ارمنیستیزی در جمهوری آذربایجان: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ویرایش 188.158.215.154 (بحث) به آخرین تغییری که CommonsDelinker انجام داده بود واگردانده شد |
منابع نوشته شده قبلی نوشته شده از کتب بدون اصل ونصب می باشد و حال این مطالب برگرفته از واقیت می باشد برچسبها: نیازمند بازبینی برخی خطوط با فاصله آغاز شدهاند منبع حذف شدهاست.(پخ) |
||
خط ۱:
{{ورود جیلوها به خاک آذربایجان
ارامنه (آسوریها) مقیم ترکیه (عثمانی) که به اصطلاح محلی جیلو می گفتند، در جنگ جهانی اول با تحریک دولت انگلیس قصد ضربه زدن به سپاه عثمانی از داخل خاک عثمانی را داشتند. حکومت عثمانی به محض اطلاع از این واقعه گوشمالی سختی به آن ها می دهد و خائنین به کشور را مجازات می نماید. عده کثیری از این قوم فرار را بر قرار ترجیح می دهند و از مرزهای شمال غربی ایران به عنوان پناهنده و مهاجر به آذربایجان غربی وارد و در مناطق ارومیه و سلماس و ... با کمک انسان دوستانه مسلمانان در شهرها و روستاها ساکن و از هر نظر مورد لطف و مهربانی مردم واقع می شوند. ولی غافل از اینکه این قوم مهاجر و پناهنده و میهمان، هوای دیگری را در سر داشتند.
ارامنه مهاجر به زودی دریافتند به علت ضعف دولت مرکزی، هدف و آرزویی که در خاک عثمانی داشتند و در آنجا توفیق حاصل نشده بود در آذربایجان به راحتی مراد حاصل خواهد شد. بعد از استقرار در مناطق ارومیه و سلماس به کمک مالی فرانسه و آمریکا و پول و اسلحه انگلیس و به خصوص زرادخانه روسیه قوای منظم نظامی تشکیل دادند (که به نوشته کسروی در بدو امر این قوای نظامی به ده هزار میرسند ولی به روایت مطلعین منطقه بیش از ده هزار بودند)، در اندک مدت با پیوستن سایر ارامنه، قوای نظامی بیش از پنجاه هزار نفر رسید. این قوای نظامی با مدرنترین سلاح های روز تجهیز شده بودند.
بعد از تشکیل قوای نظامی؛ جیلوها به ارومیه کاملاً مسلط و دست تعدی به جان و مال مسلمانان دراز و از کشتار فجیع و غارت اموال مردم دریغ نمی نمایند.
شرح وقایع در اسفندماه سال 1296 شمسی
مارشیمون یا به لحجه محلی مرشومون علاوه بر خلیفه، رهبر سیاسی قوم مهاجر بوده؛ بعد از تسلط به ارومیه در اسفند ماه 1296 شمسی به قصد مذاکره و اتحاد با اسماعیل آقا سیمیتقو با 200 نفر پیاده و 200 نفر سواره نظام و سه ارابه توپ به سمت منطقه سلماس حرکت و در خسرو آباد مستقر می شوند. (خسرو آباد و محلم و پتور، هفت دیوان قلعه سر و چند روستا در اطراف دیلمقان (سلماس) ارمنی نشین بودند). (اسماعیل آقا سیمیتقو رئیس اکراد(کردها) که ساکن چهریق آذربایجان غربی بود و در اثر نابسامانی دولت مرکزی هوای خودمختاری در سر داشت.)
وقایع ارومیه به اطلاع محمد حسن میرزا ولیعهد که در تبریز ساکن و به امورات دولت رسیدگی می کرد می رسد، آقای وثوقالممالک حاکم خوی را مأموریت داده بود که به سلماس آمده و با مارشیمون ملاقات، با زبان ملایم توأم با تهدید او را وادار به اطاعت از دولت ایران و پرهیز از نافرمانی و آشوب نصیحت نماید.
25 اسفند ماه:
صبح:
مارشیمون با عده ای سواره و پیاده و چند نفر کشیش کاتولیک در منزل کارگزار دیلمقان به ملاقات نماینده ولیعهد (وثوق الممالک) می آید. نماینده ولیعهد به مارشیمون می گوید: "شما فریب و نیرنگ انگلیس و روس را نخورید، آن ها در عثمانی با وعده هایی شما را به علیه دولت عثمانی تحریک به قیام کردند و آنگاه شما را تنها گذاشتند و آن همه بلا به سرتان آمد. اکنون هرچند دولت ایران ضعیف است ولی اینک خارجی ها می روند و ایران به زودی سروسامان خواهد یافت. دست از شرارت برداشته مطیع دولت ایران باشید".
مارشیمون برخلاف عقیده و تصمیم قبلی خود به نماینده ولیعهد می گوید: "اجداد من خدمتگزار ایران بودهاند. فرمان مرحمت آمیزشاه عباس بزرگ را درباره جدم دارم. خودم در تبریز به حضور ولیعهد می روم و دوهزار نظامی در اختیار ایشان می گذارم. هر محلی را که دولت ایران تعیین کند با ایلم می روم و خدمتگزار صدیق دولت ایران خواهم بود و ..."
(در صورتی که بعد از ظهر همان روز در کهنه شهر با هماهنگی قبلی با اسماعیل آقا سیمیتقو وعده ملاقات جهت اتحاد داشت). منظور از اتحاد این بود که اکراد با ارامنه متحد و تا تبریز تسخیر و سهم سیمیتقو هم تأمین گردد.
مشاورین سیمیتقو، وی را از این اتحاد برحذر داشته و گفته بودند اول اینکه شما مسلمان هستید، اگر با غیر مسلمان متحد و خون مسلمانان را به ناحق بریزید در تاریخ مورد ملامت قرار می گیرید. به علاوه به قرار اطلاع نیروی نظامی به فرماندهی ژنرال آندرانیک از ایروان به سمت خوی در حرکت بوده با ملحق شدن به مارشیمون کل آذربایجان را تصرف خواهند نمود و دولت های آمریکا و فرانسه و انگلیس بدون هیچگونه دریغ مالی و تسلیحاتی حامی ارامنه می باشند. سیمیتقو با تجزیه و تحلیل اظهارات مشاوران خود تصمیم دیگر می گیرد.
ملاقات در کهنه شهر منزل یکی از بزرگان شهر بود. قبل از ملاقات، سیمیتقو با عده ای از سواران مسلح خود در محل ملاقات ساکن و همراهان مسلح را در بالای خانه ها و کمینگاه ها به صورت پنهانی مستقر می نماید.
بعد از ظهر:
مارشیمون با عده ای سوار مسلح و خود سوار بر کالسکه به محل ملاقات می آید و جلسه برگزار می گردد. از توافق این دو نفر کسی تاکنون خبر ندارد، که آیا حتی به صورت صوری توافق کردند یا نه و حتی نوشته ای وجود ندارد.
در خاتمه جلسه سیمیتقو، مارشیمون را تا درب منزل همراهی می کند. وقتی پای مارشیمون در رکاب کالسکه بود سیمیتقو چند تیر با اسلحه کمری به سوی مارشیمون شلیک و درب منزل را می بندد. اکراد کمینگاه ها در نهایت سرعت به همراهان مارشیمون تیراندازی می کنند. یک یا دو نفر از معرکه فرار و خود را به خسروآباد رسانیده و ماوقع را تعریف می نمایند.
در خسرو آباد که باقی مانده همراهان مارشیمون بودند، از ترس حمله اکراد در صدد فرار برآمده، ولی مخبری از ارامنه که در کهنه شهر بود؛ فوراً خبر می دهد که: "سیمتقو با همراهانش به طرف چهریق رفتند و مردم مظلوم کهنه شهر از ماجرا بی خبر و در قتل کشتار هیچگونه دخالت و تقصیری نداشتند".
شب: حمله به کهنه شهر
جیلوها با استفاده از اصل غافلگیری شبانه با عده زیادی مسلح به کهنه شهر حمله، بعد از خارج کردن جنازه ها؛ مغازه ها را غارت و آتش می زدند. در مسیر منازل مردم را غارت و ساکنین را قتل عام می کنند و به خسرو آباد بر می گردند.
27 اسفند ماه:
به نوشته محققین و مورخین خبر مرگ مارشیمون 27 اسفند به ارومیه می رسد. نیروی عظیمی از جیلوها با سرعت تمام به سلماس اعزام و نیروهای محلی هم به آنان ملحق شده، به جای تعقیب اکراد به قصد انتقام کهنه شهر را محاصره می نمایند. مردمی که جز گناه میهمان نوازی هیچگونه دخالتی در ماجرا نداشتند.
سرمه خواهر مارشیمون به نیروی مهاجم دستور داده بود به انتقام خون برادرم حتی به حیوانات کهنه شهر رحم نکنید. به نوشته مورخین مدافعین کهنه شهر 8 الی 10 روز از شهر دفاع کردند ولی بنا به اظهارات بعضی مدافعین شهر، دفاع 10 الی 15 روز ادامه داشت.
مردم کهنه شهر با مشاهده اوضاع درصدد دفاع از شهر خود و مانع ورود دشمن به شهر می شوند هرچند که نیروهای مهاجم چند هزار برابر مدافعان بودند، تسلیحات کافی و انواع اسلحه در اختیار داشتند که اصلاً قابل مقایسه نبود.
مسئولین، افراد مسلح را با سازماندهی منظم در برجها و پشت بام اماکن متصل به دیوار حصارها و سایر کمینگاه مستقر، که در نهایت شجاعت و دلیری از شهر دفاع می کردند. مدافعان با استفاده از مهارتهای رزمی که اکثراً مردان ورزیده و تیراندازان ماهر (در زمان خود) و قهرمانان بی بیدلی بودند از مهمات حداکثر استفاده می کردند.
روزهای متمادی به دفاع ادامه می دهند، ولی چون نیروهای مردمی در هیچ زمان مهمات زیادی جهت جنگ های منظم در اختیار نداشتند، روز به روز از توان دفاعی آنان به واسطه کم بودن مهمات کاسته می شد.
جیلوها از اول قصد نسل کشی داشتند و می خواستند با از بین بردن آذربایجان دولت بزرگ تشکیل و به ارمنستان فعلی الحاق نمایند.
آن ها بعد از کشتار کهنه شهر با خیال راحت دیلمقان(سلماس) را محاصره و کشتار را از حد گذراندیدند. عده ای از مردم به واسطه ترس به مسجد جامع شهر پناه برده بودند؛ جیلوها تیربار را در درب مسجد مستقر و با رگبار مردم را قتل عام نمودند. بنا به اظهار شاهدان نهری از خون به کوچه و خیابان جاری می شود که بعدها نام آن مسجد را مسجد خونی (قانّی مسجد) گذاشتند.
تصرف سلماس در نوروز 1297 شمسي توسط جيلوها و قتل عام مردم
جیلوهای خون خوار بعد از تصرف کهنه شهر وقتل عام مردم رهسپار سلماس میشوند
اواخر فروردين 1297 ديلمان مركز ولايت سلماس به محاصره جيلوها درآمد و اردوي پطروس نيز از اورميه واردسلماس شد. نيروهاي جيلوها زياد گشته و جنگ شديدي رخ داد كه بيش از دو روز طول كشيد. بالاخره اردوي اسعد همايون شكست خورده و يك ارابه توپ بزرگ به تصرف جيلوها درآمد . جيلوها از هرطرف راه امداد را بسته روبه سوي شهر نهادند. با توپ بزرگ كه تصرف كرده بودند به شهر شليك مي كردند و در هر دفعه عمارتي را خراب مي نمود و مدرسـه سعـيـديـه سلمـاس نيز در اين تهاجمــات نابــود شد. 12 رجـب ( 3 ارديبهشت ) ساعت به ساعت سپاه جيلو جرأت و جسارت بيشتري پيدا كرده و اهالي شهر را خوف و ترس بيشتر شده اهالي تصميم به گريختن از شهر گرفتند وي چون اطراف شهر مملو از سپاه جيلو ها بود راه گريز نيافته و منتظر تاريكي شب بودند ناچار در بروج مشغول دفاع بوده در محافظت شهر مي كوشيدند. طرف عصر كار محاربه به كلي سخت شده اهالي شهر در پشت دروازه صدقيان جمع شده منتظر تاريكي شب بودند. چندين هزار اطفال و زنان در نزديكي اين دروازه جمع و نالان و گريان بودند و پي در پي گلوله هاي توپ به شهر مي باريد. به قدر صدنفر از زنان در آن اجتماع اولاد خود را گم كردند. هركس واويلا گريان، مدهوش و حيران راه و فرار و نجات خود را مي جست و نيم ساعت ار غروب گذشته بود كه جيلوها با قهر و غلبه از دروازه اهرنجان داخل شهر شده اهالي را مقتول و خانه ها را مي سوزانيدند. قشون مدافع ديلمقان هم كه جنگ كنان از دروازه پيه جوك عقب مي نشستند بعضي هم از بروج خود را به زير انداخته مي گريختند. سپاه جيلوها از هر طرف فراريان را تير باران مي كردند . اطراف شهر از جنازه ها مملو بود. خندق ها از نعش پر گرديد. اختصاراً در آن شب تاريك از شهر ديلمقان و از صحرا و بيابان فرياد طفلان و زنان به نه گنبد آسمان مي رسيد. بعد از فرار فراريان دو سوم اهالي و پيرمردان در شهر ماندند و درهاي خانه هاي خود را بسته و منتظر مرگ نشستند. جيلوها هم يك شبانه روز به كشتار اهالي شهر مشغول بودند و در هر خانه بسته را شكسته صدنفر را در يكجا به خاك هلاك مي انداختند. اولاد را پيش چشم مادر و برادر را روبروي برادر مي كشتـند بعـضيـها را هــم پــس از كشتن اعـضايـش را مي بريدند و بعضي را هم در آتش مي سوزانيدند. در خانه اي يك جيلو يك زن را كه مشغول آب كشيدن از چاه بود را همراه با كودك شير خوارش به چاه انداخت. در روستاهاي سلماس و اورميه جيلو ها و ارمني ها ديوارها را سوراخ كرده و سر مردان و زنان آذربايجاني را از آن گذرانده و با طناب به گاو نر مي بستند و با يك حركت سرشان را جدا مي كردند. هنوز هم استخوانهايي از شهداي اين واقعه در روستاهاي سلماس ديده مي شود. جمع كثيري از اهالي سلماس به خيال اينكه حرمت مسجد را جيلوها حفظ مي كنند به مسجد پناه برده ، جيلوها به محض تصرف ديلمقان تمام پناهندگان مسجد را به دم مسلسل داده مسجد را مانند رود سيحون با خونشان به موج آوردند. اين مسجد از آن پس قانلي مسجد نام گرفت. روز سوم (15 ارديبهشت) چهل هزار اسير مسلمان را از هر جا جمع نموده از ميان بازار گذرانيده به قريه هفتوان و قلعه سر برده و عريان در آنجا جاي دادند و بعد از يك هفته آنان را به بلاد غربت روانه كردند كه اكثر آنها از گرسنگي در راهها مرده و كساني كه به خوي و گونئي و تبريز مي رسيدند از شدت درد و رنج و گرسنگي هلاك مي شدند. راههاي خوي و تبريز به سلماس در هر فرسخ صدتن مرده افتاده بود سيميتقو نيز با اكراد در سر راه خوي هر كه را كه مي يافتند برهنه گردانيده و بعضاً مي كشتند.
خاطره ای از حاج غلامحسین یزدانی:
حاج غلامحسين يزداني مي نويسد:« يك شب عده اي سرباز البته غيررسمي وارد ديلمقان شدند كه حدود صدوپنجاه نفر بودند و حتي جيلوها اين مسأله را شنيدند از اين قضيه ناراحت شدند. دور تا دور شهر ديلمقان ديواري بود كه بدن ناميده مي شد بسيار محكم بود به بلندي 3 متر و به عرض 3 متر كه علاوه برآن در بالاي بندرها ديواركشي به ارتفاع يك متر بود كه براي دفاع و تيراندازي مناسب بود. روزها سربازها شروع به شليك دادن در بالاي ديوار شدند و اهالي هم داخل بندر ها كشيك مي دادند و گاهي صداي شليك به گوش مي رسيد. بندرها داراي دروازه هاي بزرگي بودند كه در چهارراه خروجي شهر كار گذاشته شده بودند. دروازه كهنه شهر ، اهرنجان، خوي، صدقيان ، هفتوان. جيلوها يك روز از اول صبح حمله را آغاز كردند . با شدت تمام جنگ شروع شد. نزديكيهاي غروب مدافعين بعضي دروازه ها شكست خوردند و علت شكست هم نبودن فرماندهي و رسمي نبودن قشون و فرسوده بودن اسلحه ها بود. بالاخره نتوانستند باآن حصارهاي محكم ديلمقان جلوي هجوم جيلوها را بگيرند و من افسوس مي خورم كه با وجود آن دروازه هاي محكم اگر صدنفر سرباز رسمي با يك فرماندهي لايـق بود هيچــوقت فجــايع بوجـود نمي آمد. نزديك غروب همان روز كه مردم نــالان و هراسـان، به اين طــرف و آن طــرف مي دويدند . پدربزرگ ما دست من ومحمد حسين را گرفته بطرف دروازه صدقيان رفتيم كه شايد از دروازه صدقيان فرار كنيم وقتي به دويست قدمي آنجا رسيديم چنان انبوهي مردم به همديگر فشارمي آوردند و در جلوي دروازه ها جمع شده بودند چون دروازه ها را بسته بودند و نمي گذاشتند مردم بيرون بروند بالاخره امكان بيرون رفتن نشد. پس از سه ساعت ايستادن در آنجا از فرار مأيوس شديم. چند نفر اشخاص معتبر كه حدوداً سي نفر بودنددر يكخانه دوطبقه دراطاق بزرگي جمع شده بودند و همه دعا و نماز مي خواندند. نزديكيهاي صبح تمام دروازه ها را جيلوها باز كردند. افراد جيلو وارد شده لوله تفنگ را بروي مردم مي گرفتند و مي گفتند پول،پول. و پس از لخت كردن آنها را مي كشتند. بيچاره كربلا حسن آقا به يكي از جيلوها گفت من اينجا پول ندارم شما مرا با اين بچه ها ببريد پيش مادر اينها و آنجا پول هست من به شما بدهم و آن قبول كرد و ما رابرد در راه چند نفر خواستند پدر بزرگ را بكشند كه آن جيلو نگذاشت. در كوچه ها جنازه ها روي هم انباشته شده بود در بعضي از جاها به ناچار از روي اجساد مي گذشتيم بالاخره با دشواري ما را به نزد مادر و مادربزرگم رسانيد. در همانجا پنجاه تومان پول كه در جيب من گذاشته بود درآورد . به او داد و چند دمي دور شده بود كه دوباره برگشت و پدرربزرگم را شهيد كرد. دسته دسته جيلوها وارد اتاقها مي شدند و گاهي بروي مردم شليك مي كردند چنانچه برادرم محمد حسين به پهلويش تير خورد كسي جرأت نفس كشيدن را نداشت. كشت و كشتار تا عصر آنروز ادامه داشت بعد شروع كردند به جمع آوري اسراء زن و بچه ها و بعضي پيرمردهاي فقير را دسته دسته به سوي هفتوان بردند. از آنجا دسته ما را به سوره بردند. در سوره زنان و دختران جوان صورتشان را با زغال سياه مي كردند تا از تجاوز جيلوها در امان باشند. بعداً ما را ازروستاي سوره حركت دادند و اسيران را به قلعه سر بردند. از ميان ديلمقان مي گذشتيم دكاكين را آتش زده بودند و شهر درهم و برهم و كسي پيدا نبود و كاملاً مخروبه بود. خلاصه از آنجا به قلعه سر رسيديم. يك ساعت در اطاق استراحت كرديم. پس از يك ساعت تمام اسيران را حركت دادند. تمامي اسيران را در يالقيزآغاج استراحت دادند. تا آنجا چهار نفر از جيلوها سوار بر اسب در اطراف اسرار بودند . همانكه در يالقيز آغاج استراحت دادند خودشان برگشتند و اسرا را آزاد تا شب در آنجا ماندند. روز بعد بطرف خوي روانه شدند . بهار بود. همانكه از يالقيزآغاج كمي رد شده بوديم به كنار رود زولا رسيديم كه آبش طغيان كرده بود و گذشتن از آنجا خيلي مشكل بود يك عدد چوب بلند در عرض رودخانه در قسمت كم عرض رودخانه انداخته بودند كه گذاشتن از روي آن هم مشكل بود ولي بعضي ها كه قدرت داشتند از روي آن مي گذشتند عاكم كهنه شهري بنام مجيدآقا سيف الشريعه خواست از روي پل عبور كند توي رودخانه افتاد و آب برد. ولي كربلا بخشعلي و فيض اله ما را از آنجا عبور دادند و به آنطرف رودخانه رساندند . بقيه زنان به قسمت كم آب رودخانه رفتند و دست به دست هم دادند تا از آنجا عبور كردند. بعد از راهپيمايي زياد خسته و كوفته به سيد تاجين رسيديم نزديك غروب بود در يك خانه تاريك استراحت كرديم ولي نان پيدا نمي شد. مادرم در بغلش چند سكه اشرفي پنهان كرده بود كه يك عدد به فيض اله داد و او رفت و چهار نان آورد هركس يك تكه خورديم و در جاي خود خوابيديم و صبح آنروز به سوي خوي روانه شديم».ref>[http://books.google.com/books?id=4ipKwifQaNIC&printsec=frontcover&dq=Azerbaijan:+Seven+years+of+conflict+in+Nagorno-Karabakh&hl=en&ei=kbYSTfHwMoeqsAOAu-yICg&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=1&ved=0CCgQ6AEwAA#v=onepage&q&f=false Azerbaijan: Seven years of conflict in Nagorno-Karabakh By Human Rights Watch/Helsinki]</ref><ref> De Waal. Black Garden, p. 176.</ref><ref>[http://www.amnesty.org/en/library/asset/EUR55/008/1993/en/ffa2b3d0-ecc8-11dd-85fd-99a1fce0c9ec/eur550081993en.pdf سازمان عفو بینالملل]</ref>
== وقایع خوجالو ==
|