بارکلی در قرن هفدهمهجدهم زندگی میکرد قرنی که در آن نگاه انسان به هستی و جهان عوض شده بود در علوم طبیعی کسانی مثل گالیله و بویل و هاروی و نیوتن و در علوم سیاسی کسانی مثل هابز و در فلسفه کسانی مثل دکارت ولایبنیتس و اسپینوزا و لاک تفسیر جدیدی از جهان و هستی ارائه داده بودند. در تفسیر جدید نگاه سنتی و دینی ویران یا سست شده بود. تفکر بارکلی در واقع واکنشی است در برابر این تصویر عقلانی نو از جهان؛ و همچنین کوششی است برای رهانیدن یا بازگردانیدن اصول و مبانی رویکرد دینی یا بهطور خلاصه، نجات جهان بینی دینی، و سپس خود دین و اصول آن. وقتی دکارت ماده را چون جوهری مستقل در نظر گرفت به نظر بارکلی، دکارت ماده را به مقام خدایی رسانده است. بارکلی در برابر ماتریالیسم نهفته در اندیشههای لاک وهابز و دیگر اندیشمندان قرن هفدهم و قوانین نیوتن که جهان را هم چون یک ماشین عظیم میداند که تابع قوانین مکانیستی است، موضعگیری میکند. در این جهان جایی برای خداوند نیست. بارکلی معتقد است که این اندیشهها باعث تیرگی و تباهی اخلاقی انسانها میشود. از سویی به بی خدایی و از سوی دیگر موجب شک گرایی در بارهٔ معنویت و مبانی دینی میشود؛ لذا در برابر اندیشههای مادی زمان خود منکر ماده شد. در واقع او که خود اسقف کلُوین بود ماده گرایی را سرچشمه الحاد میشمرد ولذا در صدد برآمد تببینی متمایز از جهان ارائه دهد. در کتاب «سه گفت و شنود میان هیلاس و فیلونوس» فیلونوس دیدگاهی ارائه میکند که هیلاس شکاک، آن را عجیب و غریبترین چیزی که تابحال به ذهن انسان رسیده وصف میکند. ایدهٔ خود بارکلی نیز مبنی بر نفی اساس و اصالت ماده در جهان نیز مشابه ایدهٔ قهرمان کتاب او، جزو عجیبترین ایدههای تاریخ فلسفه محسوب میشود.
نکته اصلی فلسفه او این است: چیزی به نام ماده وجود ندارد. خیلی ساده، همهٔ اشیاء و جهان پیرامون ما تنها ساخته و پرداخته ذهن ماست. تنها ذهن وجود دارد که حامل ایده هاست. هرآنچه که ما احساس و ادراک میکنیم در واقع همان ایدههای ذهنی خود ما هستند، وجود خارجی ندارند .(subjective idealisem)