'''شهر زیبا''' پس از فیلم [[رقص در غبار]] دومین فیلم سینمایی [[اصغر فرهادی]] است. شهر زیبا فیلمی اجتماعی با درون مایهای عاشقانه است.
==خلاصه داستان==
در کانونكانون اصلاح و تربیتتربيت «شهر زیبازيبا» نوجوانان زندانیزنداني با خواست «اعلا» جمع میشوندمي شوند تا هجدهمینهجدهمين سالروز تولد «اکبر»اكبر را جشن بگیرندبگيرند. اکبراكبر متهم است دو سال پیشپيش دختریدختري را کشتهكشته و حالا زمان قصاص اوست. اعلا، دوست اکبر،اكبر، برایبراي کمکكمك به او به اتفاق «فیروزه»،فيروزه خواهر اکبراكبر برایبراي گرفتن رضایترضايت به سراغ شاکیشاكي پرونده، «ابوالقاسم» (پدر مقتول) میروندمي روند. ابوالقاسم کهكه با سماجت آنها روبرو میشود،مي شود، به دادگاه میرودمي رود تا اجرایاجراي حکمحكم را جلو بیندازدبيندازد اما به او میگویندمي گويند بایدبايد منتظر باشد و بایدبايد ابتدا پول [[دیه]]ديه را آماده کندكند. ابوالقاسم کهكه تواناییتوانايي پرداخت پول را ندارد سعیسعي میکندمي اینكند اين مبلغ را از صندوق بیتالمالبيت المال تهیهتهيه کندكند اما کسیكسي حاضر به امضایامضاي ورقهٔورقه استشهاد نیستنيست. از طرفیطرفي به تدریجتدريج میانميان فیروزهفيروزه ـ کهكه از همسر معتادش جدا شده ـ و اعلا نیزنيز علاقهایعلاقه اي به وجود میآیدمي آيد. زن ابوالقاسم کهكه میخواهدمي خواهد به جایجاي قصاص پول دیهديه را بگیردبگيرد و خرج مداوایمداواي دختر معلولش کند،كند، به ابوالقاسم اصرار میکندمي كند رضایترضايت بدهد. ابوالقاسم مخالف است و تصمیمتصميم دارد برایبراي تأمینتأمين پول دیهديه خانه را بفروشد اما باز هم موفق نمیشودنمي شود و اعلا معامله را به هم میزندمي زند. ابوالقاسم کهكه سماجت فیروزهفيروزه و اعلا را میبیندمي بيند میمي گویدگويد حاضر است رضایترضايت بدهد، اما حالا فیروزهفيروزه مبلغ دیهديه را ندارد کهكه پرداخت کندكند. همسر ابوالقاسم با همفکریهمفكري برادرش به ایناين نتیجهنتيجه میرسندمي رسند چون اعلا پسر لایقیلايقي است پس مقدمات ازدواج او را با دخترش فراهم و از گرفتن پول دیهديه صرف نظر کنندكنند. آنها قصدشان را به فیروزهفيروزه میمي گویندگويند و از او میخواهندمي خواهند مقدمات ازدواج را فراهم کندكند. اعلا کهكه از قضیهقضيه خبر ندارد به فیروزهفيروزه میگویدمي گويد قصد دارد پول دیهديه را از هر طریقطريق ممکنممكن تأمینتأمين کندكند اما با مخالفت و پرخاش فیروزهفيروزه روبرو میشودمي شود و از طرفیطرفي نیزنيز وقتیوقتي قصد خانواده ابوالقاسم را میفهمدمي تصمیمفهمد نهاییتصميم نهايي را به فیروزهفيروزه وامیوامي گذارد. فیروزهفيروزه تظاهر میکندمي کهكند كه به اعلا علاقه ندارد. اصرار مددکارمددكار کانونكانون نیزنيز بر اینکهاينكه ابوالقاسم از شرطش منصرف کندكند به جاییجايي نمیرسدنمي رسد. اعلا دوباره نزد فیروزهفيروزه برمیبرمي گردد، اما فیروزهفيروزه در را به رویروي او باز نمیکندنمي كند.▼
{{خطر لوث شدن}}
▲در کانون اصلاح و تربیت «شهر زیبا» نوجوانان زندانی با خواست «اعلا» جمع میشوند تا هجدهمین سالروز تولد «اکبر» را جشن بگیرند. اکبر متهم است دو سال پیش دختری را کشته و حالا زمان قصاص اوست. اعلا، دوست اکبر، برای کمک به او به اتفاق «فیروزه»، خواهر اکبر برای گرفتن رضایت به سراغ شاکی پرونده، «ابوالقاسم» (پدر مقتول) میروند. ابوالقاسم که با سماجت آنها روبرو میشود، به دادگاه میرود تا اجرای حکم را جلو بیندازد اما به او میگویند باید منتظر باشد و باید ابتدا پول [[دیه]] را آماده کند. ابوالقاسم که توانایی پرداخت پول را ندارد سعی میکند این مبلغ را از صندوق بیتالمال تهیه کند اما کسی حاضر به امضای ورقهٔ استشهاد نیست. از طرفی به تدریج میان فیروزه ـ که از همسر معتادش جدا شده ـ و اعلا نیز علاقهای به وجود میآید. زن ابوالقاسم که میخواهد به جای قصاص پول دیه را بگیرد و خرج مداوای دختر معلولش کند، به ابوالقاسم اصرار میکند رضایت بدهد. ابوالقاسم مخالف است و تصمیم دارد برای تأمین پول دیه خانه را بفروشد اما باز هم موفق نمیشود و اعلا معامله را به هم میزند. ابوالقاسم که سماجت فیروزه و اعلا را میبیند می گوید حاضر است رضایت بدهد، اما حالا فیروزه مبلغ دیه را ندارد که پرداخت کند. همسر ابوالقاسم با همفکری برادرش به این نتیجه میرسند چون اعلا پسر لایقی است پس مقدمات ازدواج او را با دخترش فراهم و از گرفتن پول دیه صرف نظر کنند. آنها قصدشان را به فیروزه می گویند و از او میخواهند مقدمات ازدواج را فراهم کند. اعلا که از قضیه خبر ندارد به فیروزه میگوید قصد دارد پول دیه را از هر طریق ممکن تأمین کند اما با مخالفت و پرخاش فیروزه روبرو میشود و از طرفی نیز وقتی قصد خانواده ابوالقاسم را میفهمد تصمیم نهایی را به فیروزه وامی گذارد. فیروزه تظاهر میکند که به اعلا علاقه ندارد. اصرار مددکار کانون نیز بر اینکه ابوالقاسم از شرطش منصرف کند به جایی نمیرسد. اعلا دوباره نزد فیروزه برمی گردد، اما فیروزه در را به روی او باز نمیکند.