تائوئیسم: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Rezamatine (بحث | مشارکتها) |
برچسبها: متن دارای ویکیمتن نامتناظر ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۶۹:
چوانگ تزو شخصیتی دیگری است که در تائو اهمیت و جایگاه خاصی دارد. او در قرن ۴ ق. م میزیست و در فلسفه تائو شناخته شدهاست. او سعی میکرد که دستورهای لائو تزو را انتشار دهد. او که دارای ۳۳ مقالهاست در حقیقت مبانی افکار کنفوسیوس را دنبال میکند. او در حالی که به تائو ایمان داشت و آن را مرکزیت وجود میدانست اما در مسئله تبدیل صورت تائو یا تحویل طبیعت از کتاب تائو چینگ فراتر رفته و میگوید: «اشیا و موجودات عالم در یک حرکت دایرهای از وجود و تحول دور میزند. زمانها بهطور متوالی فرا میرسد و فصول چهارگانه از پی هم میگذرد و هر کدام که وارد میشود دیگری نابود میشود؛ و از این دایره بینهایت (یانگ و یین) بوجود میآید؛ و این فعل و انفعالات که در اثر ادغام بوجود میآید میان مردم و تا ابد وجود خواهد داشت.»
چوانگ تزو برای مبدأ سکون و عدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال میکند که «چون در این عالم قاعده تبدیل احوال طبیعی بهطور منظم حکم فرما است به همین دلیل [[نیک و بد]] مطلق وجود ندارد؛ و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در [[زمان حال]] بوجود میآورد مانند چیزهایی است که در [[زمان گذشته]] و آینده بوجود آورد یا
شیر دریایی به هزار پا میگوید من در آرزوی یک پای دیگر هستم ولی به مراد خود نمیرسم. تو این همه پا را از کجا آوردهای؟ او میگوید: طبیعت من چنین است و من در ساختن آن هیچ نقشی ندارم.
خط ۹۱:
گفت: اول که زنم مرد افسوس خوردم. اما بعد فکر کردم متوجه شدم که او از ازل بیجان بوده و صورت و شکلی هم نداشتهاست و از لوث ماده نیز پاک بودهاست. در طول یک دوره آشفتگی که اسمش حیات و زندگی است. این ماده به وجود آمده و شکل گرفت و این صورت جان پیدا کرد و به صورت زن درآمد. حال که کارها بر عکس شدهاست یعنی تغییر و تبدیل انجام شد و این صاحب جان بیجان شد و این صاحب صورت ترک صورت گفته و نابود شده دیگر باید غصه بخورم؟ و سرگذشت زن من عین فصول سال است که میآیند و میروند و پابرجا نیستند و همانطور که بر آنها افسوس نباید خورد بر مرگ زن من نیز نباید افسوس خورد و اگر افسوس بخورم از حقیقت تقدیر جاهل ماندهام.
یکی دیگر از مسایلی که دربارهٔ او مطرح میکنند این است که روزی در کنار رودخانهای نشسته بود و ماهی میگرفت؛ و دو نفر از طرف حاکم «چو» آمدند و گفتند که او
گفتند: اگر زنده باشد.
|