سید عبدالله بهبهانی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Rezabot (بحث | مشارکت‌ها)
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با استفاده از AWB
خط ۴۹:
| پانویس =
}}
'''سید عبدالله بهبهانی''' (۱۲۱۹ [[نجف]] - ۲۵ تیر ۱۲۸۹ [[تهران]]) از [[مجتهد]]ان [[شیعه]] و رهبران [[جنبش مشروطه ایران]] بود. وی در برههٔ کوتاهی -بلافاصله پس از برقراری مشروطه- قدرت بسیاری یافته بود به طوری‌کهبه‌طوری‌که عملاً مانند یک شاه بر کشور حکومت می‌کرد و افرادی که می‌خواستند در ایالت و ولایات به مقامات مهم کشوری و لشکری برسند یا در پایتخت پست‌های وزارت و صدارت را احراز کنند به وی مراجعه می‌کردند و به همین جهت و با توجه به رنگ چهرهٔ تیره‌اش نزد عموم مردم به '''شاه سیاه''' معروف شده بود.<ref>محمدعلی جمال‌زاده، سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی و بعضی مبارزات او</ref>
 
== زندگی ==
خط ۵۶:
سیدعبدالله در نجف نزد [[شیخ مرتضی انصاری]]، حاج میرزا محمدحسن شیرازی و حاج سید حسین کوه کمره‌ای و دیگران تحصیل کرد و درجه اجتهاد گرفت. در سال ۱۲۵۶ به تهران آمد و به جای پدر به امور دینی و اجتماعی پرداخت.
 
آیت الله [[سید محمد بهبهانی]] فرزند سید عبدالله بهبهانی بود. وی در نجف درس خوانده بود و از شاگردان [[آخوند خراسانی]] به شماربه‌شمار می‌رفت و خود در [[مشروطه]] نقش داست و در زمان محمدرضا شاه از علمای مرتبط با دربار بود ولی در قضیه [[تظاهرات ۱۵ خرداد|خرداد ۱۳۴۲]] به مخالفت با دربار دست زد. ودرو در روز نهم اسفند ماه سال ۱۳۳۱ که
دکتر مصدق از شاه خواسته بود که موقتاً ایران ترک کند سید محمد بهبهانی با نامه‌ای از سوی آیت‌الله کاشانی مانع از رفتن شاه شد؛ و با تمام وجود به آیت‌الله کاشانی اسرار کرد
که با تهیه و تنظیم نامه‌ای نگذارد که شاه ایران را ترک کند.
خط ۶۲:
== در مشروطه اول ==
{{جنبش مشروطه}}
در جریان جنبش مشروطه همراه با [[سید محمد طباطبائی]] با [[عین‌الدوله]] به مخالفت پرداخت و در تحصن مشروطه‌خواهان در [[حضرت عبدالعظیم]] و سپس [[قم]] شرکت داشت. وی از مؤسسان مشروطه و رهبران اصلی آن به شماربه‌شمار می‌رود{{مدرک}}.
 
ورود دو سیّد به جریانات جنبش مشروطه بدین شکل آغاز گردید که در این هنگام [[بانک استقراضی|بانک استقراضی روس]] به دنبال زمینی در میان شهر می‌گشت تا ساختمان این بانک را بنا کند. پشت بازار کفاش‌ها یک مدرسهٔ ویرانه و یک گورستان قرار داشت که از موقوفات بود. «کسانی از مردم می‌رفتند و از علما کمی از اطراف قبرستان را می‌خریدند و برای خود خانه می‌ساختند و علما به نام اینکه موقوفاتِ از کار افتاده را می‌توان فروخت… از فروختن و قباله دادن بازنمی‌ایستادند.»<ref>ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی، نشر بنیان، چاپ پنجم، ۱۳۶۷، جلد اول، برگ ۵۵ - ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین و متولیان آن در تاریخ اجتماعی ایرانیان، شرکت کتاب، ۱۳۹۲ برگ‌های ۱۲۴ تا ۱۲۶</ref>
 
برخی از دلال‌ها به رئیس بانک روس یادآوری کردند که می‌توان این زمین و قبرستان را از علما خرید و ساختن بانک را در آنجا تأسیس کرد. آنهاآن‌ها نیز نزد [[شیخ فضل‌الله نوری|شیخ فضل‌الله]] رفتند، او هم مدرسه و گورستان را به بهای هفتصد و پنجاه تومان به آنهاآن‌ها فروخت و پولش را جیب گذارد.<ref>همان‌جا، همان صفحه</ref>
 
اکنون شیخ فضل‌الله با قدرتی که از طریق دربار [[عبدالمجید عین‌الدوله|(عین الدوله)]] به دست آورده بود، هرآنچه می‌خواست انجام می‌داد و کوچکترین اعتنایی هم به بهبهانی و متحدش طباطبایی نمی‌کرد. فروش زمین موقوفه توسط آخوند درباری به روس‌ها، سبب خشم دو سید شد به طوری کهبه‌طوری‌که طباطبایی به رئیس بانک پیغام فرستاد که: «این قبرستان و مدرسه را خراب کردن به هیچ قانونی مشروع نیست و نخواهم گذاشت زمین در تصرف شما بماند.»<ref>احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات امیر کبیر، چاپ نوزدهم، ۱۳۸۷، برگ ۵۷، ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین و متولیان آن در تاریخ اجتماعی ایرانیان، شرکت کتاب، ۱۳۹۲ برگ‌های ۱۲۴ تا ۱۲۶</ref>
 
در معامله‌های متوالی و متتابع این زمین، به هیچ وجه پای جناب حاج شیخ فضل [الله] در کار نبوده است. معامله‌ها نزد «آقا سیدعلی اکبر (تفرشی) طاب ثراه» شده، اقرار بر وقوع و اعتراف بر آن [را] جمعی از علمای اعلام از قبیل «آقا سید عبدالله» [بهبهانی]، «حاجی شیخ مرتضی»، «صدرالعلما» و «شیخ محمدرضا قمی» و … نوشته‌اند و خود سیدعلی اکبر طاب ثراه وقوع معامله را تسجیل کردهاند. فقط آنچه شیخ [فضلالله] تصدی نمودهاند همان معامله ی احتیاطیه‌ای است که تبدیل به احسن نموده اند و آن، قبل ازاین معامله بوده استبوده‌است. باری، نسبتی دادند از روی کذب به جناب شیخ، ولی خطا بود و پای غیر در میان…»<ref>دربارهٔ فروش زمین چال به بانک استقراضی، و بی پایگی اتهامات مورخین به شیخ، مطالعه مقالات زیر توصیه می‌شود: شیخ فضل‌الله نوری از پندار تا واقعیت، لطف‌الله اجدانی، مندرج در: نگاه نو، ش20، خرداد- تیر 1373، صص 30-50؛ افسانه فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: همان، ش 38، صص 7-25. همچنین مرحوم سیدحسن امین در مستدرکات اعیان الشیعه، دارالتعارف المطبوعات، بیروت 1412 ق/ 1992 م، ج 4، ص 139، بحث خوبی در این باره دارد.</ref>
 
نکتهٔ مورد تأمل دیگر در گزارش مورخان آن است که گزارشگران به طوربه‌طور کلی از مخالفان سرسخت شیخ بوده و چه بسا نگارش تاریخ را فرصتی برای تصفیه حساب شخصی و خطی خویش با شیخ انگاشته اندانگاشته‌اند. توجه به این نکته نیز دیوار بی‌اعتمادی را بین خواننده و آنهاآن‌ها ضخیمتر ساخته و پژوهشگران را وامی‌دارد که برای درک «واقعیّت» ماجرا به جستجوی اسناد و مدارک دست اول تاریخی برخیزند. برای نمونه، می‌توان به [[ناظم‌الاسلام کرمانی|ناظم الاسلام کرمانی]] اشاره کرد که شیخ فضل‌الله نوری او را به علت درج مقالات کفرآمیز در روزنامه ی «کوکب دری»۱۸ تکفیر کرده و کرمانی نیز از این امر بسیار ناراحت بود. ۱۹بدیهی است که شرط اول هر قضاوت «منصفانه»، «بیطرفی» قاضی است و دریغ که این افراد، فاقد این شرط اولی و اساسی انداساسی‌اند.<ref>تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، 4/169-170.</ref>
ناظم الاسلام کرمانی (و به دنبال وی کسروی و ملکزاده) در گزارش خویش از واقعه به هیچ وجه اشاره‌ای به اقوال دیگر رایج درمیان مردم راجع به واقعهی یاد شده ندارند و به گونه‌ای از ماجرا سخن گفتهاند که خوانندهی بی‌اطلاع، فکر می‌کند که نسبت فروش بانک به شیخ شهید، مسلم بوده و کسی درایندر این امر شک نداشته استنداشته‌است! حال آنکه با مروری بر جراید آن ایام، در می‌یابیم که قضیه چنین نبوده و قول دیگری نیز دربارهی چگونگی واقعه بر سر زبانها بوده استبوده‌است.
 
سر انجام این دو سید موفق شدند با تحریک تعصبات مذهبی مردم آن‌ها را علیه ساختمان بانک استقراضی روس در آن مکان بشورانند. مردم متعصب نیز به محل ساختمان نیمه کارهٔ بانک یورش بردند و آنجا رای با خاک یکسان کردند.<ref>همان‌جا، برگ‌های ۵۵ تا ۵۷</ref>
خط ۷۹:
کار بالا گرفت. رئیس بانک به وزارت خارجه شکایت برد، عاقبت پای عین الدوله رئیس‌الوزراء و متحدش شیخ فضل‌الله نیز به میان کشیده شد؛ ولی چون خبر به گوش شاه رسید، او که از از قدرت پایگاه حکومت مذهبی وحشت داشت کوتاه آمد و گفت: «خسارت بانک را بدهند و زمین را به حال خود و گذارند.»<ref>ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، برگ ۳۲۷ - ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین و متولیان آن در تاریخ اجتماعی ایرانیان، برگ ۱۲۵</ref>
 
در این واقعه دو سید پیروز شدند، اما شیخ فضل‌الله بسیار موهون گشت، چه فروشندهٔ زمین او بود، در نتیجه عین الدوله نیز در مقام جبران توهین شیخ فضل‌الله برآمد.<ref>همان‌جا، یرگ ۳۲۸</ref> از معممین با نفوذ تهران [[امام جمعه]]، داماد شاه با عین الدوله و شیخ نوری هم دست می‌شوند و تلاش می‌کنند با صحنه سازیصحنه‌سازی در مسجد شاه دو سید رای از میدان به در کنند. آقایان هم در اعتراض به دولت با جمعی از یارنشان به شاه عبدالعظیم می‌روند و در آنجا متحصن می‌گردند.<ref>کسروی، تاریخ مشروطه ایران، برگ ۶۴</ref>
 
بدین صورت بود که پای دو سید به انقلاب مشروطه کشیده شد، بدون آنکه کوچک‌ترین اعتقادی به آزادی یا مشروطیت داشته باشند. در واقع مدت‌ها پیش از آن که طباطبایی و بهبهانی به شاه عبدالعظیم کوچ کنند، جنبش مردمی علیه دولت آغاز شده بودو بازرگانان در اعتراض به استبداد حکومتی و اجحافی که [[ژوزف نوز|مسیو نوز بلژیکی]] وزیر گمرکات به تجار می‌کرد به آنجا رفته و متحصن شده بودند.<ref>کسروی، تاریخ مشروطه ایران، برگ ۵۱، ر.ک. مهرا ملکی، نقش دین… برگ‌های ۱۲۵ و ۱۲۶</ref>
خط ۸۹:
از طرف مجلس، مقرّر شد که آقایان سیّد عبداللّه و آقامیرزا سیّدمحمّد طباطبایی به [[حضرت عبدالعظیم]] بروند و به هر طریقی که صلاح می‌دانند، همراهانش را به شهر برگردانند. … شیخ و سایر عُلما، نهایت پذیرایی را برای ورود عُلما به جا آوردند و با نهایت احترام حضرات را وارد باغ محلّ سکونت شیخ کردند. … سیدعبداللّه مجتهد، شروع به مطلب نمود که سبب این حرکت ناگهانی (تحصّن) شما در این مکان چه بود؟ … شیخ شروع کرد به بیان تلاش‌هایی که جمعاً برای نهضت انجام دادند و هزینه‌هایی که پرداختند و قضیه انتخاب وکلا و تدوین قوانین و … می‌گوید: کراراً گفتم ما طبقه مسلمانان که دارای قانون و کتاب آسمانی هستیم، چرا از روی قانون قرآن رفتار نکنیم و از روی قانون آلمان و انگلیس وضع قانون نماییم. کسی به این حرف‌های من اعتنایی نکرد؛ بلکه در روزنامه‌ها مرا توهین کردند و در این وقت، جماعتی از این مردم، زبان بدگویی و بدنویسی بر ما گشودند تا آن اندازه که مرا از اظهارش شرم می‌آید. … تکلیف خود را در آن دیدم که در گوشه خانه نشینم و از مردم کناره گرفتم؛ چندی در خانه مقیم شدم. شما دو بزرگوار چند بار مرا به اصرار به مجلس بردید. در مجلس غیر از جمع اضداد و اختلاف آرا از وکلا ندیدم و جمعی را چنان با خود طرف قهر و غضب دیدم که از چهره ایشان آثار قهر پدید بود که مرا از ملاقات با ایشان اندیشه بود. همان قدر که از مجلس بازگشتم در خانه نشستم و در بر خلق بستم. … آن وقت، ملّت غیور، خانه نشینی مرا گمان اسباب چینی کردند؛ در مجالس متعدّد در دفع من سخن می‌گفتند؛ آخرالامر، جماعتی مخصوص، کمر قتل مرا سخت بستند و اصلاح امور مملکت اسلامی را در اعدام و افنای من دیدند ….
 
آقای طباطبایی رو به شیخ کرد و گفت: مقاصد شما چه چیز است و مستدعیات شما چه؟ بفرمایید ما هم بدانیم. شیخ خواسته‌ها و مقاصد خود را در سه چیز خلاصه کرد: اوّلاً فعلاً در موضوع مشروطیت و مجلس و وکلا و حدود و عرف، ابداً حرفی نداشتم و ندارم. در حدّ سلطنت و حدود وزرا و دوایر دولتی حرفی نیست و این مجلس برای امروزه ما خیلی لازم است؛ امّا چه نوع وکیل برای مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باید باشد؟ … وکیل مسلمان، باید مسلمان باشد و وکیل خارج از ملّت اسلامی به درد ما نمی‌خورد و امور ما را برصلاح نمی‌کند. هفت الی هشت نفر هستند که از متّهمی گذشته، مسلمان نیستند. خود شما هم آن‌ها را می‌شناسید. خلاصه این چند نفر از مجلس باید خارج شوند. مطلب دوم: مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی به جا است؛ امّا مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقه شرع مقدّس نبوی خارج نشود؛ پس ما را در موضوع مشروطیت ابداً حرفی نیست؛ امّا آزادی که جزو مشروطیت نیست. آزادی زبان یک چیز (تجربه و وجدان) است؛ امّا نه تا اندازه‌ای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند، آزادی قلم و زبان، برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمّه اطهار هر چه خواهند بنویسند و بگویند؟ «کوکب دری» را بخوانید تا بدانید من از چه راه است که این طوراین‌طور می‌شوم …؛ اما مسئله سیمین: شما را به خدا و به مسلمانی شما و وجدان شما، ببینید سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامی در پای منبر حاضر باشند و یک نفر واعظِ متّهمِ بابیة العقیده، در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما و پیشوایان و نسبت به بزرگان دین و نسبت به وزرا و اعیان و اشراف و غیرها بگوید. … این مردم گیج (تحریکات فتنه) ملّت ما، به شما راه نمی‌برند، امروزه چون محتاج شما هستند، این است که آنهاآن‌ها (سکرت فراماسونها) شما را با لفظ، به مراتب عالیه رسانده‌اند؛ برای این است که قوّه و قدرتی به دست بیاورند. آن وقت شما را از درجات علیا به مرتبه سفلا برمی‌گردانند. اوّلین علامتش این است که میانه شما را با من چنان برهم زده‌اند که هیچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما می‌رسد. … آیا شنیده‌اید که همین واعظین، از ترس عمّال امور دیوانی و اولیای امور، دربه در ولایات بودند؛ امروز با خوشوقتی بازگشت کرده، می‌خواهند ما را به ترقّی و سعادت راهنمایی نمایند؟ به هر تقدیر این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان به همه کس مکشوف است، یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند و قدم بر منبر نگذارند.
 
آخرالامر طباطبایی مجدّدا متذکّر شدند که شما به شهر تشریف بیاورید، من ضامن و ملتزم می‌شوم که هر سه مطلب شما را انجام و شما را آسوده دارم. سند هم اگر بخواهید خواهم داد. شیخ گفت جناب عالی از این ضمانت‌ها بسیار فرموده و التزام‌ها داده‌اید؛ زیرا که این داستان اوّلین ما نیست. فعلاً این سندی که می‌خواهید به من بدهید، مثل همان سند است؛ خیر سند ندهید؛ ضامن من نشوید. به سلامتی به شهر بروید، مراتب را در مجلس مطرح کنید، اگر صلاح دیدند و مختصر مستدعیات ما را انجام کردند، ما همین‌طور که آمدیم، خودمان به شهر مراجعت خواهیم کرد، [خلاصه مستدعایات] اوّل: عزل و تبعید شش نفر وکیل از مجلس؛ دوم: قدغن موقوفی جراید و تبعید دو سه نفر از مدیران جراید از تهران؛ سوم: تبعید چهار نفر واعظ از تهران یا قدغن و نرفتن منبر.<ref>هاشم محیط مافی: مقدمات مشروطیت، ص 357368. البتّه اصل این نوشته‌ها مربوط به کتاب خطی میرزا نصرالله مستوفی تفرشی است که متأسفانه محیط مافی، بدون ذکر منبع، مطالب را از آن کتاب اخذ کرده استکرده‌است. جهت توضیح بیش تر، ر.ک. محمد ترکمان: مکتوبات، اعلامیه‌ها،... ، ج 2، ص 13 15.</ref>
 
== در استبداد صغیر ==
خط ۹۸:
[[مهدی ملک‌زاده]] از شاهدان عینی به توپ بستن مجلس، می‌نویسد:
 
<blockquote>در وهلهٔ اول حمله و هجوم قوای دولتی به مجلس در مقابل یک مقاومت دلیرانهٔ مجاهدین راه آزادی در هم شکست و قشون مهاجم رو به فرار گذارد و قسمتی از میدان مجلس آزاد شد و در نتیجهٔ کشته شدن توپچی‌هایی که توپ‌های آنهاآن‌ها در صف مقدم بود، چند اراده توپ بدون محافظ در جلوخان مجلس باقی ماند. مجاهدین که از این پیشرفت خود تشجیع شده بودند، برای به غنیمت گرفتن توپ‌ها درب مجلس را باز کردند و چند نفر به سرکردگی اسدالله خان جهانگیر، عمه‌زاده [[جهانگیرخان صور اسرافیل|میرزا جهانگیر خان]] (صور اسرافیل) در میان گلولهٔ توپ و تفنگ، خود را به توپ‌ها رسانیده و آنهاآن‌ها را در تصرف درآورده، به طرف مجلس کشیدند؛ ولی غفلتاً شلیک شدیدی از طرف قشون دولتی شد و اسدلله خان شهید گردید و چند نفر مجروح شدند…
 
لیاخوف فرمانده کّل که از عقب‌نشینی قشون دولتی پریشان شده بود، فوراً حکم کرد که صاحب‌منصبان روسی فرماندهی قسمت‌های مختلف را در دست بگیرند و امر نمود بلادرنگ حملهٔ عمومی شروع شود.
 
با کمال تأسف در همان موقع که مجاهدین در نتیجهٔ پیشرفت مختصری که کرده بودند تشجیع شده و حرارتی در آنهاآن‌ها پیدا شده بود، آقایان بهبهانی و سایر علما که در مجلس بودند، عده‌ای را به آن سنگرها فرستادند و مجاهدین را قسم می‌دادند که برادرکشی نکنند و دست از جنگ بکشند. حتی از طرف بهبهانی به آنهاآن‌ها پیغام داده شده بود که من فوراً با هر خطری هست به باغ شاه می‌روم و به جنگ و خونریزیخون‌ریزی خاتمه می‌دهم.
 
عده‌ای از مجاهدین با حال تأسف سنگرها را ترک کردند و گریه‌کنان تفنگ‌های خود را دور انداخته، از درب عقب مجلس بیرون رفتند. عدهٔ دیگر گوش نداده، مردانه تا آخرین ساعت جنگ کردند و در راه وطن شهید شدند. آقایان [[سید محمد طباطبایی|طباطبایی]] و بهبهانی در هم موقع ای که آتش جنگ در کمال شدت شعله‌ور بود، به گزاردن نماز وحشت پرداختند و به جای اینکه مجاهدین را تشویق به پایداری و دفاع از مشروطیت نمایند، برای اینکه خونریزیخون‌ریزی نشود، آن‌ها را مجبور به ترک جنگ و پایین آمدن از سنگرها کردند… در اینجا ناگفته نماند از صد و بیست انجمن که به نام طرفداری از مشروطیت در تهران منعقد می‌شد، فقط انجمن آذربایجان و انجمن مظفری در جنگ شرکت کردند و اکثر افراد آن دو انجمن جان خود را در راه آزادی فدا کردند…<ref>مهدی ملک‌زاده، زندگانی ملک‌المتکلمین، انتشارات علی‌اکبر علمی و شرکاء، تهران، اردیبهشت ۱۳۲۵، برگ‌های ۲۶۰ و ۲۶۱</ref>
 
</blockquote>