آنت برنییر دختر خوش قلبی است که با پدر و برادر کوچکش، دنی به همراه عمه پدر سالخوردهاش در دهکدهای کوچک به نام [[روسینییر]] در دامنهٔ کوههای [[آلپ]] زندگی میکند.
وقتی آنت تنها هفت سال داشت، مادرش را هنگام زایمانتولد برادرش دنی از دست داد و. از آن پسبه بعد چون خانوادهاش توانایی استخدام خدمتکار را نداشت، خودآنت مسئولیت کارهاکارهای خانه را بدوش گرفت و با معلم مدرسهاش توافق کرد که در خانه بماند و از دنی مراقبت کند.اماخوباماچون نمیتوانستنمی توانست به خوبی از پس کار ها بربیاید برای همین پدرش از عمه ی خود خواست تا بیایدبه وکمکشان از آنها نگهداری کندبیاید.وقتی عمه (کلوت) به آنها کمک کردپیوست ، آنت دوباره به مدرسه بازگشت و نمرات خوبی هم به دست آورد. یک بار دنی در شب [[کریسمس]] پنج سالگیاش، جوراب خود را بیرون از خانه روی برفها گذاشت تا [[بابا نوئل]] (سانتاکلوز) در آنها برایش هدیه بگذارد. فردا صبح، در اوج ناباوری ، یک بچه [[قاقم]] در جوراب خوابیده بود. دنی آن را کلوز نامید و آن دو از آن باروز همآنها دوستانی صمینیصمیمی شدند.
درست بر روی تپهٔ مقابل، روبهروی کلبه آنها، لوسین مورل، همکلاسی و دوست
آنت، به همراه خواهر بزرگش، ماری و مادرش زندگی میکندمیکرد. او از درس و مدرسه رابیزار سختاست و بیهوده میداند . لوسین از این که مجبور است در کارهای خانه و مزرعه کمک کند و همهٔ وظایف پدرش را به گردن بگیرد، بیزارناراحت است وبود. مادر و خواهرش همیشه او را بهخاطر تنبلیاش سرزنش میکردند.
یک روز که آنت همراه خود آینه ای به مدرسه برده بود،لوسیون آنرا ناخواسته شکست و آنت سخت رنجید و ....