آگاهی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات: جایگزینی پیوند جادویی شابک با الگو شابک |
FreshmanBot (بحث | مشارکتها) جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با استفاده از AWB |
||
خط ۳:
در [[فلسفه ذهن|فلسفهٔ ذهن]]، '''آگاهی''' {{انگلیسی|awareness}} با [[خودآگاهی]] (consciousness) برابر نیست بلکه هر یک تعریف جداگانهای دارد.
برای نمونه، [[دیوید چالمرز]] تفاوت میان آگاهی و خودآگاهی را
{{نقل قول|آگاهی، قرین روانشناختی خودآگاهی است.}}
== مفهوم آگاهی ==
هر کسی روزانه تجربههای آگاهانهٔ فراوانی دارد. برای نمونه، آگاهی از گل قرمزی که در باغچهٔ حیاط است؛ یا صدای هواپیمایی که در آسمان در حال پرواز است؛ یا مزهٔ شکلاتی که روی زبان فرد است و … نمونهٔ نخست از سنخ تجربهٔ آگاهانهٔ دیداری، دومی شنیداری و سومی چشایی بود. هر یک از این تجربههای آگاهانه «خصیصهٔ پدیداری» (phenomenal character) دارند به این معنی که کیفیت (qualia) خاصی برای تجربهٔ
== مسئله تبیینی آگاهی ==
خط ۲۳:
همهٔ این پدیدهها با مفهوم آگاهی مرتبطاند؛ گاهی یک حالت ذهنی را به این خاطر آگاه مینامیم که دسترسی درونی به آن ممکن است یا میتوانیم از آن گزارش دهیم. گاهی به این دلیل که یک دستگاه میتواند بر اطلاعات دریافتی از محیط واکنشی از خود نشان دهد یا به آن اطلاعات توجه کند یا از آن اطلاعات برای کنترل رفتار استفاده کند، آن دستگاه را آگاه میدانیم و گاهی یک موجود را در حال بیداری آگاه مینامیم. پس آگاهی با همهٔ این مفاهیم مرتبط است.
با وجود این، دربارهٔ تبیین علمی این پدیدهها مشکلی وجود ندارد؛ همهٔ
اگر آگاهی فقط همین پدیدهها بود، هیچ مشکلی در تبیین آن نداشتیم؛ درست است که در حال حاضر تبیین کاملی از این پدیدهها نداریم و شاید تبیین تفصیلی برخی از
چالمرز مسئلهٔ دشوار آگاهی را مسئلهٔ «تجربه» مینامد. به نظر او، وقتی فکر یا ادراک میکنیم، اطلاعاتی در ما پردازش میشوند، اما فکر یا ادراک به همین مقدار محدود نیست، بلکه علاوه بر آن، از یک جنبهٔ سابجکتیو هم برخوردار است؛ به تعبیر نیگل (Nagel 1974) کیفیت خاصی برای آگاه بودن وجود دارد. این جنبهٔ سابجکتیو یا کیفی همان تجربهاست؛ همان چیزی که احساس میشود مانند رنگی که از شیء در تجربهٔ بصری احساس میکنیم، بویی که از شیء در تجربهٔ بویایی احساس میکنیم و همینطور. این احساسات بسیار متفاوتاند؛ برخی از
مسئلهٔ دشوار آگاهی این است: اگر تجربه پایههای فیزیکی داشته باشد، چگونه و چرا از این امور فیزیکی که به کلی ناآگاهانهاند به وجود میآید؟ چرا فرایندهای فیزیکی موجب پیدایش یک حیات درونی کاملاً پیچیده و غنی میشوند؟ ارتباط مفهومی میان فرایندهای عصبی و آگاهی پدیداری چیست؟ این همان مسئلهای است که در متون فلسفهٔ ذهن «شکاف تبیینی» نامیده میشود که در این جملهٔ معروف هاکسلی به آن اشاره شدهاست: «چگونگی ظهور چیز چشمگیری مثل حالت آگاهی در نتیجهٔ انگیزش بافتهای عصبی درست به اندازهٔ ظهور غول از مالش چراغ علاءالدین تبیینناپذیر است» (Huxley 1866).
=== [[شکاف تبیینی]] ===
مشکل [[شکاف تبیینی]] یا مسئلهٔ دشوار آگاهی از طریق چند استدلال بیان شدهاست که در ذیل به برخی از
# '''استدلال معرفت''': در این استدلال، ابتدا فرض میکنیم که شخصی به نام ماری در اتاقی سیاه و سفید محبوس است و از طریق تلویزیون و کتابهای سیاه و سفید همهٔ معلومات فیزیکی و فیزیولوژیک را دربارهٔ ادراک رنگها میآموزد. او میداند که هنگام تجربهٔ رنگ قرمز چه رویدادهای فیزیکیای رخ میدهند امّا خودش هنوز تجربهای از رنگ قرمز ندارد. حال فرض کنیم که او از آن اتاق آزاد میشود و برای نخستین بار رنگ قرمز را تجربه میکند. آیا ماری پس از این تجربه «معرفت جدیدی» را به دست میآورد؟ پاسخ ما به این پرسش مثبت است. حال از یک طرف فرض بر این است که ماری به همهٔ امور فیزیکی مربوط به ادراک رنگها معرفت دارد و از سوی دیگر، به کیفیت ذهنیِ قرمز (تجربهٔ کیفی رنگ قرمز) معرفت ندارد و از آنجا که متعلّق معرفت و عدم معرفت نمیتوانند یکی باشند، نتیجه میگیریم که «کیفیت ذهنی» از جمله «امور فیزیکی» نیست (Jackson 1986: 291-5). بر اساس این استدلال، تبیین فیزیکیِ کیفیات ذهنی ممکن نیست.
# '''استدلال کریپکی''' (Kripke 1972: Lecture III, 106 ff): در موارد متعارف «تحویل»، ابتدا احساس پدیداری خود را از مبدأ تحویل کنار میگذاریم تا تحویل آن به امر بنیادیتر ممکن شود (فرض این است که مقصد تحویل امر بنیادینی است که همهٔ ویژگیهای ظاهری و سطح کلان مبدأ تحویل را
# '''استدلال تصورپذیری''': این استدلال بر تصورپذیری و امکان منطقی زامبیها مبتنی است. زامبی موجود مفروضی است که همه حالات فیزیکی (از جمله رفتارهای گفتاری و غیرگفتاری) ما را دارد اما فاقد آگاهی است؛ تصورپذیری چنین موجودی به معنای نفی فیزیکالیسم است زیرا فیزیکالیسم رابطه حالات فیزیکی و حالات ذهنی را رابطهای ضروری میداند نه یک رابطهٔ امکانی (Chalmers 2002: 145-200).
|