یک فرد نیویورکی ثروتمند به نام آرچر مونرو به طور نگهانیناگهانی میمیرد. او یک پسر دارد که در آستانهٔ مبارزات انتخاباتی است و دخترش لورن دادستان منطقهای منهتن است. پس از قرائت وصیتنامه وکیل خانواده به نام هارولد بستهای را که آرچر بدو سپرده بود به دخترش میدهد. در آن یک فلشدیسک است که ویدیویی از آرچر ضبط شده و به دخترش ارثی را زیرزمینی در نزدیکی خانهیشان میسپارد. لورن به زیرزمین یادشده سرمیزند و در آنجا مردی را اسیر میبیند که خود را مورگن معرفی میکند. مورگن میگوید که سی سال است در اینجا زندانی است، دوست پدرش بوده و پس از یک تصادف که منجر به مرگ نوجوانی شده، آرچر برای فاش نشدن رازش او را در اینجا زندانی کرده است. همچنین او رازهایی را هم از آرچر برای لورن فاش میکند که باعث شوکه شدن او میشود. لورن نمیداند چه کار کند، سرانجام پس از کشاکش زیاد با خود تصمیم میگیرد آن مرد را به شرط سکوت آزاد کند. لورن هویتی تازه برای مرد تدارک میبیند و پول قابل توجهی را هم در اختیار او میگذارد تا از کشور خارج شود. ولی وقتی به خانه بازمیگردد مادرش متوجه رویداد شده و او را متوجه اشتباه وحشتناکی که با آزاد کردن آن مرد کرده میکند.