فریدریش شلایرماخر: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
گسترش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۰:
اشلایرماخر به‌همراه [[هومبولت]] از بنیان‌گذاران [[دانشگاه برلین]] (۱۸۰۸-۱۸۱۰) بود که تا پایان عمر در این دانشگاه به تدریس پرداخت. او مترجم کلاسیک [[افلاطون]] به [[زبان آلمانی]] بود و
یکی از برجسته‌ترین اعضای حلقهٔ اولیهٔ رمانتیک بین سال‌های [[۱۷۹۶ (میلادی)|۱۷۹۶]] تا [[۱۸۰۶ (میلادی)|۱۸۰۶]] بود.<ref>Sherratt: 2006, p. 58</ref>
 
فردریش شلایماخر (۱۸۳۴-۱۷۶۸)، پدر هرمنوتیک، تردیدهایی بس جدی پیرامون عینی بودن متن انجیلی وارد می‌کند که سبب آغاز فرایند ویراین منبع سنت مذهبی (به عنوان یک منبع بدون خطا و تفسیری طابق به نعل) در سیر اندیشه غرب گردید. اما مسئولیت تکمیل این وظیفه به عهده فردریش نیچه (۱۸۴۴–۱۹۰۰)، متفکر اصلی پسامدرنیسم، افتاد و با این نظریه آغاز شد که زبان توان انتقال حقیقت غایی را دارا نیست. او این اندیشه را پیش کشید که هر آنچه برای ما مانده است، صرفاً تفسیر است.<ref name="test"> موج چهارم – رامین جهانبگلو- ترجمهٔ منصور گودرزی- نشر نی- چاپ چهارم 1384- ص 49-50</ref>
==فلسفه==
پایۀ روانشناسی شلایرماخر دوگانگی شدید بین نفس و غیر نفس است که زندگی انسان را تعاملی بین این عناصر و تفسیرشان به عنوان مقصد بی نهایت آن در نظر می گیرد. بنابراین دوگانگی مورد بحث مان مطلق نیست و گرچه در بنیان فرد است و فرد متشکل از جسم و روح ، ولی فقط واجد وجود است و مطلق نیست. نفس خود روح و جسم دارد، پیوستگی این هر دو آن را می سازد. "سازمان" و طبع مدرک ما یک عنصر معنوی دارد و "عقل" ما یک عنصر آلی دارد و لذا چیزی به اسم "ذهن خالص" یا "بدن خالص وجود ندارد. یک کارد کلی نفس، که فکر باشد، در مواجهه با غیر نفس، تبدیل به عمل غیرارادی یا خودانگیخته می شود و در هر دو حالت شکل آلی، یا احساس آن از یک سو و انرژی فکری آن از سوی دیگر با هم همکاری می کنند؛ نفس در ارتباط با انسان، طبیعت و جهان به تدریج فردیت واقعی خود را می یابد و بخشی از آنها می شود و "هر تداومی از خود حیات اعلی است."
کارکردهای خاص نفس، که از غلبۀ نسبی احساس یا عقل تعین می یابد عبارتند از کارکردهای احساس (یا اندام ها) و کارکردهای عقل. کارکردهای احساس به دو دسته ی عواطف (ذهنی) و ارتسامات (عینی) تقسیم می شوند و کارکردهای عقل بسته به غلبه ی عنصر منفعل یا فعال، به شناخت و اراده تقسیم می شوند. در شناخت، تفکر گرایشی هستی شناسانه به شی دارد. و در اراده، ابژه هدف غایی تفکر است. در مورد اول هر کس به روش خودش ابژۀ فکر را در خود وارد می کند و در مورد دوم هر کس آن را در جهان خود چون درختی غرس می کند. شناخت و اراده هر دو کارکردی از اندیشه و نیز شکلی از اقدام اخلاقی هستند.
 
== پانوشت‌ها ==