در لندن چارلی، پسری کوچک و فقیر، با پدر و مادرش بههمراه دو پدربزرگ و مادربزرگ پیر خود در کانون گرم خانوادگی زندگی میکند و فقر را احساس نمیکند. چارلی علاقهٔ زیادی به شکلات دارد، ولی به حدی فقیر است که هر سال فقط یک شکلات میخورَد.
در نزدیکی خانهٔ او کارخانهٔ بزرگ شکلاتسازی قرار دارد که قبلاً به دست فردی عجیب به نام دکتر [[ویلی ونکا|ویلی وانکا]] اداره میشدهاست. او بهترین شکلات دنیا را میساخت و آن را به تمام دنیا صادر میکرد، اما یک روز که ویلی در حال کوتاه کردن موهای خود است متوجه یک موی سفید میشود و تصمیم میگیرد وارثی برای خود انتخاب کند تا بعد از نبود او فردی دانا بتواند کارخانه را درست اداره کند. [[ویلی ونکا|ویلی وانکا]] پنج بلیط طلایی داخل پنج شکلات وانکا پنهان کردهاست و میگوید که پنج کودک خوششانس از هر جایی در جهان میتوانند از کارخانهٔ او بازدید کنند. جهان بهدنبال این پنج بلیط زیر و رو میشود و در آخر پنج کودک مشخص میشوند...