کارنامه اردشیر بابکان: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
ئەمە ڕەسەن ترە |
این درست تر است |
||
خط ۵۷:
بخش بعدی داستان مربوط به تولد هرمزد، پسر شاپور است. پیشگویی هندی پیشبینی کردهبود که دوام پادشاهی در خاندان ارشیر از ازدواج پسری از خانوادهٔ وی با دختری از خانوادهٔ مهرگ، که بهدست اردشیر کشته شدهبود، حاصل میشود. اردشیر که از این پیشگویی ناخشنود بود، دستور داد تا همهٔ خاندان مهرگ را نابود کنند. اما دختری از او را دهقانان پنهان نگاه داشتند و مرد برزگری او را تربیت کرد. برحسب اتفاق، شاپور به این دختر برخورد و شیفتهٔ او شد و بیاطلاع و اجازهٔ اردشیر، با او ازدواج کرد و هرمزد از او زادهشد که او را مخفیانه تربیت کردند. بعدها که شاپور از شایستگی و هنرمندی هرمزد در هفت سالگی آگاه شد، از گناه فرزند در گذشت. در ''کارنامه'' از شهرهایی که اردشیر ساخته یاد شدهاست.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام|نام خانوادگی=تفضلی|نام=احمد|ناشر=انتشارات سخن|سال=۱۳۷۸|شابک=978-964-372-469-6|مکان=تهران|صفحات=۲۶۰-۲۶۲|پیوند نویسنده=احمد تفضلی|کوشش=[[ژاله آموزگار]]}}</ref>
== مقایسهٔ متن
=== متن فارسی میانه با نویسه لاتین ===
{{چپچین}}
خط ۶۶:
{{پایان چپچین}}
=== متن
<blockquote>
پد کارنامگ ای اردخشیر ای پابگان ایدون نیبیشت ایستاد کو پس از مرگ ای اَلَکسندر ای هروماییگ ایرانشهر 240 کدگ-خودای بود. سپهان اُد پارس اُد کوستیها ای اَویش نزدیکتر پد دست ای اردوان سالار بود. پابگ مرزُبان اُو شهریار ای پارس بود اُد از گُماردگان ای اَردَوان بود. اُد پَد استخر نیشست. اُد پابگ رای ایژ فرزند ای نام بوردار نی بود. اُد ساسان شوبان ای پابگ بود اُد هموار اَباگ گوسپندان بود اُد از توهمگ ای دارا ای دارایان بود اُد اَندَر دشخداییه ای السکندر او ویریگ اُد نیهانرویشنیه ایستاد اُد اَباگ کُردان شوبانان رفت.
</blockquote>
=== برگردان به فارسی
<blockquote>
در کارنامهٔ اردشیر بابکان ایدون نوشتهشدهاست که پس از مرگ اسکندر رومی، ایرانشهر را ۲۴۰ کدخدای بود. اسپهان و پارس و سامانهای نزدیک به آنها در دست سالارْ اردوان بود. بابک مرزبان و شهریار پارس و از گماردگان اردوان بود؛ و در [شهر] استخر نشیمن داشت. بابک را هیچ فرزند نامبرداری نبود؛ و ساسان، [که] شبانِ بابک بود، همواره همراه با گوسفندان بود و از تخمهٔ دارای دارایان بود؛ و اندر دژخدایی [= حکومت بد] اسکندر به گریز و نهانرَوِش شده بود و با کُردهای شبان میرفت.
|