ حكومت‌ فارس‌ منصوب‌ شد. روملو مى‌نويسد : منصور بيك‌ در 904ق‌ حكومت‌ آنجا را به‌ دست‌ گرفت‌ . افشارها احتمالاً در اوايل‌ دورة صفوي‌ از خراسان‌ ، يا از نواحى‌ مركزي‌ ايران‌ ( ايرانيكا،) به‌ كازرون‌ فارس‌ مهاجرت‌ كرده‌ بودند (نيز نك: مظلوم‌زاده‌، 2438). سران‌ افشار مدت‌ 250 سال‌ در كازرون‌ حكمرانى‌ كردند. نخستين‌ حاكم‌ از خوانين‌ افشار خواجه‌ پير بداق‌ بود كه‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ او را پس‌ از 1000ق‌ به‌ حكومت‌ كازرون‌ برگماشت‌ و آخرين‌ حاكم‌ عباسقلى‌ خان‌ بود كه‌ تا چند سال‌ پس‌ از 1260ق‌ فرمانروايى‌ داشت‌ .
فسايى‌ در فهرست‌ اسامى‌ تيره‌هاي‌ ايل‌ اينالو و نيز در فهرست‌ تيره‌هاي‌ايل‌ قشقايى‌ به‌ تيرة «افشار اوشاغى‌» (فرزندان‌ افشار)، و در فهرست‌ تيره‌هاي‌ ايل‌ قشقايى‌ به‌ تيرة «افشار كرمانى‌» اشاره‌ مى‌كند . افشار كرمانى‌ طايفه‌اي‌ از ايل‌ كشكولى‌ كوچك‌ را در اتحادية ايل‌ قشقايى‌ شكل‌ مى‌داد. اين‌ طايفه‌ احتمالاً به‌ هنگام‌ كوچ‌ گروههايى‌ از «لك‌» و ترك‌ به‌ سيرجان‌ كرمان‌، در پى‌ منازعه‌ با حكومت‌ فارس‌ در اواخر نيمة قرن‌ 13ق‌/ اوايل‌ دهة 1830م‌ به‌ قشقاييها پيوسته‌اند ( ايرانيكا، .(I/585 خانم‌ شيل‌ اين‌ گروه‌ را با نام‌ «قاجار افشار» و مركب‌ از ترك‌ و لك‌ معرفى‌ مى‌كند. وي‌ جمعيت‌ آنها را 350 خانوار ذكر مى‌كند كه‌ 250 خانوار از آنها ترك‌ بودند .
 
افشارهاي‌ كهگيلويه‌: طايفه‌هايى‌ از ايل‌ افشار در دورة صفوي‌ در منطقة كهگيلويه‌ استقرار يافته‌ بودند. در گروه‌ سوارانى‌ كه‌ در 936ق‌ به‌ سپاه‌ شاه‌ طهماسب‌ اول‌، براي‌ جنگ‌ با عبيدالله‌خان‌ ازبك‌، پيوسته‌ بودند، 3 هزار سوار دلاوراز ايل‌ افشار كهگيلويه‌ و شولستان‌ فارس‌ به‌ سركردگى‌ الوند سلطان‌، حاكم‌ آن‌ ناحيه‌ شركت‌ داشتند. در 940ق‌ نيز الوند سلطان‌ افشار همراه‌ با هزار سوار از افشارهاي‌ كهگيلويه‌ به‌ اردوي‌ شاه‌ طهماسب‌ در دزفول‌ پيوستند و به‌ سوي‌ تبريز رفتند.اسكندربيك‌ شمارافشارهاي‌ كهگيلويه‌ را در زمان‌ شاه‌ طهماسب‌ 10 هزار خانوار، و از خليل‌ بيك‌ افشار به‌ عنوان‌ حاكم‌ وقت‌ كهگيلويه‌ ياد مى‌كند (ص‌ 140). قاضى‌ احمد قمى‌ در وقايع‌ سال‌ 994ق‌ به‌ ارتباط ميان‌ سران‌ طايفه‌هاي‌ افشار كهگيلويه‌ و فارس‌ اشاره‌ مى‌كند . افشارهاي‌ كهگيلويه‌ عمدتاً از دو طايفة گندوزلو و ارشلو بوده‌اند. سران‌ اين‌ دو طايفه‌ در دهمين‌ سال‌ جلوس‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ (1005ق‌) شورش‌ كردند و با گروهى‌ سوار جنگجوي‌ افشار در ناحية رامهرمز گرد آمدند. شاه‌ عباس‌، الله‌ ورديخان‌ حاكم‌ فارس‌ را با سپاهى‌ به‌ رامهرمز فرستاد. وي‌ افشارهاي‌ شورشى‌ را سركوب‌ كردو بسياري‌ از آنها را كشت. پس‌ از اين‌ شكست‌ دورة حكمرانى‌ ايل‌ افشار در كهگيلويه‌ پايان‌ يافت‌ و طايفه‌هاي‌ افشار آنجا را ترك‌ كردند و به‌ مناطق‌ ديگر ، از جمله‌ حدود شوشتر و دره‌ خزينه‌ و منصوريه‌ و حومة بهبهان‌ مهاجرت‌ كردند. شماري‌ از افشارها نيز به‌ ايل‌ آقاجري‌ كهگيلويه‌ پيوستند .گروه‌ كوچكى‌ از افشارها نيز در كهگيلويه‌ باز ماندند كه‌ تا اوايل‌ قرن‌ 13ق‌/19م‌ در آن‌ سرزمين‌ مى‌زيستند .
 
افشارهاي‌خراسان‌: منابع‌تاريخى‌زمان‌مهاجرت‌نخستين‌گروههاي‌ ايل‌ افشار به‌ خراسان‌ را در آغاز دورة صفوي‌ گزارش‌ مى‌دهند. استرابادي‌ در جهانگشاي‌ نادري‌ به‌ مهاجرت‌ ايل‌ قرقلو از آذربايجان‌ به‌ خراسان‌ در زمان‌ شاه‌ اسماعيل‌ اول‌، و سكنى‌ گزيدن‌ آن‌ ايل‌ در شمال‌ خراسان‌ اشاره‌ مى‌كند و مى‌نويسد: نواحى‌ سرچشمة مياب‌ كوبكان‌ در كوهستانهاي‌ جنوبى‌ محال‌ ابيورد ييلاق ‌، و اتك‌ ، شمالى‌ترين‌ ناحية كوبكان‌ يا كوپكان‌، و دستجرد و درّه‌ جَز (دره‌ گز) قشلاق‌ طايفه‌هاي‌ ايل‌ افشار بود (ص‌ 26-27؛ نيز نك: لاكهارت‌، نادرشاه‌، 17 ؛ مينورسكى‌، 9؛ قدوسى‌، 15). گزارشهاي‌ تاريخى‌ ديگر نيز استقرار گروههاي‌ افشار را در اين‌ دوره‌ در خراسان‌ تأییدمیكنند. مثلاً خواندمير به‌ فرستادن‌ سپاهى‌ به‌ فرماندهى‌ شاهرخ‌ بيك‌افشار در 919ق‌ به‌ قندهار براي‌ سركوب‌ شجاع‌بيك‌ ياغى‌ و فتح‌ آن‌ ولايت‌ اشاره‌ مى‌كند.در وقايع‌ سال‌ 936ق‌، بهنگام‌ گرد آمدن‌ جنگجويان‌ عشاير ترك‌ در سپاه‌ شاه‌ طهماسب‌ از طايفة احمد سلطان‌ِ ايل‌ افشار نام‌ مى‌برند كه‌ مدت‌ 20 سال‌ در خراسان ‌، مرو ، سرخس‌، مشهد و طوس‌ با ازبكان‌ میجنگيده‌اند(قاضى‌ احمد، 1/200). اسكندربيك‌ نيز به‌ خسرو سلطان‌ كوراوغلى‌،رهبر افشارها در خراسان‌ اشاره‌ دارد و از مبارزات‌ او پس‌ از مرگ‌ عبيدالله‌خان‌ ازبك‌ (946ق‌) ياد مى‌كند. در دورة شاه‌ عباس‌ اول‌، جمعى‌ ديگر از ايلات‌ و احشامات‌ (= طايفه‌ها) افشار آذربايجان‌ را براي‌ مقابله‌ با حملات‌ و تجاوزات‌ ازبكان‌ به‌ نواحى‌ خراسان‌ كوچاندند . در ميان‌ اين‌كوچندگان ‌، 500 ،4 خانوار نيز از ايل‌ افشار اورميه‌ بودند. اينان‌ نيز در نواحى‌ ابيورد و دره‌ گز اقامت‌ گزيدند (محمدكاظم‌، 1/4- 5 ).
در دورة صفوي‌ ناحية «كوپكان‌ » را به‌ پاس‌ وطن‌خواهى‌ و مبارزات‌ ايل‌ افشار وجنگ‌ دليرانة آنها با قواي‌ ازبك‌ و شكست‌ دادن‌ آنان ‌، به‌ رسم‌ سيورغال‌ (تيول‌، اقطاع‌) به‌ ايل‌ افشار بخشيده‌ بودند (نك: قدوسى‌، همانجا، به‌ نقل‌ از ژوستن‌ ). نادرشاه‌ در حدود 56 هزار خانوار از ايلات‌ فارس ‌، عراق‌ و آذربايجان‌ را در 1143ق‌ به‌ خراسان‌ كوچانيد. از اين‌ عشاير، 12 هزار خانوار افشار بودند كه‌ 2 هزار تن‌ از آنها به‌ طايفة قرقلو تعلق‌ داشتند.گروهى‌ از قرقلوها را در مياب‌ كوپكان ‌، يورت‌ قديم‌ نادر و جايگاه‌ اولية طايفة قرقلو، جا دادند و بقية افشارها را در كلات‌ نشاندند و براي‌ آنها ييلاق‌ و قشلاق‌ تعيين‌ كردند (استرابادي‌، 179-180). بنابر اطلاعاتى‌ كه‌ استرابادي‌ دربارة طايفه‌هاي‌ افشار خراسان‌ و سركردگان‌ آنان‌ مى‌دهد ، طايفه‌هاي‌ پاپالو ، اَمِرلو يا اميرلو ، قرقلو ، كوسه‌ احمدلو، كندرلو يا كوندرزلو( گندوزلو) (ص‌ 249، 371، 541) از جمله‌ طايفه‌هاي‌ عمدة افشاردر دورة نادري‌ درنواحى‌ مختلف‌ خراسان‌ بوده‌اند. برخى‌ طايفه‌هاي‌ كنونى‌ افشار ساكن‌ در خراسان‌ را (در 1369 ش‌) اِمبِرْلو يا ايمرلو، ارشلو، اوتانلو، اَيَدلو، ايمانلو (معروف‌ به‌ عبدالملكى‌)، پاپالو ، تكللو يا تَكه‌لو ، زَنگانلو ، سَروَرلو ، قِرقلو يا قِرخِلو ياد كرده‌اند كه‌ در نواحى‌ دره‌ گزخراسان‌ پراكنده‌اند (نك: ميرنيا، 25). اوبرلينگ‌ به‌ نقل‌ از بروگ‌ به‌ اقامت‌ برخى‌ طايفه‌هاي‌ افشار در جنوب‌ بجنورد، قوچان‌، و نواحى‌ ميان‌ سبزوار و نيشابور اشاره‌ مى‌كند (نك: ايرانيكا، .(I/584
 
افشارهاي‌ كرمان‌: كوچ‌ افشارها به‌ كرمان‌ از زمان‌ به‌ قدرت‌ رسيدن‌ شاه‌ اسماعيل‌ اول‌ به‌ بعد بوده‌ است‌. نخستين‌ گروه‌ افشارطايفة قاسملو بود كه‌ درحدود سال‌ 916ق‌ به‌ سركردگى‌ بيرام‌بيك‌ به‌ كرمان‌ مهاجرت‌ كردند (باستانى‌، 1503- 1505). شاه‌ طهماسب‌ در 933ق‌، شاه‌ قلى‌سلطان‌ افشار، پسرمصطفى‌قلى‌سلطان‌ را كه‌ با طايفةخود در كرمان‌ میزيستند،به‌حكمرانى‌ آنجا گماشت‌ . شاه‌قلى‌ سلطان‌ در 943ق‌ با گروهى‌ از دلاور مردان‌ طايفه‌هاي‌ افشار كرمان‌ به‌ اردوي‌ شاه‌ پيوست‌ و در چهارمين‌ لشكركشى‌ او به‌ خراسان‌ براي‌ سركوب‌ عبيدخان‌ ازبك‌ شركت‌ كرد. افشارهای‌ كرمان‌ تا زمان‌ كريمخان‌زند قدرت‌ داشتند و تنى‌ چند ازسركردگان‌ طوايف‌ اين‌ ايل‌ پس‌ از شاه‌ قلى ‌سلطان‌ در كرمان‌ حكومت‌ كردند. آخرين‌ حكمران‌ از اين‌ ايل‌، شاهرخ‌ خان‌ افشار بود كه‌ در 1172ق‌ به‌ دست‌ خدا مرادخان‌، سردار سپاه‌ كريمخان‌ زند كشته‌ شد (سايكس‌67-68 ) احمدعلى‌ وزيری‌ در جغرافياي‌ كرمان‌ ايل‌ افشار را عمده‌ترين‌ ايلات‌ كرمان‌ و شمار آنها را حدود هزار خانوار، و شامل‌ 300 ،9تن‌ دانسته‌ است‌. وي‌ على‌ قرلو، اشرفلو، قاسملو، پير مرادلو، ره‌ درازلو، حيدرمحمد شاهلو، آمويى‌ (يا عمويى‌)، ميرجانى‌،جانقلى‌ اشاغى‌،فارسى‌مدان‌،صفى‌قلى‌ اولادي‌ و ساربان‌ را از طايفه‌هاي‌ اين‌ ايل‌ برمى‌شمارد و نام‌ چند تن‌ از سرپرستان‌ طايفه‌ها را كه‌ با لقب‌» سلطان‌»شهرت‌ داشتند، ياد مى‌كند. وزيري‌ در شرح‌ اشتغال‌ و ييلاق ‌ و قشلاق‌ مردم‌ طايفه‌هاي‌ افشار مى‌نويسد : اين‌ گروه‌ بيشتر با گوسفندداري‌ زندگى‌ مى‌گذراندند . قشلاقشان‌ بلوك‌ اُرزويه‌،و ييلاقشان‌ بلوك‌ اَقطاع‌ بود.عشاير وقتى‌ كه‌ در اقطاع‌ به‌سرمى‌بردند، به‌ زراعت‌ نيز مى‌پرداختند. در آن‌ زمان‌ در ايل‌ افشار 300 سوار و 700 تفنگچى‌ خوب‌ و پر دل‌ بودند كه‌ در جنگ‌ با چماق‌ و شش‌ پَرْ شركت‌ مى‌كردند و بيش‌ از تفنگچيان‌ ايلات‌ ديگر مهارت‌ نشان‌ مى‌دادند .افشارهاي‌ كرمان‌ از 3 گروه‌ عمده ی جهانشاهى‌ ، عمويى‌ و ميرحبيبى‌ تشكيل‌ يافته‌ بودند . افشار جهانشاهى‌ احتمالاً به‌ طايفة جهانشاه‌لو از افشارهاي‌ دويرانى‌ خمسة زنجان‌ و افشار اوشاغى‌ِ فسا وابسته‌ بودند. بنابر ادعاي‌ بزرگان‌ طايفه‌،جهانشاه‌لوها قبلاً درشمال‌غربى‌ ايران‌ میزيستندوپيش‌از آمدن‌ به‌سيرجان‌ كرمان‌ و استقرار درآنجا،زمانى‌ دراز درهمسايگى‌ فسا وجهرم‌ فارس‌ سكنى‌ داشتند.فيلد شمار اين‌دسته‌ از افشارها را با عنوان‌ افشار هاي‌سيرجان‌ در 1313ش‌ حدود هزار خانوار(ص‌279)، و اوبرلينگ‌ در 1336ش‌/1957م‌حدود 200 ،1 خانوار گزارش‌مى‌دهند. افشارعمويى‌ را میگويند نادرشاه‌ از اورميه‌ به‌ كرمان‌ كوچاند . شمار آنها را سايكس‌ 250 خانوار و اوبرلينگ‌ حدود 400 خانوار تخمين‌ زده‌اند. اين‌ دسته‌ از ايل‌ افشار كوچنده‌ بودند. افشارهاي‌ ميرحبيبى‌ از كوچندگان‌ ساكن‌ نواحى‌ اطراف‌ بردسير بودند. شمار آنها را سايكس‌ 25 خانوار ذكر كرده‌ است‌ . اوبرلينگ‌ بچاقچيهاي‌ كرمان‌ را هم‌ وابسته‌ به‌ ايل‌ افشار آورده‌ است‌ و به‌ نقل‌ از سالخوردگان‌ اين‌ طايفه‌ مى‌نويسد: بچاقچيها از افشارهاي‌ زنجان‌ و ري‌ بوده‌اند كه‌ نادرشاه‌ آنها را به‌ كرمان‌ كوچاند. اين‌ گروه‌ تا 1336ش‌/1957م‌ كوچ‌ مى‌كردند. شمار آنها حدود 500 خانوار بوده‌ است‌ . خانم‌ شيل‌ شمارافشارهاي‌ كرمان‌ را به‌ طور كلى‌ 500 ،1خانوار تخمين‌ زده‌ است‌. مسعود كيهان‌ شمار افشارهاي‌ كرمان‌ را 5 هزار خانوار كوچنده‌ ياد كرده‌ كه‌ بافت‌، هشون‌، چهار گنبد، گوغر، بردسير و سيرجان‌ ييلاقشان ‌، و ازرويه‌ و دشت‌ جيرفت‌ قشلاقشان‌ بوده‌ است. بنابر آمار سرشماري‌. در تيرماه‌ 1366 عشاير كوچندة ايل‌ افشار كرمان‌ داراي‌ 26 طايفه‌ بوده‌ است‌.این طايفه‌ها عبارت‌ بودند از : اشرفلو ، آقاجانلو ، ال‌ كستو ، بارچى ‌، برآوردي‌، پيرمرادلو، جامعه‌ بزرگى‌، جلال‌لو، حمزه‌ خان‌لو، حمزه‌لو، حيدر ممشالو، خلج‌، زرگر، شول‌، صادقى‌، صفى‌ قلى‌ اولادي‌، عمويى‌، فارسى‌مدان‌، قاسم‌ اولادي‌، قره‌ قويونلو، قره‌ گزلو، قوجه‌ بيگلو، گيل‌، مهنى‌، ميرجانى‌ و ميرحبيبى‌. ييلاقات‌ ايل‌ در شهرستانهاي‌ بافت‌، سيرجان‌ و مشيز، و قشلاقات‌ آن‌ در شهرستانهاي‌ بافت‌ و سيرجان‌ و بندرعباس‌ قرار داشت ‌. بنابرآمارسال‌ 1366ش ‌،جمعيت‌ ايل‌ 074 ،2خانوار(شامل‌ 121 ،12 تن‌) بود.
 
افشارهاي‌ خمسه‌: گروهى‌ از ايل‌ افشاربوده اند که از دورة صفوي‌ در منطقة خمسة زنجان‌ ساکن شده اند . هنري‌ فيلد مینويسدكه‌ ايل‌ افشار همراه‌ ايل‌ ترك‌ زبان‌ دَويران‌ از آذربايجان‌ به‌ خمسه‌ آمدندو با قبايل‌ قزلباش‌ خمسه‌ اتحادية شاهسون‌ (ه م‌) را تشكيل‌ دادند. افشار هاي‌ خمسه‌ را «افشار دَويرانى‌» مى‌ناميدند و با اين‌ عنوان‌ آنها را از «افشار صاين‌ قلعه‌» در آذربايجان‌، و «افشار خرقان‌« در قزوين‌ متمايز مى‌كردند (ص‌ 203). 4 طايفه : بديرلو، جهانشاه‌لو، جمعه‌لو و قَرَاُسانلو ( قراصانلو) را از طوايف‌ افشار خمسه‌ نام‌ برده‌اندكه‌ در ناحيه ميان‌ ابهر رود و گروس‌ پراكنده‌ بودن اين‌ طايفه‌هاي‌ افشار تا زمانى‌ كه‌ كوچ‌ مى‌كردند ، ييلاقشان‌ بالاي‌ سلطانيه‌ و درشمال‌ خاوري‌ كوهستان‌ طارم‌ و نيز در بخش‌ باختري‌ رودخانه ی قزل‌ اوزن‌ بودو پس‌ از مالكيت‌ بر زمينهاي‌ ييلاقى ،در آنجا ده‌نشين‌ شدندو به‌ كشاورزي‌ پرداختند.دهستان‌ قشلاقات ‌ افشار،در دو سوي‌ رودخانة قزل‌ اوزن ‌، در جنوب‌ غربى‌ زنجان‌ را محل‌ استقرار قشلاقى‌ بيشتر طايفه‌هاي‌ افشار خمسه‌ نوشته‌اند .ژوبر كه‌ در 1221 ق‌/1806م ‌، در زمان‌ سلطنت‌ فتحعلى‌شاه‌ ، به‌ ايران‌ آمده‌ بود ، افشارهاي‌ خمسه‌ را از ايلهاي‌ چادرنشين‌ زنجان‌ معرفى‌ مى‌كند و مى‌نويسد:بازار زنجان‌ مركز داد و ستد افشارها بوده‌ است‌كه‌ قاليها، نمدها و بافته ‌هاي ‌ پشمين‌ خود را در آن‌ میفروختند و به‌ جاي‌ آنها ماهوت‌ و اسلحه‌ و باروت‌ و ساچمه‌ از بازار مى‌خريدند (ص‌ 154). هوتوم‌ شيندلر در 1880م‌ به‌ دسته‌اي‌ از افشارها در جلگة اُجارود ، ميان‌ زنجان‌ و رود قزل‌ اوزن ‌، و در دهكدة چراغ‌ تپه‌ در 32 كيلومتري‌ شمال‌ خاوري‌ تكاب‌ اشاره‌ مى‌كند (نك: ايرانيكا، .(I/584 شمار افشارهاي‌ خمسه‌ سابقاً 5 هزارخانوار بودكه‌ در 1339ش‌ به‌ حدود هزار خانوار تقليل‌ يافت‌. شيل‌ شمار آنها را 200 خانوار نوشته ‌ است‌
 
افشارهاي‌ اسدآباد: گروهى‌ از ايل‌ افشار در آباديهاي‌ جلگه‌اي‌ در اسدآباد همدان‌ كه‌ به‌ «جلگه افشار» شهرت‌ دارد ، زندگى‌ مى‌كنند . اگر رفتن شومله‌، يكى‌ از اميران‌ ايل‌ افشار را از همدان‌ به‌ خوزستان‌ قرينه‌اي‌ بر حضور احتمالى‌ شماري‌ از افشارها در همدان‌ بگيريم‌، نشانى‌ از ورود افشارها در دورة سلجوقى‌ به‌ اين‌ ناحيه‌ به‌ دست‌ مى‌آيد. اوبرلينگ‌ حضور افشارها در كرمانشاه‌ را در اوايل‌ دورة صفوي‌ مى‌داند و شمار آنها را در دهة نخست‌ سدة 19م‌ (1216- 1225ق‌) حدود 7 هزار تن‌ ياد مى‌كند. گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ نادرشاه‌ پس‌ از آنكه‌ سپاه‌ متجاوز عثمانى‌ را كه‌ تا همدان‌ رخنه‌ كرده‌ بودند ، از ايران‌ بيرون‌ راند ، گروهى‌ از افشارهاي‌ منتسب‌ به‌ قاسملو، به‌ سرپرستى‌ 4 برادر : زهرمارخان‌، نصرالله‌ خان‌، صالح‌خان‌ و خان‌جان‌ خان‌ را به‌ همدان‌كوچاند و در جلگه اسدآباد سكنى‌ داد (جمالى‌، 245-246). پس‌ از مرگ‌ نادرشاه‌ نيز گروه‌ ديگری‌ از طايفه‌هاي‌ افشار از دورق‌ خوزستان‌ به‌ اسدآباد و كنگاور مهاجرت‌ كردند(دوبد، 319).نام‌«افشاريان‌»،روستايى‌ ازروستاهاي‌ كنگاور.ظاهراًبه‌ سكنى‌گزيدن‌ اين‌دسته‌ ازافشارهای مهاجر خوزستانى‌ دراين‌ روستا اشاره‌ دارد.
افشارهاي‌ تهران‌: گروهى‌ از ايل‌ افشار در مجاورت‌ تهران‌ استقرار يافته‌ بودند و تا اوايل‌ قرن‌ 14ش‌ به‌ ييلاق‌ و قشلاق‌ كوچ‌ مى‌كردند . دامنة كوههاي‌ البرز ييلاق‌ آنها، و اطراف‌ شهريار وغار، درچند كيلومتري‌ جنوب‌ غربى‌ ري‌، قشلاق‌ آنها بود (كيهان‌، 2/112). شيل‌ شمار افشارهاي‌ تهران‌ را 900 خانه‌ وچادر ذكر مى‌كند و قلمرو زندگى‌ آنها را در نواحى‌ ميان‌ تهران‌ و قزوين‌ مى‌داند). احتمالاً گروهى‌ از اين‌ دسته‌ افشارها در دهستان‌ افشاريه‌ در جلگه ی ساوجبلاغ‌ كرج‌ (. سكنى‌ داشته‌اند كه‌ آن‌ دهستان‌ به‌ نام‌ آنها ناميده‌ شده‌ است‌.
 
افشارهاي‌ قزوين ‌: گروهى‌ از افشارها نيز در دورة صفوي‌ به‌ حوالى‌ قزوين‌ مهاجرت‌ كرده ‌، و در آباديهاي‌ پيرامون‌ آن‌ استقرار يافته‌ بودند. اسكندربيك‌ (1/334) به‌ ايلهاي‌ اوسالو (اُصالو = اُصانلو) و اَمرلوي‌ افشار ساكن‌ در حوالى‌ قزوين ‌، در زمان‌ سلطنت‌ سلطان‌ محمد خدابنده‌ ، فيلد به‌ دسته‌اي‌ از افشارهاي‌ آذربايجان‌ كه‌ به‌ خرقان‌ قزوين‌ كوچ‌ كرده‌ بودند (ص‌ 203)، و گلريز به‌ افشارهاي‌ ساكن‌ در ناحيه‌اي‌ از قزوين‌ به‌ نام‌«افشاريه‌» شاره‌ میكند. بنابر نظر گلريز افشارهاي‌ قزوين‌ نزد مردم‌ منطقه‌ به‌ نام‌ شاهسون‌ معروف‌ شده‌ بودند. پراكندگى‌ ايل‌ افشار تنها به‌ مناطق‌ ياد شده‌ محدود نمى‌شود . گروههايى‌ از اين‌ ايل‌ در چند سده گذشته ‌ به‌ جاهاي‌ ديگري‌ از ايران‌ مانند اصفهان‌، يزد و مازندران‌ نيز كوچيده‌ بودند كه‌ اشاراتى‌ به‌ حضورآنها در آن‌ مناطق‌ در منابع‌ تاريخى‌- جغرافيايى‌ آمده‌ است‌ ( نك: ساروي‌، 100-101؛ شيروانى‌، 106؛ كسروي‌، 50)
 
افشار در آناتولى‌: به‌ عنوان‌ نقطة آغاز بر حضور افشار در تاريخ‌ آناتولى‌، بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ بر پاية شواهد تاريخى‌، جنگجويان‌ افشار در جريان‌ فتح‌ آناتولى‌ نقشى‌ اساسى‌ ايفا كرده‌اند؛ در واقع‌ بر پاية تحليل‌ مورخان‌، همين‌ ويژگى‌ موجب‌ بوده‌ است‌ تا بازتاب‌ حضور اين‌ قبيله‌ در جغرافياي‌ تاريخى‌ منطقه‌ بسيار گسترده‌ باشد. (نك: سومر، 264 ؛ نيز نك: آوِزف‌، 160). بر پاية نوشتة سلجوق‌نامه‌، از يازيجى‌ اوغلى‌، خاندان‌ قرامان‌ كه‌ در رديف‌ نخستين‌ سلسله‌هاي‌ حكومتگر اسلامى‌ درآسياي‌ صغيرشناخته‌ مى‌شوند، خود از منسوبان‌ افشار بوده‌اند (برابر نسخة خطى‌ توپكاپى‌، نك: سومر،). بايد افزودكه‌برپاية يك‌ وقايع‌نامة ارمنى‌ در699ق‌/1300م‌، فردی‌ بنام‌ اسلام‌ بيك‌ رئيس‌ايل‌ افشاردر 652ق‌/1254م‌، از حمله‌اش‌ به‌ نواحى‌ مرزي‌ فتح‌ نشده‌ سخن‌ گفته‌ است‌ . (نك: كائن‌، 131)؛ سومربرآن‌ است‌ كه‌ اين‌ رئيس ‌، با حكام‌ خاندان‌ قرامان‌ در ارتباط بوده‌ است‌ . بايد به‌ تشكل‌ قومى‌ «تركمنان‌ دياربكر» اشاره‌ كرد كه‌ به‌ عنوان‌ يكى‌ از اركان‌ خود ، بر قبيلة افشار تكيه‌ داشت‌ و با دو تشكل‌ شامى‌، يعنى‌« تركمنان‌ حلب‌» (در بردارندة بخشى‌ از افشار) و « افشار ذوالقدري‌ » اتحادي‌ تاريخى‌ يافته‌ بود . به‌ هر روي‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ بر اساس‌ دفاتر تحرير عثمانى‌، در آناتولى‌ از قرن‌ 10ق‌/16م‌ نامهاي‌ جغرافيايى‌ پرشماري‌ به‌ ثبت‌ رسيده‌ كه‌ از واژة افشار يا تركيبى‌ از آن‌ ساخته‌ شده‌ است‌.در يك‌ مقايسه‌، مى‌توان‌ گفت‌ كه‌ پس‌ از قبيلة رقيب‌ قايى‌، افشار از نظر كثرت‌ تأثير در نامهاي‌ جغرافيايى‌ منطقه‌ رتبه پسين‌ را داراست‌. چنين‌ نامهايى‌ با پاية افشار، افزون‌ بر مناطق‌ مركزي‌ و غربى‌ آناتولى‌، مانند قسطمونى‌، قونيه‌، كتاهيه‌، آنكارا و قيصريه‌، حتى‌ در روملى‌ نيز ديده‌ مى‌شوند (نك: همو، 264 ,213 ، نيز :434-436 براي‌ سياهة نامها؛ نيز نك: كارابايف‌، 235 ؛).
 
افشار در شام ‌: در بارة نخستين‌ مراحل‌ راه‌يابى‌ افشار به‌ منطقة شام ‌، جز دانسته‌هاي‌ عمومى‌ در باب‌ حضور تركمانان‌، سخن‌ آشكاري‌ نمى‌توان‌ گفت‌. درواقع‌ از حدود سدة 8ق‌/14م‌ است‌ كه‌ افشار به‌ طور خاص‌ در متون‌ تاريخى‌ ازخود ردی‌ مشخص‌ برجاي‌ نهاده‌ است‌.در خلال‌ سده‌هاي‌ 8 و9ق‌/14 و 15م‌، درميان‌ جناح‌ بوز - اوق‌ از تركمنان‌ ساكن‌ در حلب‌، عينتاب‌ و انطاكيه‌، قبيلة افشار از نظر اهميت‌ در رديف‌ نخست‌ ديده‌ مى‌شود و حتى‌ قبيله‌اي‌ پرتوان‌ چون‌ بيات‌ را تحت‌ الشعاع‌ قرار داده‌ است‌ . درآغاز سدة 9ق‌، بياتها و نيز اينالوها، با استفاده‌ از منازعات‌ ميان‌ اميران‌ مملوك‌، به‌ دست‌اندازي‌ پرداختند و از همين‌ رو ، چكيم‌ امير مملوك ‌، تحرك‌ شديدي‌ را برضد آنان‌ سامان‌ داد. با وجود چندي‌ گريز از معركه ‌، پس‌ از قتل‌ چكيم‌، آنان‌ به‌ موطن‌ خود بازگشتند و در كشاكش‌ قدرت‌ ميان‌ اميران‌ مملوك‌ به‌ ايفاي‌ نقش‌ پرداختند. در اين‌ ميان ‌،گزارشى‌ ازسال‌ 811ق‌ ناظر به‌ حضور جماعت‌ افشار درسپاه‌ امير دمرداش‌، نايب‌ حلب‌ گزارشى‌ از سال‌ 812ق‌ حاكى‌ از ايفاي‌ نقش‌ برخى‌ سرداران‌ افشاري‌ به‌ عنوان‌ امير لشكر (ابن‌تغري‌ بردي‌، 13/99) و گزارشى‌ ديگر از سال‌ 820ق‌ مبنى‌ بر حضور جمع‌ كثيري‌ از سربازان‌ افشاري‌ درلشكر سلطان‌ آقباي‌ نايب‌ شام‌ .نمونه‌هايى‌ يادكردنى‌ است‌.درهمين‌ اوان‌، افشارها در اتحاد با بيات‌ و اينالو، به‌ تحركاتى‌ خشونت‌بار روي‌ آوردند و ازجمله‌، حمله‌اي‌ را به‌ ناحيه ی ماردين‌ ترتيب‌ دادند . از آنجاكه ‌ افشارها و متحدان‌ آنان‌ منافع‌ قراقويونلوها را تهديد میکردند، به‌ هنگام‌ لشكركشى‌ قرايوسف‌ در 821ق‌ به‌ عينتاب‌، افشارها منطقه‌ را ترك‌ گفته‌، به‌ ناحية طرابلس‌ رفتند، اما درنگ‌ آنان‌ درطرابلس‌ با استقبال‌ گرمى‌ مواجه‌ نگرديدو ديري‌ نپاييد كه‌ مجموع‌ شرايط، آنان‌ را وادار به‌ بازگشت‌ به‌ موطن‌ ساخت‌.
افشارهاي‌ شام‌ با آق‌قويونلوها روابط حسنه‌اي‌ داشتند و در ميان‌ ياران‌ نزديك‌ اوزون‌ حسن‌، منصور بيك‌ از افشارهاي‌ شام‌ ديده‌ مى‌شد (ابوبكر طهرانى‌، 218، جم). درطول‌ سده‌هاي‌ 10و11ق‌/16 و17م‌، افشارهاي‌ شام‌ برخى‌ از تشكلهاي‌ قومى‌ جديد را پى‌ريختند كه‌ درآن‌ ميان‌ ، بايد به‌ تشكل‌ «تركمنهای‌ حلب‌» با مراكز ثقلى‌ چون‌ افشارهاي‌ كوپك‌ و گوندوز اشاره‌ كرد كه‌ از سدة پيشين‌ به‌ عنوان‌ دودمانهاي‌ غالب‌ در ميان‌ افشار شام‌ ايفاي‌ نقش‌ كرده‌ بودند. تشكل‌ ديگر«افشار ذوالقدری» بود كه‌ خود از شعبه‌هايى‌ متنوع‌ تشكيل‌ مى‌يافت‌و سرانجام‌، بايدبه‌ تشكلى‌ با عنوان‌«بوز الوس‌» اشاره‌ كردكه‌ از اتحادي‌ ميان‌ اين‌ دو تشكل‌ شامى‌ با تشكل‌ «تركمنهاي‌ دياربكر» پديد آمده‌ بود (نك: سومر، 175-178) . به‌ عنوان‌ نكته‌اي‌ ديگر بايد به‌ جاي‌ دادن‌ شماري‌ از قبايل‌، از جمله‌ افشارازسوي‌ دولت‌ عثمانى‌، در نواحى‌ حران‌ و رها اشاره‌ كرد كه‌ در سدة 11ق‌/17م‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ . گفتنى‌ است‌ كه‌ در گزارشهاي‌ تاريخى‌ مربوط به‌ افشار شام‌ در سده‌هاي‌ 12 و 13ق‌/18 و 19م ‌، بيشتر از باز ماندگان‌ تشكل‌ «تركمنهاي‌ حلب‌» سخن‌ رفته‌ است.در اينجا به‌ عنوان‌ اشاره‌اي‌ به‌ جايگاه‌ افشار در ميان‌ تركمنان‌ عراق‌، بايد يادآور شدكه‌ برخى‌ تحليل‌گران‌، ورود قبايل‌ تركمن‌ به‌ عراق‌، به‌ خصوص‌ منطقة موصل‌ در شمال‌ آن‌ سرزمين‌ را همزمان‌ باگسترش‌ مهاجرت‌ تركمنان‌ به‌ ايران‌و سرزمينهاي‌ غربى‌ آن‌ دانسته‌اند. با آنكه‌ قوم‌ تركمن ‌ تا كنون‌ به‌ عنوان‌ اقليتى‌ كوچك‌ در سرزمين‌ عراق‌ مانده‌ است‌ (نك: بندر اوغلو، سراسر كتاب‌)، نشانه‌اي‌ از تمايز ميان‌ قبيله‌هاي‌ تركمن ، آنگونه‌ كه‌ در آناتولى‌ و شام‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد ديده‌ نمى‌شود . در اين‌ ميان ‌، آنچه‌ به‌ عنوان‌ پايه‌اي‌ براي‌ بررسى‌ جايگاه‌ افشار در عراق‌ درخور توجه‌ است ‌، مى‌تواند كاربرد « واژه ی افشار» در نامهاي‌ جغرافيايى‌ منطقه‌ باشد (نك: آوزف‌، 162).
 
منابع و مآخذ
سعید نفیسی کتاب تاریخ اجتماعی و سیاسی دوره‏ معاصر
عبد الحسین نوائی کتاب نادرشاه و بازماندگانش، همراه‏ با نامه‏های سلطنتی واسناد سیاسی واداری
احمد کسروی تبریزی کتاب تاریخ پانصد سالهء خوزستان
لارنس لکهارت کتاب نادرشاه
حسن بن حسین فسائی شیرازی کتاب فارسنامهء ناصری
میرزا مهدی خان استرآبادی کتاب جهانگشای نادری
عبد الحسین نوائی کتاب نادرشاه و بازماندگانش
عبد الکریمکشمیری؛ کتاب وقایع ایران و هند(بیان واقع‏ نادرنامه)دهلی
محمد کاظم مرزوی کتاب عالم آرای نادری
جونس هنوی کتاب زندگی نادرشاه
محمد(وارد) شفیع تهرانی، کتاب تاریخ نادرشاهی،
رضا شعبانی شیخ آبادی کتاب تاریخ اجتماعی ایران‏ در عصر افشار
سرجان ملکم؛ کتاب تارخی ایران
رضا شعبانی مروزی؛ کتاب تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشار
لارنس لکهارت؛ کتاب انقراض سلسلهء صفویه و ایام‏ استیلای افاغنه در ایران
حسين نامق اورخان، "درباره تركان اوغوز"، آنكارا، 1935
و.بانگ، ر.رحمتلي، داستان اوغوز قاغان، استانبول 1936
د.سونور، ملاحظاتي درباره داستان اوغوز قاغان، دانشكده ادبيات دانشگاه استانبول، مجله زبان و ادبيات توركي
جيمز هاميلتون، توكوز اوغوز و اون اويقور، مجله آسيا 1962
د.گروت، هون‌هاي قبل از ميلاد، برلين-لايپزيك 1921
ابن‌ اثير، الكامل‌
ابوالحسن‌ مستوفى‌، گلشن‌ مراد، به‌ كوشش‌ غلامرضا طباطبايى‌
ابوالغازي‌، بهادرخان‌، شجرة ترك‌، به‌ كوشش‌ دمزن‌
اروج‌بيك‌ بن‌ سلطان‌ على‌ بيك‌، دون‌ ژوان‌ ايرانى‌، به‌ كوشش‌ لسترنج‌، ترجمه مسعود رجب‌نيا
استرابادي‌، محمدمهدي‌، جهانگشاي‌ نادري‌
باستانى‌پاريزي‌، محمدابراهيم‌، افشارها در تاريخ‌ و سياست‌ كرمان‌
خواندمير، غياث‌الدين‌، حبيب‌ السير
بدليسى‌، شرف‌الدين‌، شرف‌نامه‌، به‌ كوشش‌ محمد عباسى
بابن‌ و هوسه‌، سفرنامة جنوب‌ ايران‌، ترجمة محمد حسن‌ اعتمادالسلطنه
بدرالدين‌ عينى‌، السيف‌ المهند، به‌ كوشش‌ فهيم‌ محمد شلتوت‌، قاهره‌، 1966-1967م‌
پوركريم‌، هوشنگ‌، «تركمنهاي‌ ايران‌»
جمالى‌اسدآبادي‌، ابوالحسن‌، «چند سند از طايفة افشار اسدآباد»،
ابوبكر طهرانى‌، دياربكريه‌، به‌ كوشش‌ نجاتى‌ لوغال‌ و فاروق‌ سومر، آنكارا
بندر اوغلو، عبداللطيف‌، عراق‌ تركمن‌ ديلى‌، بغداد
قلقشندي‌، احمد، صبح‌ الاعشى‌، قاهره‌، المؤسسة المصرية العامه
وصاف‌، تاريخ‌، تحرير عبدالمحمد آيتى‌،
دوبد، س‌.، سفرنامة لرستان‌ و خوزستان‌، ترجمة محمدحسين‌ آريا
راوندي‌، محمد، راحة الصدور، به‌ كوشش‌ محمد اقبال‌
رشيدالدين‌ فضل‌الله‌، جامع‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ بهمن‌ كريمى‌
روملو، حسن‌، احسن‌ التواريخ‌، به‌ كوشش‌ عبدالحسين‌ نوايى‌
ژوبر، پ‌. ا.، مسافرت‌ در ارمنستان‌ و ايران‌، ترجمة عليقلى‌ اعتماد مقدم‌
سرشماري‌ اجتماعى‌
اقتصادي‌ عشاير كوچنده‌، (1366ش‌)، نتايج‌ تفصيلى‌، ايل‌ افشار، مركز آمار ايران‌، شيروانى‌
زين‌العابدين‌، بستان‌ السياحة
طهرانی، ابوبکر، کتاب دیار بکریه، به کوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا، 1964م
فرهنگ‌ جغرافيايى‌ ايران‌ (آباديها)، تهران‌، 1328-1331ش‌
فيلد، هنري‌، مردم‌شناسى‌ ايران‌، ترجمة عبدالله‌ فريار
قاضى‌ احمدقمى‌، خلاصة التواريخ‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ اشراقى‌
قدوسى‌، محمدحسين‌، نادرنامه‌
اقتداری، احمد، خوزستان و کهگیلویه و مسنی
كيهان‌، مسعود، جغرافياي‌ مفصل‌ ايران‌
كاشغري‌، محمود، ديوان‌ لغات‌ الترك‌
فسایی، میرزاحسن، فارسنامه ناصری
مينورسكى‌، ولاديمير، تاريخچة نادرشاه‌، ترجمة ،‌ رشيد ياسمى‌
مقدسى‌، محمد، احسن‌ التقاسيم‌، ليدن‌، 1906م‌
مظلوم‌زاده‌، محمدمهدي‌، «طايفة افشار كازرون‌«
محمدكاظم‌، عالم‌ آراي‌ نادري‌، به‌ كوشش‌ محمدامين‌ رياحى
مقريزي‌، احمد، السلوك‌، به‌ كوشش‌ سعيد عبدالفتاح‌ عاشور، قاهره‌، 1972م
ميرنيا، على‌، ايلها و طايفه‌هاي‌ عشايري‌ خراسان
مستوفی، حمدالله، تاریخ زیده، به کوشش عبدالحسین نوایی
سید علی میرنیا - طوایف ترکمان
وزیری کرمانی ، احمد علی ، جغرافياي‌ كرمان‌، به‌ كوشش‌ محمدابراهيم‌ باستانى‌ پاريزي‌
وزيري‌ كرمانى‌، احمدعلى‌، تاريخ‌ كرمان‌، به‌ كوشش‌ محمدابراهيم‌ باستانى‌ پاريزي‌
هروات‌، آندراس‌ پ‌.، پچنگها، كومانها و ياسها، ترجمة رقية بهزادي‌
عنایت ا . . . رضا ، ایران و ترکان در روزگار ساسانیان
هـ. ماك گوورن، اولين امپراطور آسياي ميانه، 1939
دکتر جواد هیئت ، تاریخ زبان و لحجه های ترکی
دکتر محمد رضا بیگدلی ، ترکمن های ایران
سفرنامۀ ابن فضلان ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی
دکتر محمد رضا بیگدلی، شاهسون های ایران
سیری در تاریخ سیاسی اجتماعی ترکمنها، امین‌الله گلی
تاریخ بیگدلی - شاملو ، دکتر محمد رضا بیگدلی
فضائل الترکمان عبدالرحمن آخوند تنگلی قراقچی.)
 
 
ولکن بازهم متذکر می شوم کاربر مورد نظر بدلیل اعتماد بر مطالب بنده استحقاق دریافت نشان را داشت.
[[کاربر:Husamu-d-din alp|Husamu-d-din alp]] ([[بحث کاربر:Husamu-d-din alp|بحث]]) ‏۲۶ ژانویهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۱۳:۳۸ (UTC)
بازگشت به صفحۀ کاربر «تفکر/بایگانی ۳».