تد باندی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
FreshmanBot (بحث | مشارکتها) جز اصلاح فاصله مجازی با استفاده از AWB |
FreshmanBot (بحث | مشارکتها) جز ←دوران دانشگاه: اساتید -> استادان / با استفاده از AWB |
||
خط ۴۷:
پس از اتمام دوران دبیرستان در ۱۹۶۵، باندی یک سال را در [[دانشگاه پاجت ساند]] گذراند و بعد به [[دانشگاه واشینگتن]] رفت تا [[زبان چینی]] بخواند. در ۱۹۶۷ او ارتباطی عاشقانه با یکی از همکلاسیهایش در دانشگاه واشینگتن برقرار کرد. در زندگینامههای باندی این دختر با چندین [[نام مستعار]] معرفی شده، به خصوص به نام استفانی بروکس. در ۱۹۶۸ او دانشگاه را رها کرد و چند شغل بسیار کم درآمد را تجربه کرد. اندکی بعد او برای فعالیت در کمپین [[انتخابات ریاست جمهوری]] برای [[نلسون راکفلر]] در [[سیاتل، واشینگتن]] داوطلب شد و در همایش ملی جمهوری خواهان در میامی به عنوان یکی از نمایندگان راکفلر حضور یافت. در آگوست ۱۹۶۸ بروکس روابط خود با باندی را قطع کرد و به کالیفرنیا نزد خانوادهاش بازگشت. به نظر بروکس، باندی بلند همت نبود و با لحاظ شخصیتی رشد یافته محسوب نمیشد. روانشناس، دوروتی لویس این واقعه را [[پاشنه آشیل]] روند شکل گیری شخصیت باندی میداند. هنگامی که بروکس دست رد به سینه باندی زد، او عملاً نابود شد. او به کلرادو و [[شرق دور]] رفت تا با اقوامش ملاقات کند. او برای یک ترم در کلاسهای [[دانشگاه تمپل]] در فیلادلفیا حضور یافت. آنطور که رول معتقد است در همین اوان باندی به برلینگتون رفت تا اسناد اصلی تولدش را مشاهده کند. برای اولین بار هویت اصلی والدینش برای تد آشکار شد.
در ۱۹۶۹ وقتی باندی به واشینگتن بازگشت با الیزابت کلاپفر آشنا شد (در کتابهایی که درباره باندی نوشته شدند الیزابت با نامهای مستعار مگ آندرز، بث آرچر و لیز کندال معرفی شدهاست) او یک زن مطلقه از [[اوگدن]] [[یوتا]] بود که در [[دانشکده پزشکی]] واشینگتن به عنوان منشی کار میکرد. رابطه آتشین آنها تا پیش از اولین تجربه زندان باندی در یوتا که در سال ۱۹۷۶ اتفاق افتاد ادامه داشت. در میانه دهه هفتاد، باندی که اکنون با هدف و مصمم بود برای دریافت درجهای در رشته روانشناسی دوباره به دانشگاه واشینگتن بازگشت. او دانشجوی ممتازی بود و نظر مثبت
در ۱۹۷۳ طی سفری از جانب حزب، باندی سفری به کالیفرنیا داشت. طی این سفر او دوباره با [[دوست دختر]] سابقش، بروکس ملاقات کرد. باندی به شخصی جدی تبدیل شده بود که وقف زندگی حرفه ایش بود. به نظر میآمد او در نقطه اوج حرفهای حقوقی و سیاسی است و این بروکس را مسحور میکرد. باندی کماکان با کلاپفر قرار میگذاشت و البته هیچ یک از این دو زن از وجود دیگری آگاه نبود. در پاییز ۱۹۷۳ او در مدرسه حقوق <small>UPS</small> نامنویسی کرد. بروکس چندین بار با هواپیما به سیاتل آمده بود تا با باندی وقت بگذراند، باندی کماکان به بروکس ابراز عشق میکرد. آنها در مورد ازدواج صحبت کرده بودند، حتی در مقطعی باندی، بروکس را به عنوان نامزدش به دیویس معرفی کرده بود. اما در ژانویه ۱۹۷۴، باندی ناگهان و به طور کامل تماس با بروکس را قطع کرد. تماسهای تلفنی و نامههای بروکس بی پاسخ ماندند. یک ماه بعد بروکس توانست با باندی تماس بگیرد تا از او در مورد این قطع ارتباط ناگهانی توضیح بخواهد. باندی با لحنی آرام و بی تفاوت گفت: " استفانی، نمیدونم داری راجع به چی حرف میزنی!..." و گوشی را قطع کرد. آنها هرگز دوباره با هم صحبت نکردند. باندی بعدها توضیح داد "میخواستم به خودم ثابت کنم که اگه میخواستم میتونستم با اون ازدواج کنم". تقریباً همزمان با این رویداد غیبتهای متعدد باندی در کلاسهای دانشکده حقوق آغاز شد تا آوریل همان سال که او به طور کامل رفتن به دانشکده را متوقف کرد و همزمان دخترهای جوانی در شمال غرب پاسیفیک شروع به ناپدید شدن کردند.
|