سفیدبرفی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: برگرداندهشده ویرایش همراه ویرایش از برنامهٔ همراه ویرایش با برنامهٔ اندروید |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: برگرداندهشده ویرایش همراه ویرایش از برنامهٔ همراه ویرایش با برنامهٔ اندروید |
||
خط ۱:
داستان از این قرار است
سفید برفی برای چیدن گل به دشتی زیبا رفت و مشغول چیدن گل بود که ناگهان شکارچی سر رسید و وقتی که می خواست با خنجر سینه ی او را بدرد از این کار منصرف شد و نتوانست این کار را انجام دهد و به سفید برفی گفت که ملکه قصد جانت را کرده، برو و هیچ وقت برنگرد.سفید برفی هراسان به داخل جنگل رفت و ناامید بر زمین افتاد. حیوانات جنگل دور او را گرفتند و او را به خانه ای که در دل جنگل بود راهنمایی کردند. خانه بسیار به هم ریخته و آشفته و کثیف بود و سفید برفی و حیوانات مشغول تمیز کردن خانه شدند و در پایان کار سفید برفی به اتاق خواب آنها رفت و هفت تختخواب را دید که روی هر تخت یک اسم نوشته بود:دکتر،شنگول،عطسه عو،خنگول،اخمو،کمرو و خواب آلو.سفید برفی از شدت خستگی روی تخت ها خوابید.در همین لحظه ها بود که هفت کوتوله از کار معدن(استخراج الماس) می آمدند و با دیدن خانه ی تمیز و مرتب شگفت زده شدند ابتدا فکر می کردند که روحی به خانه ی آنها آمده اما وقتی که سفید برفی را دیدند تعجب کردند و سفید برفی نیز از دیدن آنها متعجب شد. و به آنها گفت که در ازای تمیز کردن خانه و پختن غذا مرا در اینجا پناه دهید چون ملکه ی بدجنس قصد کشتن مرا دارد. اما از آنطرف بار دیگر ملکه نزد آینه ی جادویی رفت و این بار نیز از او پرسید که چه کسی از همه زیباتر است؟ آاینه پاسخ داد کسی آنطرف جنگل در خانه ی هفت کوتوله بنام سفید برفی. ملکه تعجب کرد و به آینه گفت که او مرده و این هم قلبش است. آینه جواب داد که این قلب یک خوک است نه قلب سفید برفی. ملکه بشدت عصبانی شد و به پایین قصر رفت و خودش را به شکل یک پیرزن حیله گر درآورد و برای از پا درآوردن سفیدبرفی سیبی را داخل معجونی زهرآگین فرو برد و سیب به رنگ قرمز زیبایی درآمد. و پاد زهر آن نیز تنها بوسه ای از طرف معشوق بود تا اثر سم از بین برود. پیرزن سیب را داخل سبد گذاشت و بطرف جنگل راهی شد.
سفید برفی در خانه تنها و مشغول پختن کیک بود که ناگهان پیرزن از پنجره ظاهر شد و سفیدبرفی از دیدن او متعجب شد. جادوگر سیب را به او تعارف کرد و گفت هر آرزویی داری بکن و سیب را گاز بزن و به آن خواهی رسید. سفید برفی آرزو کرد که شاهزاده او را پیدا کند و با هم در قصر به خوشی زندگی کنند و گازی از سیب زد و بیهوش شد.در این بین بود که حیوانات جنگل از نقشه ی پلید جادوگر باخبر شده و برای خبر کردن هفت کوتوله به معدن رفتند.هفت کوتوله بسرعت به طرف خانه رفتند و جادوگر را دیدند که در حال فرار است او را دنبال کردند و جادوگر برای فرار از دست آنها به بالای صخره ی بلندی رفت اما از آن بالا به پایین افتاد و از بین رفت. هفت کوتوله سفید برفی را در تابوت گذاشتند. شاهزاده که بدنبال سفید برفی می گشت تابوت او را دید و درحالیکه ناراحت و غمگین بود بوسه ای بر سفید برفی می زند و او نیز از خواب بیدار می شود و همه خوشحال و شاد می شوند و سفید برفی و شاهزاده برای آغاز زندگی شاد و خوش بسمت قصر می روند.{{تغییرمسیر|سفیدبرفی و هفت کوتوله|برای دیگر کاربردهای سفیدبرفی و نیز سفیدبرفی و هفت کوتوله|سفیدبرفی (ابهامزدایی)}}
|