با مرگ سلیمان، رحبعام که اکنون چهل و یک ساله بود به شهر [[شکیم]] رفت و اعلام پادشاهی نمود. اسباط [[بنیاسرائیل]] از او خواستند تا روش سختگیرانهٔ پدرش را دنبالننمایددنبال ننماید تا از او اطاعات نمایند. رحبعام سه روز از مردمانش زمان خواست تا دربارهٔ پیششرطشانپیش شرطشان بیندیشد و در این زمان از ریشسفیدانریش سفیدان بنیاسرائیل درخواست رایزنی نمود. آنان رحبعام را اندرز دادند که خواستهٔ مردم را بپذیرد، چه که در این صورت آنان تا ابد بدو وفادار خواهند ماند. ولی رحبعام سخن ریشسفیدانریش سفیدان را نپذیرفت و به گفتهٔ رایزنان جوانش تنداد و به مردم پاسخداد که او از پدرش سختگیرتر خواهد بود. همچنین او با واژگانی ناپسند با بنیاسرائیل سخنگفت که سببشد آنان از او برنجند و از خاندان [[داوود]] رویگردان شوند و [[یربعام]] -شورشی زمان پادشاهی سلیمان که به [[مصر]] پناهندهشده بود و به تازگی از آن سامان بازگشتهبود- را به پادشاهی خویش برگزیدند. این آغاز تجزیه و محدود شدن پادشاهی رحبعام بر [[یهودیه]] بود. پس او یکی از عمال خود با نام [[ادونیرام]] را برای سرکشی به قبایل شورشی فرستاد، ولی آنان ادونیرام را سنگسارنمودند. پس رحبعام به [[اورشلیم]] گریخت و از تو سبط [[بنیامین]] و [[یهودا]] که بدو وفادار ماندهبودند نیروهایی گردآورد و بیهوده کوشید تا اتحاد اسرائیل را دوباره برقرار سازد.
نبرد میان بنیاسرائیل سبب تضعیف آنان شد و ملتهای مغلوب پیشین چون [[فلسطینیها]]، [[ادوم]]، [[موآب]]، [[عمون]] و [[آرام]] توانستند از این فرصت بهرهبرند و استقلال پیشین خود را بازیابند.
گرفتاری دیگر زمان پادشاهی رحبعام، تازش [[شیشق]] پادشاه مصر به یهودیه بود. رحبعام با پرداخت باج به شیشق، اورشلیم را از دستاندازی او نگاهداشت. این حمله سبب ویرانیهای بسیاری در یهودیه گردید. رحبعام برای پاسداری از حکومتش دست به ساخت یک سری استحکامات در اورشلیم زد.