<blockquote>''وقتی که زیرپوشش دین ، و با پشتیبانی تازیانه ، دروغ و دغل را به عنوان حقیقت و فضیلت تبلیغ می کنند نمی توان خاموش نشست.
''بله ، من تورا دوست می دارم ،با همه ی شوری که یک انسان ، که با پیوند خون به کشورش وابسته است ، امید وافتخار و مایه ی سربلندی و یکی از رهبران آن کشور در راه آگاهی و تکامل و پیشرفت را دوست میدارد...روسیه رستگاری خودرا درعرفان یا زیبایی پرستی {...} نمی بیند، بلکه رستگاری را دردستاوردهای آموزش وتمدن وفرهنگ انسانی می بیند.روسیه نیازی به موعظه ندارد(چون به قدرکافی موعظه گوش کرده است)، به دعا هم نیازی ندارد(...)،روسیه به بیدار شدن حس حیثیت انسانی درمیان مردم نیازدارد، که قرن هاست درمیان لای ولجن گم شده است.روسیه به قانون وحقوق نیازدارد، نه براساس تعالیم کلیسا بلکه براساس عقل سلیم وعدالت ...که به جایش منظره ی هولناک سرزمینی را می بینیم که درآن مردمان ، مردمان دیگررا می خرند ومی فروشند...کشوری که درآن هیچ ضمانتی برای آزادی شخصی یا شرف یا دارایی انسانی وجودندارد، حتی حکومت پلیسی هم نیست،بلکه شرکت های عظیمی است ازدزدان وراهزنان رسمی واداری ...دولت خوب می داند که مالکان هرسال چه برسرسرف ها می آورند...ای مبلغ تازیانه ، ای پیامبر جهل،ای هوادار تیرهاندیشی وارتجاع سیاه،ای مدافع شیوه ی زندگانی تاتار-چه کارمی کنی؟به زمین زیرپایت نگاه کن.برلب پرتگاه ایستادهای.تعالیم خودرا بر کلیسای اورتودوکس بنا کردهای ، ودلیل این را من میفهمم،زیرا کلیسا همیشه طرفدار تازیانه و زندان بودهاست،همیشه زبون استبداد بوده است.ولی آخر این چه ربطی به مسیح دارد؟..ولتر که ریشخندش شعله های تعصب وجهل را در اروپا خاموش کرد مسلماً برای مسیح فرزند بهتری است و گوشت و استخوانش به گوشت واستخوان مسیح نزدیکتراست تا خیل کشیشها واسقفها و بطریقهای جنابعالی...روحانیان روستایی ما قهرمانان قصههای عوامانه هستند...دراین قصهها کشیش همیشه نقش آدم شکمباره و لئیم و ریاکار را بازی میکند،آدمی است که شرم و حیا را ازیاد برده است...بیشتر روحانیان ما...یا مشتی مدرس فضل فروشند یا مجسمه ی جهل وکوردلی .فقط درادبیات ما است که بهرغم سانسورِ وحشیانه نشان زندگی و حرکت دیده می شود.به همین دلیل است که در میان ما حرفهی نویسندگی این قدر شریف شناخته می شود، وحتی استعدادهای ادبی ناچیز هم خریدار دارد.به همین دلیل است که حرفهی قلم لباسها وسردوشی های پرزرق وبرق نظامیان را ازنظر انداخته است، به همین دلیل است که هر نویسندهی آزادیخواهی ، هرچند که استعدادش ناچیز باشد،توجه عموم را جلب می کند، وحال آن که شاعران بزرگی که ...قریحه ی خودرا به کلیسای اورتودوکس و دستگاه استبداد و ناسیونالیسم میفروشند خیلی زود محبویت شان را ازدست می دهند ...مردم روسیه حق دارند.این مردم تنها رهبران و مدافعان و نجات دهندگان خود را از تاریکی و استبداد روسیه و مذهب اورتودوکس و ناسیونالیسم درمیان نویسندگان روس می بیند.مردم می توانند یک کتاب بد[به لحاظ زیباییشناسی] را بر نویسنده ببخشایند، ولی یک کتاب زیانبخش [به لحاظ اخلاق و ایدئولوژی] را هرگز.''</blockquote>
بلینسکی این نامه را درپاریس برای دوستانش خواند.هرتسن آهسته به آننکوف،که خاطره ی آن صحنه را ثبت کرده است، گفت: این نوشته ی یک نابغه است،و خیال می کنم آخرین وصیتش.