کتاب توبیاس: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Oytius (بحث | مشارکت‌ها)
Oytius (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۳:
'''کتاب توبیاس''' یا '''کتاب توبیت''' (یونانی : Τωβιθ عبری: טובי ، טוביה به معنی توف-یه یا خدا خوب است) بخشی از کتاب مقدس است که تنها در نسخه [[کاتولیک]] و [[ارتدوکس]] وجود دارد و در سال ۳۹۷ به عنوان بخشی از کتاب مقدس برای کاتولیکها تصویب شد. مسیحیان پروتستان و شاخه های دیگر مسیحیت به دلیل اینکه این کتاب توسط یهودیان در تنخ قرار نگرفته است آنرا در کتاب مقدس جای ندادند. قبل از اینکه نسخه عبری و آرامی کتاب توبیاس در [[طومارهای دریای مرده]] کشف شد تصور میشد که دلیل اینکه این کتاب در [[تنخ]] نیست نوشته شدن آن در زمانهای بعدی باشد و تصور میشد که این کتاب در حدود سال ۱۰۰ میلادی نوشته شده است. ولیکن طومارهای یافته شده که مربوط به سالهای حدود ۱۰۰ قبل از میلاد تا ۲۵ میلادی میباشند نشان میدهند که نسخه اصلی این کتاب قدیمیتر از آن است که تصور میشده است. بر اساس نظر امروزی، این کتاب احتمالاً در زمان تدوین [[کتاب دانیال]] نوشته شده است. بعضی اعتقاد دارند که دلیل اینکه کتاب توبیاس در تنخ قرار نگرفته است تفاوت آن با شرع یهودی است زیرا در بخشی از کتاب خطبه عقد توسط پدر عروس و نه بر اساس دستور شرعی هلاخا توسط پدر داماد صورت میگیرد. ولیکن ممکن است در ابتدا این کتاب در تنخ وجود داشته بوده باشد و در گذر زمان حذف شده باشد. همچنین این کتاب در نسخه یونانی تنخ نیز وجود دارد. در زمان مدرن مهاجران صهیونیست به ارض مقدس تلاش کردند که این کتاب را به تنخ اضافه کنند زیرا داستانهای آن در مورد کشته شدن یهودیان به دست اقوام دیگر با تجارب آنها در سرزمینهای قبلی خود همخوانی داشت.
== تفسیر دانشگاهی ==
[[شائول شاکد]]، استاد دانشگاه ایرانی‌شناس [[دانشگاه عبری اورشلیم،اورشلیم]]، می‌نویسد که قطعاً این کتاب، بن‌مایه‌ای ایرانی ([[ادبیات مادی|مادی]]) دارد، گرچه خود برچی از خاورشناس‌ها در این موضوع شک دارند، ولی می‌توان با قاطعیت گفت که پشت‌زمینه (تِم) این داستان به اسطوره‌های ایرانی اشاره دارد.<ref>شاکد، ۱۳۸۹، ص 59</ref>
 
== خلاصه ==
کتاب توبیاس داستان یک اسرائیلی از قبیله [[نفتالی]] به نام توبیت را بیان میکند که در [[نینوا]] زندگی میکند. او توسط سارگون دوم پادشاه آشوریان در سال ۷۲۱ قبل از میلاد از سرزمین اسرائیل تبعید شده است. توبیت توسط پدربزرگ پدری خود بزرگ شده بود و به پرستش خدا در معبد اورشلیم پایبند مانده بود و مانند بقیه مردم به پرستش گوساله طلایی در دان توسط یروبعام روی نیاورده بود. در زمان تبعید او سعی داشت قوانین خاکسپاری یهودی را در مورد اسرائیلیهایی که کشته شده بودند اجرا کند. او در نینوا فردی را که در خیابان کشته شده بود دفن کرد. در آن شب او خوابیده بود تا اینکه مدفوع یک پرنده بر چشمانش افتاد و او را کور کرد. این مساله باعث ایجاد دردسر در ازدواجش شد و او آرزوی مرگ کرد. در این زمان در سرزمین مادها (ایران) زنی جوان به نام سارا نیز درخواست مرگ میکرد. او هفت شوهر قبلی خود را به خاطر یک شیطان به نام آسمودئوس از دست داده بود. آسمودئوس در هر هفت ازدواج قبلی او قبل از اینکه ازدواج رسمی شود در شب عروسی شوهر او را میکشت. خدا فرشته خود رافائل را به صورت یک انسان فرستاد تا توبیت را آرام کند و سارا را از شیاطین نجات دهد. در ادامه داستان پسر توبیت به نام توبیاه یا توبیاس به سراغ پولی که پدرش قبلاً در سرزمین ماد گذاشته بود میرود. رافائل خود را به صورت یک انسان در میاورد و در سفر همراه توبیاس میشود. تحت راهنمایی رافائل توبیاس به سرزمین مادها میرود. در زمانی که توبیاس میخواست پای خود را در رود دجله بشورد یک ماهی به او حمله میکند و سعی میکند پای او را بخورد. به دستور رافائل او ماهی را میگیرد و قلب و جگر و کیسه صفرای آن را در میاورد تا به دستور رافائل به عنوان دارو استفاده کند. بعد از رسیدن به سرزمین مادها رافائل به توبیاس میگوید که او با سارا ازدواج کند زیرا سارا دخترخاله او است. او به توبیاس میگوید که قلب و جگر ماهی را بسوزاند تا شیاطینی که شوهران سارا را میکشتند دور کند. آندو ازدواج کردند و بوی قلب و جگر ماهی آسمودئوس را به مصر دور کرد و رافائل او را زندانی کرد. پدر سارا که انتظار داشت توبیاس نیز مانند شوهران قبلی بمیرد برای او قبری تهیه کرده بود. صبح روز بعد از زنده ماندن توبیاس متعجب شده و برای او جشنی بسیار بزرگ ترتیب میدهد. توبیاس که به دلیل مسائل عروسی گرفتار میشود از رافائل درخواست میکند که پول پدرش توبیت را به او بازگرداند. بعد از جشن عروسی، توبیاس و سارا به نینوا میروند و رافائل به او میگوید که کیسه صفرای ماهی را برای بینا کردن پدرش استفاده کند. در این زمان رافائل به آنها میگوید که او یک فرشته بوده است و به بهشت بازمیگردد و توبیت خدا را ستایش میکند. توبیت به پسرش میگوید که از نینوا خارج شود زیرا خداوند آن را نابود خواهد کرد. بعد از دعا، توبیت در سن بالا میمیرد. بعد از خاک کردن پدر و مادرش، توبیاس به همراه همسرش به سرزمین مادها بازمیگردد.