چشمه (فیلم ۲۰۰۶): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Alirezahvr (بحث | مشارکت‌ها)
اشتباه بودن داستان فیلم
برچسب: دارای ادبیات عامیانه
Alirezahvr (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۶:
 
داستان فیلم " چشمه " بیش از آنکه یک داستان عاشقانه باشد روایتی عرفانی دارد . تامی کریو (هیو جکمن) پزشکی است که سعی دارد داروی بیماری همسرش را پیدا کند. برای همین روی میمونی که تومور دارد آزمایش هایی انجام میدهد و خودخوری و تلاش میکند تا هرچه زودتر بیماری همسرش را علاج کند . داستان فیلم به 3 صورت مطرح میشود یا بهتر بگوییم فیلم 3 داستان را مطرح میکند که در نهایت به یکدیگر مرتبط میشوند. داستان اصلی روایت واقعی دکتر کریو است که در پیداکردن چاره ای برای بیماری همسرش است. همسرش ایزی (ریچل ویز) نویسنده است و حالا که تومور مغزی دارد و به پایان زندگیش نزدیک شده آخرین کتابش را با عنوان " چشمه " مینویسد و این کتاب را به تامی میدهد تا آخرین فصل را او بنویسد و آنطور که میخواهد تمامش کند . از اینجاست که داستان دوم که روایت کتاب ایزی است شروع میشود ،این داستان درباره ی قوم مایاها (حدودا 500 سال پیش) و مربوط به رانده شدن اسپانیا از امریکای شمالی به قسمت های امریکای مرکزی و جنوبی است که توسط یک داروغه رقم میخورد که عضو فرقه ی اپوس دئی که از فرقه های متعدد مسیحیت میباشد. در این داستان آرنوفسکی سعی کرده تا با قراردادن بازیگران اصلی به عنوان شخصیت های داستان کتاب " چشمه " ارتباط بیش تری با بیننده برقرار کند چرا که داستان فیلم انقدر سردرگم است که به نظر اگر قرار بود از بازیگران متعدد برای نقش های هر داستان استفاده شود واقعا بیننده گیج میشد . داستان این کتاب هم درباره ی " درخت زندگی " است ، درختی که بعضی از فرقه ها به جاودانگی آن معتقد اند. توماس فرمانده سپاه اسپانیا (هیو جکمن) به دستور ملکه ایزابل (ریچل ویز) باید این درخت را پیدا کند (میگویند هر کس از شیره این درخت بنوشد ، جاودانه میشود) . اما داستان سوم که متاسفانه در خیلی از سایت هایی که نقدی از این فیلم منتشر کرده اند آن را در زمان آینده تعریف کرده اند و حتی جایی نوشته شده که این داستان روایت مردی است در کره ی ماه و .... که کاملا غلط است.
 
داستان سوم همان ذهن درگیر تامی است که در حبابی گیرافتاده و درختی که فقط با آن سر می کند، همان ایزی همسرش است و تنها چیزی که در ذهن دارد همسرش ایزی است و به فکر راه درمان اوست ، چرا که اگر دقت کرده باشید وقتی تامی با آن حالت عجیب (چهره رنگ پریده ، موهای تراشیده) ایزی را در آن حباب میبیند سریع به خودش می آید و خودش را در همین دنیا میبیند . یا مثلا زمانیکه ایزی میمیرد ، درختی که در حباب با اوست هم از بین میرود و تامی فریاد میزند " نمیر ، نمیر ، خواهش میکنم نمیر و .... " که نشان از تقلای تامی برای نجات همسرش ایزی را دارد . این از روایت عاشقانه فیلم که بسیار ظریف کار شده است .
اما بحث عرفانی فیلم. آیا مرگ راه درمان دارد ؟ آیا میتوان از مرگ جلوگیری کرد ؟در ابتدای فیلم با این نوشته روبرو میشویم که در ابتدای کتاب ایزی "چشمه" است: "بدین ترتیب او آدم و حوا را بیرون کرد و در سمت شرقی باغ عدن فرشتگانی قرار داد تا با شمشیر آتشینی که به هر طرف میچرخید راه درخت زندگی را محافظت کنند" سقوط انسان آیه ی 24
 
منظور همان " درخت زندگی " است که در هر سه داستان به چشم میخورد ، در داستان قدیمی تلاش برای رسیدن به درخت و جاودانگی ، در داستان دوم استفاده از این درخت برای تولید دارویی شفابخش و در داستان سوم ( ذهن تامی ) این درخت نمادی است از ایزی و تلاشی است برای بقای آن و جاودانه کردن او .