مری ولستون‌کرافت: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز ←‏زندگی‌نامه: مسأله --> مسئله وپ:همزه با استفاده از AWB
خط ۶۸:
مری ولستون کرافت مدتی به معلمی پرداخت و چند کتاب از جمله رمان Mary: a fiction را منتشر کرد. پس از آن در مؤسسه انتشاراتی [[جیمز جانسون]] که ناشرش بود مشغول به کار شد. با آغاز [[انقلاب کبیر فرانسه]] مری در سال [[۱۷۹۲ (میلادی)|۱۷۹۲]] به [[پاریس]] رفت تا شاهد انقلاب باشد. در آنجا با [[گیلبرت ایملی]] که سروانی آمریکایی بود زندگی کرد و نخستین دخترش فانی ایملی را در بهار [[۱۷۹۴ (میلادی)|۱۷۹۴]] به دنیا آورد. رابطه آنها تا سال بعد به تیرگی گرایید و مری خودکشی ناموفقی کرد. پس از آن به [[لندن]] بازگشت و دوباره به کار در مؤسسه انتشاراتی جانسون پرداخت. جانسون گروه انقلابی بانفوذی را نیز هدایت می‌کرد و مری به عضویت این گروه درآمد. دیگر اعضا عبارت بودند از [[ویلیام گودوین]]، [[توماس پین]]، [[توماس هول‌کرافت]]، [[ویلیام بلیک]] و [[ویلیام ووردزورث]].<ref name=soci>پاملا آبوت و کلر والاس</ref>
 
اشتیاق شدید به حقوق طبیعی در اواخر سدهٔ هجدهم، برخی از افراد را به‌ناچار به طرح مسألهٔمسئلهٔ حقوق زنان سوق داد. مری ولستون‌کرافت در پاسخ به [[تأملاتی در باب انقلاب در فرانسه]]<ref>تأملاتی در باب انقلاب در فرانسه Reflections on the Revolution in France</ref> نوشتهٔ [[ادموند برک]]، کتاب [[دفاع از حقوق انسانها]]<ref>دفاع از حقوق انسانها A Vindication of the Rights of Men</ref> را نوشت که در آن ادعا کرد: «حقی که یک انسان در بدو تولد از آن برخوردار است «درجه‌ای از آزادی، تمدن و دین است که با آزادی دیگر اشخاصی که با او در جامعه زندگی می‌کنند، سازگار است.» دو سال بعد [[احقاق حقوق زنان]] را به چاپ رساند. وی در آن‌جا می‌پرسد: «تصور کنید… آیا وقتی مردان از آزادی خود راضی و خشنودند… این رضایت ظلمی در حق زنان مطیع نیست؟» نظر او دربارهٔ حقوق زنان، کاملاً بر مبنای اصطلاحات آزادی‌خواهانهٔ برابری و حقوق طبیعی بنا شده است.<ref>[http://bourgeois.ir/the-subjugation-of-women//مقالهٔ انقیاد زنان، مجلهٔ بورژوا ]</ref>
او نگرش‌های تندروانه‌ای در مورد آموزش و آزادسازی زنان داشت و کتاب او تأثیری عمیق، هرچند با تأخیر، بر تفکر فمینیستی داشته است. او با روابط نامشروع، زایمان‌های خارج از ازدواج و شکلی از بردگی خواندن نهاد ازدواج با هنجارهای جامعه مقابله می‌کرد. او که به لحاظ سیاسی آگاه بود و قدرت اقناع کنندگی و پویایی تفکر داشت در روابطش آسیب‌پذیر بود و برخی وقت‌ها اقدام به خودکشی می‌کرد. او هیچ وقت رفتار متعارف نداشت.<ref>[[نایجل راجرز|راجرز، ن]]. ، تامپسون، م. (1393). فیلسوفان بدکردار. ترجمه احسان شاه قاسمی. تهران: [[انتشارات امیرکبیر]]</ref>