کارکتر اصلی قصه «جک فراست » نماینده ی سرما و یخ زدگی است . داستان از جایی شروع می شود که جک فراست در اعماق جنگل ، درون برکه ای یخ زده چشم باز می کند و اولین چیزی که میبیند ماه است . ماهی که جز نام جک فراست چیزی به او نمی‌گوید . وخیلی زود جک فراستاو متوجه میشودمی‌شود که کسی قادر به دیدن او نیست . سیصد سال بعد، زمانی که تاریکی (کارکتر پیچ) برای گرفتن انتقام و برگرداندن دوران تاریکی بر می گردد ، سنتای پیر (بابا نوئلبابانوئل) در قطب شمال متوجه این ماجرا میشودمی‌شود .و با شفق های قطبی ، پری دندان ، خرگوش جشن بهاره ،و سندی (نگهبان رویا و آرزو) را خبر می کند . همه ی ان ها توسط ماه انتخاب شده اند تا از کودکان و شادی هایشان محافظت کنند . همان هنگام نور ماه نگهبان جدیدی را انتخاب می کند و اواین نگهبان جک فراست است . به خاطر کولاکی که جک فراست چند قرن گذشته در جشن بهاره ایجاد کرده است .، خرگوش جشن بهاره دل خوشی از او نداردندارد؛ ولی به هر حال جک فراست را به قطب می آورند . جک فراست نگهبان بودن را نمی‌پذیرد و در همان حین به خاطرهدلیل حمله ی تاریکی به قصر دندان ، بحثشانبحث بین جک و نگهبانها ناتمام می ماند. ان هاآنها برای مقابله با تاریمیتاریم به قصر دندان می روند ولی دیر شده . جک فراست انجا می فهمد که قبلاً انسانی معمولی بوده ، زندگی کرده و همه ی آن نگهبانها قبل از انتخاب موجوداتی عادی بوده‌اند .خاطرات جک فراست در دندان های دوران زندگی اش قرار داشتهدارد واما تاریکی آن ها را ربوده است . بنابراین جک فراست با چهار نگهبان همکاری می کند تا تاریکی را شکست داده و خاطراتش را پس بگیرد...
