سفر به کرانه [[دریای خزر]]، داستان آدمهایی است که از مرگ عزیزی آشفته و پریشان در جاده های سرسبز شمال می رانند: ارس، کودک داغ مادر دیده ای که خود گرفتار بیماری بی درماندرمانی است. ژاله و شیوای شوهر مرده ماتمزده از دست دادن مهرانمهران، مرد زندگی خویشند. سپنتا و برادرش بیدر سوگ مادر با پدر آرشیتکت خود همسقرندهمسفرند. و اسدالله راننده نعش کش در راه از مرگ و زندگی آدمها سخن می گوید. آخرین نامه ای که مهران به ژاله نوشته دست به دست از شیوا به ارس و از ارس به سپنتا و پدر سپنتا می رسد و او به صندوق پست می اندازدش.
به ژاله نوشته دست به دست از شیوا به ارس و از ارس یه سپنتا و پدر سپنتا می رسد و او به صندوق پست می اندازدش.