شاه آرتور: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات ردهٔ همسنگ (۳۰.۱) +مرتب+تمیز (۱۴.۹ core): + رده:شخصیتهای مرد در پویانمایی |
FreshmanBot (بحث | مشارکتها) جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با ویرایشگر خودکار فارسی |
||
خط ۲:
[[پرونده:Artus2.jpg|بندانگشتی|تندیس انگارهای شاه آرتور]]
'''آرتور پندراگون''' پادشاه افسانهای و دادگستر که در دوره ناشناختهای از [[سدههای میانی]] (سده ششم تا شانزدهم) بر بریتانیا فرمانروایی میکرد. به گفتهای او کسی بود که از بریتانیای سده ششم در برابر یورش ساکسونها پادبانی کرد؛ و پس از آن به نام نخستین پادشاه بریتانیا تاجگذاری کرد. آرتور پس از بر تخت نشستن شوالیههایی را که پس از آن به نام شوالیههای میزگرد شناخته شدند به دور خود گرد آورد و به کمک
وی در کودکی به [[فرزند خواندگی]] [[مرلین جادوگر]] درآمد.
خط ۱۷:
آرتور بیگمان نامدارترین قهرمان سنتی است. او در سده میانی بسیار نامدار بود و دستاوردهای یاران او، [[شهسواران میز گرد]]، در سراسر اروپای باختری، ورد زبانها بود. کلیسا با اندک تردیدی، پذیرفت که نسخهٔ مسیحیشدهٔ این اسطورهٔ سلتی، جایگاه ویژهای در پندار سده میانی دارد. وانگهی کلیسا نگرانیاش را از داستان جام مقدس یا سَنگرئال (که یوسف اهل رامه آن را به بریتانیا آورده بود) از دست نداد، چرا که ویژگیهای معجزهآسای این جام به روشنی از دیگِ سلتی، ظرف فراوانی و دوباره زاده شدن، گرفته شده بود. شدت دلبستگی مردم به افسانهٔ آرتور را از رویداد شورش سال ۱۱۱۳ در شهر بُدمین در کرنوال میتوان حتماً فهمید؛ ریشه شورش آن بود که پیشکاران فرانسوی یکی از اشراف مهمان در آن سرزمین، برخاستن آرتور را از مرگ انکار کرده بود.
با آنکه برخی از داستانهای نخست دربارهٔ آرتور در سرودههای [[زبان ولزی|ولزی]] درسده هفتم میلادی دیده میشود، تردید چندانی نیست که این شاه و سردار جنگی، ریشه در سنتهای [[زبان ولزی|ولزی]] و هم در ایرلند دارد. او در پهلوانسراییهای ایرلندی بسیاری پدیدار میشود. برای نمونه در یکی از
آرتور پسرِ اوتر پندراگون، پادشاه بریتانیایی، و ایگرِینِه، همسرِ گورلوا، [[دوک کورنوال]] بود. نطفهٔ آرتور نامشروع بسته شد و پس از زاده شدن بهدست مرلین جادوگر بزرگ شد. مرلین بسیار دانا، از پیش برای اوتر، دژ شگفتانگیزی ساخته بود و میزگرد مشهور را در مرکز آن گذارده بود. سد و پنجاه شهسوار میتوانستند همزمان دور این میز بنشینند. این میز شگفت شاید پیوندی با یوسف رامهای دارد، چرا که پشت آن میز، جایی برای جام مقدس در نظر گرفته شده بود. میگویند هنگامی که یوسف رامهای در فلسطین در زندان بود، جام مقدس او را زنده نگه داشت. او
پس از مرگ اوتر پندراگون، شهسوارهای میز گرد نمیدانستند چه کسی پادشاه
پس از چند سال، آرتور به همراه پهلوانی به لندن رفت. قرار بود شهسواری که مرلین به پدرخواندگی آرتور برگزیده بود، به این هماوردی بیاید. وانگهی ناگهان دید که آرتور شمشیر او را نیاوردهاست؛ بنابراین او را فرستاد تا شمشیری برای او پیدا کند. آرتور بدون اینکه ارزش شمشیرِ در سنگ را بداند، آن را بیرون کشید و به شهسوار بهتزده داد. بدین ترتیب، وارث تاجوتخت اوتر آشکار شد.
خط ۲۹:
آرتور که دوباره آراسته به تیغ و به خود مطمئن شده بود، پادشاه بزرگی شد. او آنگلوساکسونها را شکست داد، به شاه لئودگرانس اسکاتلند در جنگهایش در برابر ایرلندیها کمک کرد، و نیز در نبردهایش تا مرزهای روم پیش رفت. شاه لئودگرانس، برای جبران کمکهای آرتور، دخترش گوئینِ اوِر را به نامزدی او درآورد. مرلین نخست این پیمان زناشویی را نپذیرفت، چرا که از دلباختگی گوئین اور به سِر لانسلوت، جذابترین شهسوار میزِ گرد، آگاه بود. وانگهی پس از آن، آن زوج را برکت داد و بنا به یکی از روایات، میزگرد را به عنوان هدیهٔ عروسی به آرتور بخشید. اما شهبانو و لانسلوت دوباره با هم پیوند دلباختگانه پیدا کردند و وقتی آرتور از بیوفایی همسرش آگاه شد، لانسلوت به بروتانی گریخت.
آرتور سِر لانسلوت را دنبال کرد و او را در دژ بروتانی گیرانداخت. اما ناچار شد محاصرهاش را رها کند، چرا که به شاه خبر رسید خواهرزادهاش سِر موردرد، کملات را گرفته و حتی پس از انتشارِ خبر مرگ آرتور در میدان نبرد، گوئین او را وادار به همراهی با ازدواج با خود کردهاست. آرتور شهسوارانش را گردهم آورد تا دربرابر شورشیان به نبرد برخیزند. پیش از شروع جنگ، پذیرفتند که شاه و خواهرزادهاش در میان دو سپاه با هم ملاقات و دربارهٔ امکان پایان جنگ گفتگو کنند. از
تنها دو نفر از شهسوارهای آرتور زنده از میدان پوشیده از کشتگان و محتضران بیرون آمدند. شاه آرتور با اینکه در جنگ پیروز شده بود، چنان زخمهای سختی برداشته بود که نمیتوانست خودش راه برود و شهسوارهایش او را بردند. آرتور پی برد که پایان کارش نزدیک است، بنابراین دستور داد اکسکالیبور را به درون دریاچه بیندازند و بیدرنگ، دستی از آب بیرون آمد و شمشیر را پس گرفت. در پایان زندگی او سر بدویر بالای سر او بود. سپس آرتور را سوار قایقی جادویی کردند و قایق ناپدید شد. در آخرین سخنانش گفت به آوالون میرود تا زخمهایش را درمان کند و شاید روزی بازگردد تا مردمش را رهبری کند.
|