گربه چکمه‌پوش (فیلم ۲۰۱۱): تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Imani2070 (بحث | مشارکت‌ها)
←‏داستان: اصلاح اشتباه تایپی
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
Imani2070 (بحث | مشارکت‌ها)
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۲۷:
 
== داستان ==
ماجرا از زمانی شروع می‌شود که بچه گربه‌ای سرراهی توسط مرکز نگهداری کودکان بی‌سرپرست شهر سنت ریکاردو پیدا شده و بزرگ می‌شود. این [[بچه گربه]] در این مرکز با یک تخم‌مرغ به نام [[هامپتی الکساندر دامپتی]] آشنا می‌شود و با یکدیگر [[پیمان برادری]] می‌بندند. از همان کودکی آن دو در جستجوی [[لوبیای سحرآمیز]] بودند و برای به دست آوردن آن دست به هر کاری از جمله سرقت‌های کوچک و سرانجام [[بزهکاری]] می‌زدند. بارها توسط فرمانده نگهبانان شهر دستگیر شدند ولی به علت کم سن و سال بودن آزاد می‌شدند. درطی حادثه‌ای گربه جان مادر فرمانده را نجات می‌دهد و به عنوان [[قهرمان]] شهر از دست فرمانده مدال و از دست نامادری‌اش یک جفت چکمه چرمی جایزه می‌گیرد. از آن به بعد به عنوان گربهٔ چکمه پوش شناخته می‌شود؛ ولی سرنوشت هامتیهامپتی چیز دیگری است. او بارها دستگیر می‌شود و به زندان می‌افتد. یک بار با پادرمیانی گربهٔ چکمه پوش از زندان آزاد می‌شود ولی تخم‌مرغ طی دسیسه‌ای از گربه برای اجرای نقشه سرقت از بانک سنتسن ریکاردو سوءاستفاده می‌کند.
 
بعد از آن است که گربه به عنوان متهم تحت تعقیب قرار می‌گیرد و تمام افتخارهای قبلی خود را ازدست می‌دهد. بعد از گذشت ۷ سال که معادل ۳۵ سال گربه‌ای است! گربه به صورت مخفیانه به زادگاهش بازمی گردد و متوجه می‌شود که لوبیاهای سحرآمیز در تصرف زوجی به نام جک و جیل است. درطی اقدام برای ربایش دانه‌های لوبیای سحرآمیز، با گربه ماده‌ای به نام کیتی پنجه طلا آشنا می‌شود و همراه با هامتی تخم مرغ موفق به ربودن دانه‌های لوبیا و کاشت آن‌ها در مکان مورد نظر می‌شوند. ساقه‌های لوبیا به سرعت رشد کرده و از ابرها می‌گذرند و این سه را با خود به بالای ابرها می‌برند. در آنجا به قصر غول‌ها وارد می‌شوند و با نگهبان تخم‌های طلا (سایه مرگ) که یک [[غاز]] ماده بسیار بزرگ است برخورد می‌کنند. جوجه غاز کوچکی را می‌بینند که [[تخم طلا]] می‌گذارد. جوجه را با خود برداشته و فرار می‌کنند. از ساقه لوبیا پایین می‌پرند و آن را قطع می‌کنند ولی سایه مرگ بدنبال آنان می‌آید. هامتی به میان اهالی سنت ریکاردو رفته با توزیع طلای مجانی بین اهالی برای خود کسب محبوبیت می‌کند و سبب می‌شود گربه بدام مأموران بیفتد. در زندان گربه با پیرمردی ریش سپید هم سلول می‌شود و از او می‌شنود که سایه مرگ خون تمام اهالی را خواهد ریخت لذا از زندان می‌گریزد تا جان اهالی را نجات دهد. در طی تعقیب و گریزی که انجام می‌دهد هامتی را با خود همراه کرده جوجه را به غاز بزرگ تحویل می‌دهند و خطر سایه مرگ را مرتفع می‌کنند ولی هامتی از پل سقوط می‌کند و می‌شکند و معلوم می‌شود که هامتی در اصل یک تخم طلا بوده‌است!